09.12.2023

سرگرمی های منحرف زنان ثروتمند قرن هجدهم. تفریحات نجیب قرن 18. فهرست ادبیات استفاده شده



قرن هجدهم قرن تضادها در روسیه بود. از طریق پنجره ای که پیتر اول به اروپا باز کرد، آداب و رسوم اروپایی شروع به نفوذ به زندگی روسیه کرد. زندگی روسی در حال تبدیل شدن به ترکیبی عجیب از "فرانسوی و نیژنی نووگورود" بود و این به معنای واقعی کلمه در همه چیز منعکس شد، از جمله، البته، موضوع ظریفی مانند عشق.
در پیش از پترین روس، مردان و زنان جوان اغلب پس از خواستگاری با هم ملاقات می کردند، اما حتی در آن زمان، درست تا زمان عروسی، شکاف غیرقابل عبوری از تعصب و فروتنی کاذب بین آنها وجود داشت. تلاش برای غلبه بر آن به شدت توسط والدین سرکوب شد، که نه تنها اجازه نزدیک شدن به جوانان را ندادند، بلکه حتی از ارتباط ساده آنها نیز جلوگیری کردند. خبری از رابطه عاشقانه قبل از ازدواج نبود! عاشقانی که موفق شدند هوشیاری والدین خود را فریب دهند نه تنها شهرت خود را به خطر انداختند. در بهترین حالت، یک صومعه منتظر دختری بود که با معشوقش گرفتار شده بود. این مرد جوان ممکن است به تبعید یا حتی جان خود را از دست بدهد. اتهام زنا برای همیشه بر آنها ماند - مانند یک ننگ.
اما پس از آن پیتر ظاهر شد، پایتخت جدیدی ساخت و در آنجا، در سن پترزبورگ بود که با دست محکم تزار ناآرام و شیوه زندگی قدیمی که از مسکو مهاجرت کرده بود، نوآوری ها وارد زندگی روسیه شد. می توان تصور کرد پسرهای دیروز دخترانشان را با لباس های باز به مجلس می بردند، در حالی که تا همین اواخر حتی تصور ذهنی زنی به این شکل گناه محسوب می شد! علاوه بر این، در مجامع، یک پتی متر جدید (از فرانسوی این کلمه به عنوان شیک پوش ترجمه می شود) می تواند بدون مجازات به یک دختر نزدیک شود، یک شبه سرش را بچرخاند و ثمرات تربیت دوموسترویف او را از بین ببرد.
پدران اما کاری نداشتند و از ترس خلق و خوی خشن تزار مجبور شدند اطاعت کنند. به نظر می رسید که زیبایی های روسی آزادی را دریافت کردند ، اما اینطور نبود - آزادی کاملاً خارجی بود و در خانه پدران انتقام گرفتند. اینگونه بود که خانواده‌های اشراف روسی، جایی که دخترانشان بودند، زندگی دوگانه‌ای داشتند - برای نمایش، کاملاً اروپایی، اما پشت دیوار خانه‌هایشان، درست مانند صد یا دویست سال پیش.
بنابراین، برای شناخت بهتر دختر مورد علاقه، جوانان به انواع ترفندها متوسل شدند، به خصوص که اخلاق جدید چنین رفتاری را منع نمی کرد. به عنوان مثال، اسمولیانیف میان کشتی به امید اینکه تا شب منتظر بماند و از آنجا وارد اتاق شاهزاده خانم جوان شود، به اتاق زیر شیروانی در خانه شاهزاده جی صعود کرد، اما متأسفانه خانه، معلوم شد که ویران شده است، و در یک لحظه خوب اسمولیانیف مستقیماً به اتاق خواب شاهزاده-مادر افتاد. بیچاره را به عنوان شیطان گرفتار کردند و به سختی از دست بندگانی که بسیار مصمم به ارواح شیطانی بودند فرار کرد. یکی دیگر از تحسین‌کنندگان جوان، در حالی که به شکل نیمکت حیاط مبدل شده بود، به داخل عمارت شاهزاده رفت و به اشتباه به اتاقی رسید که صاحب خانه، که عاشق بزرگ زنان بود، پس از یک ولع سنگین در آنجا استراحت می‌کرد. صاحبش که چشمانش را باز کرد و دختری را در کنارش دید، بلافاصله دستانش را آزاد کرد و وقتی دختر با صدایی عمیق صحبت کرد، تقریباً از ترس روح را تسلیم کرد. هر دو داستان به گوش شاه رسید. پیتر خندید و مردم گستاخ را مجازات نکرد.
جوانانی که چندان جسور نبودند مجبور بودند اشیاء مورد ستایش خود را از دور تماشا کنند و دختر اغلب از وجود یک ستایشگر سرسخت بی خبر بود. افراد فقیر اغلب به میل خود ازدواج نمی کردند و گاهی اوقات فقط این فرصت را پیدا می کردند که واقعاً در عروسی نامزد خود را به خوبی ببینند.
اکثریت قریب به اتفاق زوج های متاهل اصلا دوره نامزدی نداشتند. و اگر جوانان اجازه نداشتند بدون شاهد صحبت کنند، و گلهایی که قبل از خواستگاری رسمی برای عروس فرستاده می شد، در نظر والدین قدیمی بسیار ناپسند به نظر می رسید و می توانست ازدواج را به هم بزند، چگونه می توانستند خواستگاری کنند؟
در عین حال، کرم جامعه اصیل که به سرعت آداب و رسوم غربی را پذیرفتند، در ابراز احساسات آزادتر بودند. به عنوان مثال، هیچ کس از ظاهر هلشتاین دوک کارل در زیر بالکن همسر آینده اش آنا پترونا با کل ارکستر و خوانندگانی که به جای دوک که نه صدا و نه شنوایی داشتند، سرنا می خواندند، شوکه نشد. رفتار اعلیحضرت شاهزاده گریگوری پوتمکین، که جامعه بالا او را یک ترند می‌دید، در دوره رابطه او با زیبایی معروف شاهزاده اکاترینا دولگوروکووا، نشان‌دهنده است. یک بار پوتمکین به افتخار اشتیاق خود یک شام باشکوه ترتیب داد. طبق نظر عمومی، دسری که اعلیحضرت آرام با دست خود تهیه کرده بود بسیار موفق بود - گلدان های کریستالی پر از الماس سرو می شد و همه حاضران می توانستند با قاشق به دلخواه کار کنند. با این حال، آرام ترین شاهزاده بی ثبات بود و به زودی به افتخار زیبایی دیگر، مناظر شگفت انگیزی را به نمایش گذاشت. وفادار بودن رسم مردان قرن هجدهم نبود.
مورد دیگر زنان است. اگر خانم‌های جامعه بالا را که از زمان سلطنت امپراطور الیزابت پترونا، نداشتن معشوقه برایشان بد تلقی می‌شد، کنار بگذاریم، پس باید وفاداری را به عنوان اصلی‌ترین ویژگی متمایز زن روسی بشناسیم. با این حال، اغلب وفاداری اجباری بود. خاطره نویس اواخر قرن هجدهم، نه بدون طنز، به این نتیجه رسید: "در کشور ما، شاید بتوان گفت، فقط زنان عاشق بودند." دختران از کوچکترین برخورد با تجربه روزمره مصون بودند و در جهل پاکدامن وارد ازدواج شدند. تجربه جایگزین تخیل شد، شوهر آینده با رنگ های گلگون نقاشی شد و در ابتدا بی پروا عاشق او شدند. آنها در سن چهارده یا پانزده سالگی ازدواج کردند ، سپس نگرانی های خانوادگی شروع شد ، فرزندان به دنیا آمدند و اولین مرد اغلب برای زندگی تنها مرد بود - حتی اگر عشق به او محو شد.
متداول ترین راه برای مبارزه برای حق دوست داشتن آزادانه کسی که روحش به سوی او کشیده می شود، فرار و ازدواج مخفیانه با یک عزیز است. اگر تاریخ را از روی آثار ادبی مطالعه کنید، آنقدر که به نظر می رسد چنین حوادثی وجود نداشت، اما در میان آنها واقعاً موارد شگفت انگیزی وجود دارد. یک نجیب زاده فقیر، ردکوف، دختری از خانواده اشرافی را ربود و به کلیسا آورد، اما قبل از اینکه کشیش بتواند مراسم عروسی را آغاز کند، تعقیب کنندگان او ظاهر شدند. دوستان ردکوف برای ملاقات با آنها سوار شدند و یک جنگ واقعی در میدان آغاز شد که تا زمانی که کشیش ناآگاه تاجگذاری کرد تاجگذاری کرد.
و در اینجا یک مورد کاملاً منحصر به فرد وجود دارد: یک دختر خاص آناستازیا که فهمیده بود خواستگاران از یک پیرمرد بیوه آمده اند، از پنجره بیرون رفت و به سمت پادگان گارد سواره نظام حرکت کرد، جایی که افسر میاگکوف در آنجا خدمت می کرد، که روز قبل و به سختی او را ملاقات کرده بودند. دو سه کلمه رد و بدل شد تصور آنچه آناستازیا به میاگکوف گفت غیرممکن است ، اما نگهبان سواره نظام او را به آپارتمان خود برد و روز بعد آنها به عنوان زن و شوهر کلیسا را ​​ترک کردند.
با این حال، همه با چنین خطری شادی نداشتند. اکثر زوج های متاهل به روش سنتی به وجود آمدند و این واقعیت که زوج جوان قبل از عروسی به سختی یکدیگر را می شناختند همیشه در زندگی زناشویی آینده آنها اختلال ایجاد نمی کرد. از این منظر، داستان ازدواج شاعر معروف روسی گاوریلا درژاوین است که توسط خودش گفته شده است. پس از سه ملاقات زودگذر، او به شدت عاشق دختر هفده ساله اکاترینا باستیدونوا شد و دوستش کریلوف را فرستاد تا "پیشنهاد فوری به مادر و دخترش بدهد." مادر باستیدونوف پس از گوش دادن به خواستگار، چند روز فرصت خواست تا پاسخ دهد و برای جمع آوری اطلاعات در مورد داماد عجله کرد. در این روزها درژاوین طاقت نیاورد و توسط باستیدونوف متوقف شد. مادر در خانه نبود. شاعر با سوء استفاده از این موضوع، از کاترین پرسید که آیا "در مورد جستجوی او" می داند یا خیر. دختر پاسخ داد: مادر به من گفت. "در مورد این چی فکر می کنی؟" - "همه چیز به او بستگی دارد." - "اما... می توانم امیدوار باشم؟" - "تو از من بیزار نیستی..." سپس مادر برگشت و درژاوین را زیر پای دخترش یافت. خوشبختانه اطلاعات جمع آوری شده در مورد داماد او را به خوبی نشان داد و آزادی رفتار شاعر بخشیده شد. نامزدی در همان روز انجام شد؛ این زوج جوان خیلی زود ازدواج کردند و سال ها در عشق و هماهنگی زندگی کردند.
الکساندر رومیانتسف و ماریا ماتووا، والدین فرمانده برجسته روسی پیوتر رومیانتسف-زادونایسکی، حتی قبل از عروسی خود چنین "اعلامیه عشق" نداشتند. الکساندر رومیانتسف از پایین به دایره داخلی پیتر اول رسید ، اما ثروتی به دست نیاورد و تصمیم گرفت با ازدواج اوضاع را بهبود بخشد. او دختر مرد ثروتمندی را جلب کرد، رضایت گرفت و قول داد که هزار جان به عنوان مهریه بدهد. این امر برای پادشاه که مایل بود عروس را ببیند معلوم شد. غروب نزد پدرش آمد، جلوی در ایستاد و با دقت به دختر نگاه کرد و گفت: هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. برگزیده ثروتمند رومیانتسف در واقع به اندازه یک گناه کبیره وحشتناک بود. روز بعد، تزار رومیانتسف را صدا کرد و با این جمله: "آماده شو، بیایید به خواستگاری برویم" او را نزد کنت آندری ماتویف، خویشاوند دور خود، که یک دختر زیبای نوزده ساله در سن ازدواج داشت، برد. عروسی بدون تاخیر برگزار شد.
پادشاهان روسیه (و به تقلید از آنها، اشراف دربار) دوست داشتند امور زناشویی اطرافیان خود را ترتیب دهند. گاه مشاوران آنها خواستگاران و خواستگاران حرفه ای بودند که به نجیب زادگان از هر درجه خدمت می کردند. در «پرونده کارت» کارگزاران ازدواج آن زمان به همراه نام و سن بانوی جوان، فهرست دقیق جهیزیه و شرایط توافق والدین برای ازدواج با او درج شده بود. بیشتر اوقات زنان به خواستگاری می پرداختند، اما اتفاق می افتاد که مردان نیز از این حرفه امرار معاش می کردند. در میان آنها افراد فضیلتی واقعی از هنر خود بودند. جوان باهوش گوریف که موفق شد عروسی کنت اسکاورونسکی ثروتمند لهستانی را با اکاترینا انگلهاردت، خواهرزاده قدرتمند پوتمکین ترتیب دهد، از کنت سپاسگزار سه هزار روح دهقان را به عنوان جایزه دریافت کرد و بلافاصله تبدیل به مرد شد. ثروتمندترین مرد
عدم بیان و در بیشتر موارد عدم خواستگاری در روسیه با شکوه عروسی ها جبران شد. علاوه بر این، هر چه موقعیت تازه ازدواج کرده بالاتر باشد، عروسی طولانی تر می شود و گاهی اوقات به یک ماراتن طاقت فرسا تبدیل می شود. بنابراین، در طول عروسی آنا لئوپولدوونا، خواهرزاده ملکه آنا یوآنونا، و شاهزاده آنتون اولریش برانسویک، والدین آینده تزار ایوان آنتونوویچ نوزاد، فقط دسته عروسی یازده (!) ساعت حرکت کرد و کل جشن به طول انجامید. هفت روز. خروجی‌های تشریفاتی جای خود را به خروجی‌های تشریفاتی داد، پس از بازگشت، پذیرایی‌هایی دنبال می‌شد که به آرامی به شام ​​تبدیل می‌شد، و عصرها توپ‌ها با کنسرت‌ها متناوب می‌شد...
و در اینجا نحوه عروسی کنت پوشکین و پرنسس لوبانووا در پایان ربع اول قرن 18 برگزار شد. تازه دامادهایی که از کلیسا می‌آمدند، توسط مارشال، یعنی مدیر عروسی (پیتر اول اغلب با خوشحالی این نقش را در عروسی‌های اشراف روسی انجام می‌داد) ملاقات کردند و روی میزهای زیر سایبان - عروس سر میز زنان نشستند. ، داماد سر میز مردانه. سپس میزبانان و مهمانان دعا کردند، مارشال برای تازه ازدواج کرده یک لیوان ودکا آورد و شام با تغییر بی پایان ظروف آغاز شد. مارشال نان تست درست کرد، شخصاً برای عروس، داماد و بستگانشان لیوان سرو کرد و مطمئن شد که همه تا ته آب می‌نوشند. روز اول عروسی با یک توپ به پایان رسید، پس از آن، نزدیک به نیمه شب، مهمانان مشعل روشن کردند و به اتاق خواب عروس شلوغ شدند، جایی که دو میز در انتظار آنها بود: یکی با شیرینی برای همه و دیگری شخصاً برای داماد. که قرار بود مست شود (افسوس، متانت تازه عروسان روسی در قدیم افسانه است!). در تمام این مدت، از صبح زود تا اواخر عصر، عروس با اندام سفت و محکم بسته شده بود و دامن سفتی براد می پوشید. بر سر او - طبق مد آن زمان - ساختار غول پیکری از مو و اشیاء مختلف در آن بافته شده بود.
آماده کردن تازه عروسان برای شب اول یک مراسم نسبتاً پیچیده بود. اینگونه بود که امپراتور آینده پیتر سوم و امپراطور آینده کاترین دوم به تخت عروسی خود اسکورت شدند. لباس تازه عروس توسط امپراطور الیزابت، شاهزاده خانم هسه، مادر کاترین - جوانا الیزابت، کنتس رومیانتسوا (همان دختر کنت ماتویف) و ده ها بانوی ایالتی و خانم های منتظر دیگر، برهنه شد. به تازه عروس برهنه لباسی پوشیده شد و عبایی روی لباس پوشیده شد. در همین حین، در اتاق بعدی، کنت رازوموفسکی (شوهر مخفی ملکه)، شاهزاده آگوستوس هلشتاین و چند تن دیگر از اشراف در حال برهنه کردن دوک بزرگ بودند. سپس پیتر را که ردایی بر تن داشت به اتاق کاترین آوردند. تازه ازدواج کرده در مقابل الیزابت زانو زدند و برکت او را دریافت کردند. پس از این، ملکه و همراهانش اتاق خواب را ترک کردند و سه خانم در کنار پیتر و کاترین ماندند - جوانا الیزابت، شاهزاده خانم هسه و کنتس رومیانتسوا. آنها تازه دامادها را در رختخواب گذاشتند، آخرین دستورات را به آنها دادند و تنها پس از آن رفتند.
درست شانزده سال پس از این شب عروسی، کاترین دوم ملکه شد. سلطنت او سنت های "دوموستروی" را در میان اشراف پایتخت شکست و بنابراین، اتفاقاً، شکوفایی فرهنگ روسیه را در آغاز قرن آینده تعیین کرد - این زمانی است که ما آن را پوشکین می نامیم. عصر جدیدی فرا رسیده است که عشق دیگر سیندرلا در توپ زندگی نیست. و واقعاً یک توپ بدون عشق چه می تواند باشد؟

سرگرمی از افراد اول

«هر چه انسان از دیگران بالاتر باشد،

لذت او بدتر است."

سکس، بدون شک، دقیقاً آزمون تورنسل است که بدون تردید بسیاری از خصوصیات، گاهی پنهان، یک فرد را آشکار می کند.

شما می توانید قوانین آداب معاشرت را به شدت رعایت کنید، می توانید عالی و نجیب، خرد و انسان دوستی، اراده و تقدس را بازی کنید، اما ویژگی های واقعی تنها زمانی آشکار می شوند که پادشاه برهنه بماند...

همیشه افسانه های زیادی در مورد افراد برتر در مورد سوء استفاده های جنسی آنها وجود داشته است. این افسانه ها به درجات مختلفی با وضعیت واقعی امور مطابقت داشتند، اما یک چیز که می توان آنها را کاملاً قابل اعتماد دانست افزایش تمایلات جنسی این افراد است.

بین سطح قدرت و سطح امیال رابطه ای شناخته شده وجود دارد که نه به اندازه نیازهای فیزیولوژیکی بلکه بر اساس نیازهای ذهنی تعیین می شوند.

استدلال ها:

فردی که احساس می کند باید قدرت خود را به خود ثابت کند، برتری خود را به دیگران نشان دهد یا از طریق تسلط بر حوزه جنسی دیگران را تحت سلطه خود درآورد، اگر میل جنسی او ارضا نشود، به راحتی تحریک می شود و تنش دردناکی را تجربه می کند. او تمایل دارد فکر کند که خواسته‌هایش ریشه در نیازهای فیزیولوژیکی بدن دارد، در حالی که در واقع آن‌ها را وضعیت روانی او تعیین می‌کند.»

اریش از. مردی برای خودش

نیاز ذهنی به تسلط همه جانبه بر افراد دیگر، در تعامل با انگیزه‌های طبیعی، اغلب به غیرمنتظره‌ترین شکل‌ها، یا مطابق یا مستقیماً مخالف تصویر سنتی حاکم، ظاهر می‌شود.

همانطور که کاترین کبیر زمانی گفت، برندگان قضاوت نمی شوند.

اما چه کسی بحث در مورد آنها را منع خواهد کرد؟

و نه به اندازه رازهای شخصی آنها بلکه حقایقی که بخشی از تاریخ شده اند ...

گایوس جولیوس سزار، امپراتور روم و سردار بزرگ. آن که از رود روبیکون عبور کرد با عبارت: «مرگ ریخته شد!»، آن که گفت: «ویدی، ویدی، ویسی» (آمدم، دیدم، فتح کردم) و آخرین جمله اش این بود: «و تو، بروتوس!»

او در جوانی، در همان ابتدای کار نظامی خود، به عنوان یک همجنس باز منفعل در طی یک سفر خدمت به بیتینیا، نزد پادشاه این کشور، نیکومدس، که اولین «شوهر» او شد، عمل کرد.

به گفته مورخ، کوریو بزرگ او را «شوهر همه زنان و همسر همه شوهران» نامید.

ماجراهای "آبی" مانع از این نشد که جولیوس سزار به عنوان برنده تعداد زیادی از زنان شناخته شود. معشوقه های او همسران بسیاری از سناتورهای رومی، ملکه موری Eunoe و ملکه مصری کلئوپاترا بودند که از او پسری به دنیا آوردند، و معشوقه طولانی مدتش Servilia، مادر بروتوس، سرانجام او را با دخترش Junia III همراه کرد.

هر یک از کمپین‌های متعدد سزار افزوده‌های قابل‌توجهی به فهرست معشوقه‌هایش به همراه داشت و سربازان، بدون دلیل، می‌خواندند: "زنان خود را پنهان کنید، ما یک لیبرتین کچل را به شهر می‌آوریم." به دستور او، تریبون مردم هلویوس سینا حتی لایحه‌ای تهیه کرد که بر اساس آن سزار مجاز بود برای افزایش تعداد وارثان جولیوس الهی تعداد نامحدودی زن بگیرد.

در واقع، یک مرد بزرگ در همه چیز عالی است.

آگوستوس، امپراتور روم، جانشین جولیوس سزار. آگوستوس که مانند جولیا خدایی نامیده می شد، نتوانست در برابر وسوسه تلاش در پوشش یک خدا مقاومت کند و این کار را انجام داد و یک جشن باشکوه را ترتیب داد که عموماً "جشن دوازده خدا" نامیده می شود. شرکت کنندگان در این جشن لباس خدایان و الهه ها را بر تن داشتند و خود امپراتور نقش آپولو را بازی می کرد، البته با تمام اختیارات این خدا، که عشق را به شکل های مختلف، صرف نظر از جنسیت، بر همه اطرافیان خود جاری می کرد. .

این عیاشی افسارگسیخته و مجلل تجهیز شده باعث خشم عمومی شد، همچنین به این دلیل که با تجملات و فراوانی واقعاً الهی متمایز بود، در حالی که قحطی در روم حاکم بود. همه از مدتها قبل به فسق آشکار آگوستوس عادت کرده بودند و او را به خاطر این ویژگی سرزنش نمی کردند، اما این جشن مجلل در مقابل رومیان گرسنه صرفاً به عنوان بی قانونی گستاخانه امپراتور تلقی می شد که موجی از خشم عمومی را به همراه داشت.

قانون او در مورد ازدواج نیز تحریک آمیز تلقی می شد، و به طور اساسی تمام سنت های تثبیت شده را تضعیف می کرد و فسق عمومی را تقدیس می کرد، که با این وجود قبل از این مجبور به پوشیدن لباس نجابت بیرونی شده بود.

این آگوستوس بود که آشکارا پسر سارمنتوس را برای سرگرمی های «پشت» نزد خود نگه داشت؛ این او بود که موقعیت های ویژه دادگاهی «کمیسرهای شهوترانی» را ایجاد کرد که قرار بود اشکال و انواع جدیدی از آمیزش جنسی را اختراع و توسعه دهند. این نوع "دفتر طراحی" برای مدت طولانی در زمان امپراتوران بعدی وجود داشت و نه تنها روش ها و گزینه ها را اختراع کرد، بلکه لوازم جانبی و وسایل خاصی را نیز اختراع کرد که اکنون در قفسه های فروشگاه های جنسی قابل مشاهده است.

بنابراین، هر چیز جدید به خوبی فراموش شده قدیمی است.

تیبریوس، امپراتور روم.این آقا در تظاهرات جنسی خود حتی از پیشینیانش نیز فراتر رفت و خود را به مهمانی های لباس پوشیده با "الهه های" برهنه یا یکی دو پسر راحت اکتفا نکرد.

شهوت‌پسندی در او با ظلم انحرافی و بیمارگونه ترکیب شده بود، اما در بسیاری از پیشینیان و پیروان او ذاتی بود.

در جزیره کاپری، جایی که او مدتی در آن زندگی می کرد، پیچیده ترین و بی رحمانه ترین اعدام ها همراه با خارق العاده ترین عیاشی ها انجام شد که ذکر آنها هنوز هم جمعیت گردشگران را به کاپری جذب می کند.

تیبریوس همه چیزخوار بود و به زنان کمتر از پسران توجه نمی کرد، اما از جوانی اشتیاق خاصی برای آمیزش جنسی معمولی نداشت، بنابراین لواط و انواع مختلف رابطه دهانی را ترجیح می داد.

یک روز او زن نجیب رومی مالونیا را وارد اتاق خواب خود کرد، که اصولاً مخالفت نداشت خود را به امپراتور بدهد، اما هنگامی که او طیف کاملی از ترجیحات جنسی خود را به او ارائه داد، مادر به طور قاطعانه از انجام خواسته های خود امتناع کرد. . تیبریوس خشمگین، از طریق خبرچینان پولی، مالونیا را به چیزی بیشتر یا کمتر از خیانت بزرگ متهم کرد. محاکمه ای برگزار شد که او ریاست آن را بر عهده داشت. در بازجویی از متهم، امپراتور اغلب همین سوال را تکرار می‌کرد: «پشیمان نیستی؟» با خنجر.

روز درگذشت او به یک جشن ملی تبدیل شد.

گایوس کالیگولا، امپراتور روم.کتاب های زیادی درباره این مرد نوشته شده است، فیلم های زیادی ساخته شده است، نام او به واژه ای خانگی برای تباهی پیچیده و ظلم و خیانت به همان اندازه پیچیده تبدیل شده است. او را محارم، قاتل و ظالم می نامند.

این او بود که به طور جدی قصد داشت عنوان سناتور را به اسب مورد علاقه خود اعطا کند.

این او بود که در اتاق خواب خود از سگ های آموزش دیده مخصوص نگهداری می کرد که طبق بالاترین فرمان قرار بود نجیب ترین زنان روم با آنها آمیزش جنسی داشته باشند. همراه با سگ‌ها، کاخ او شامل یک گروه منحصر به فرد متشکل از پسران، هرمافرودیت‌ها و کوتوله‌ها بود که قرار بود منحصراً اهداف جنسی و عجیب و غریب را انجام دهند.

او بود که رسماً یک فاحشه خانه مردانه را در کاخ خود افتتاح کرد.

هم معاصران و هم مورخان بعدی او را چیزی کمتر از «هیولای خونین» توصیف کردند.

علاوه بر همه چیز، کالیگولا یک ترنسوستیت نیز بود - او کاملاً دوست داشت در لباس زنانه خودنمایی کند، با تمام لوازم جانبی و جواهرات مورد نیاز.

نرون، امپراتور روم.این مرد نه کمتر از کالیگولا شناخته شده است، هم به خاطر ظلم‌ها و خیال‌پردازی‌های جنسی‌اش، و هم به خاطر علاقه‌اش به بازیگری، و هم به خاطر این واقعیت که با اطاعت از یک هوس لحظه‌ای، او - نه بیشتر، نه کمتر - شهر رم را به آتش کشید. .

او یک دوجنسه با شهوت افسارگسیخته بود که قربانیان آن به معنای واقعی کلمه همه اطرافیانش بودند که او آنها را به عنوان هدف لذت خود انتخاب می کرد. تعداد زیادی از زنانی که او اغوا می کرد و به آنها تجاوز می کرد، دائماً با پسران و مردان بالغ آمیخته می شد.

اما این همه ماجرا نیست. نرون از ازدواج قانونی با افراد همجنس لذت خاصی می دید. و فقط چند روز پس از این عروسی، نرو، قبلاً به عنوان یک شوهر، با آزاده اسپروس ازدواج کرد، که او را به عنوان "همسر" خود به دلیل شباهتش به همسر دومش، Poppaea Sabina، انتخاب کرد. برای این منظور، نرون دستور داد که مرد جوان را اخته کنند، لباس ملکه بپوشند و از این پس فقط سابینا را صدا کنند. عروسی آنها در یونان با شکوه واقعی امپراتوری برگزار شد. تبریک کنندگان به طور جدی برای تازه عروسان آرزوی یک دسته وارث کردند! اسپروس که جهیزیه زیادی دریافت می کرد، از این پس سابینا و امپراتور نامیده می شد.

هنگامی که از او پرسیده شد که چگونه چنین ازدواج هایی را دوست دارد، یک فیلسوف شجاع این گونه به امپراتور پاسخ داد: "شما کار درستی می کنید که چنین زنانی را برای خود انتخاب می کنید. حیف است که خدایان نخواستند همان شور و اشتیاق را در پدر شما ایجاد کنند. ”

حتی این برای نرون سرکوب‌ناپذیر کافی به نظر نمی‌رسید، و او به زودی با منشی خود، دوریفوروس آزاده ازدواج کرد و در اولین شب عروسی‌اش در سراسر قصر، مانند دختری که مورد تجاوز قرار گرفته باشد، فریاد زد. به زودی او خودش به وستال ویرجین روبریا تجاوز کرد. او همچنین متهم به داشتن رابطه محارم با مادرش است که در نهایت او را از دنیا دور کرد.

عشق به هنر تئاتر در حوزه جنسی نیز خود را نشان داد. بیایید میدان کوچکی را تصور کنیم که ستون هایی در مرکز آن حفر شده است. 8-10 زن و مرد برهنه به پست ها بسته شده اند. با صدای موزیک رسمی، کالسکه ای با قفس وارد عرصه می شود که در آن نرون، پوشیده از پوست حیوانات، می شتابد و غر می زند. مهمانداران در را باز می کنند. امپراطور با غرش وحشیانه از آن بیرون می پرد و به افرادی که به ستون ها بسته شده بودند حمله می کند و با عجله با آنها معاشرت می کند. سرانجام با ارضای شهوت خود در نقش سوژه، بلافاصله به یک شی تبدیل می شود و خود را به شوهر محبوبش دوریفوروس می سپارد.

لویی چهاردهمکه «پادشاه خورشید» نامیده می‌شد، اغلب جشن‌های عاشقانه مجللی ترتیب می‌داد که روح باکانالیای باستانی را بازسازی می‌کرد.

آگوست دوم،انتخاب کننده ساکسونی و پادشاه لهستان، ملقب به قوی، زیرا می توانست به شوخی نعل اسبی را بشکند یا یک فنجان نقره ای را در دستانش پهن کند، شوهر 700 همسر و پدر 354 فرزند بود. در طول شب، به عنوان یک قاعده (به گفته معاصران)، او حداقل 4-5 معشوقه را ملاقات کرد.

ایوان چهارم وحشتناک، که در مورد او می گفتند که او "همسر بسیاری از همسران" است ، در بین اعدام های دسته جمعی و شکنجه ، سرگرمی با نگهبانان خود در الکساندروفسکایا اسلوبودا ، او در آنجا به هرزگی لجام گسیخته پرداخت ، که اشیاء آن فقط زنان متعدد نبود ، بلکه مردان، به ویژه بویار بسمانوف، که در میهمانی های سلطنتی مشروب خواری، لباس زنانه می پوشید و هر هوس فرمانروای خود را برآورده می کرد.

پیتر Iهمانطور که مورخان خاطرنشان می کنند، در لذت های گلوتی تمام نشدنی و همه چیزخوار بود و هیچ تمایزی بین زنان دربار و لباسشویی ها و همچنین بین ارتدوکس، کاتولیک، پروتستان و سایر مؤمنان زن قائل نبود.

با این حال، نه تنها زنان. بسیاری از معاصران پیتر شواهد زیادی از تباهی شدید او ارائه می دهند. ویلبوآ، پزشک امپراتوری، خاطرنشان کرد: "باید یک لشکر کامل از شیاطین شهوترانی در بدن اعلیحضرت نشسته باشند." شواهد کافی وجود دارد که نشان می دهد او با لواط بیگانه نبوده و دائماً با شاهزاده مورد علاقه خود الکساندر منشیکوف در تماس بوده است.

او با کمال میل معشوقه های خود را با دوستان خود در میان گذاشت، با این حال، تعرض غریبه ها به آنها خشم دیوانه وار امپراتور را برانگیخت.

پیتر همچنین به اشکال انبوه عیاشی ادای احترام کرد و منشور شورای "دیوانه ترین، شادترین و مست ترین شورا" را تنظیم کرد که جلسات آن به عیاشی های افسار گسیخته تبدیل شد. همسران همه درباریان و دختران و اقوام آنها و زنان تصادفی ساده که مطابق با سلیقه و نیاز اعضای "شورای" و "پیتر شماس اولیه" آن بودند در آنها شرکت داشتند. امپراتور سپس با موفقیت با دختران جوان و نجیبی که عیاشی کلیسای جامع را طی کرده بودند با اشراف کوچک زمینی ازدواج کرد و جهیزیه بزرگی به آنها تقدیم کرد.

کنستانتین پاولوویچ، دوک بزرگ. این مرد مستقیماً در قتل پدرش امپراتور پل اول شرکت کرد و علاوه بر این به عنوان یک هیولای جنسی خونین در تاریخ سلسله رومانوف ثبت شد.

برادر کنستانتین امپراتور الکساندر اولاو آنقدر فاسد نبود، اما روابط عاشقانه متعدد او بیش از یک بار موضوع بحث پر جنب و جوش نه تنها در سن پترزبورگ یا مسکو، بلکه در پایتخت های تمام اروپا شد.

هنگامی که پس از شکست ناپلئون، کنگره ای از متحدان ائتلاف در پاییز 1814 در وین برگزار شد، اسکندر تعداد شگفت انگیزی از شرکای جنسی در آنجا داشت، برخی از آنها از روسیه با او آمده بودند، برخی از آنها توسط او به وین احضار شدند. بسیاری از پایتخت های اروپایی او از کوکوت های محلی هم بیزار نبود. عقل وین اعلام کرد که پادشاه باواریا برای همه می نوشد، پادشاه وورتمبرگ برای همه غذا می خورد، و پادشاه روسیه برای همه دوست دارد.

ناپلئون اول، امپراتور فرانسه. این مرد بسیار دوست داشتنی بود، اما علاقه واقعی او همیشه قدرت بود. همانطور که گوته می گوید: «برای ناپلئون، قدرت همان ابزار موسیقی برای یک هنرمند بزرگ بود.»

او صمیمانه به همسر اول خود، ژوزفین وابسته بود، اما به طور کلی به زنان فقط به عنوان چاشنی غذای تند سیاست نگاه می کرد، نه بیشتر.

در روابط ناپلئون با زنان، به گفته معاصران، مشخصه ترین ویژگی این وضعیت بود. ناپلئون پشت میز در چادر خود (یا در دفتر ستاد اردوگاه) کار می کند. او با یونیفرم، چکمه و شمشیر است. اجازه ورود توسط یک فرد مورد اعتماد، یک مدعی دیگر برای جلب توجه صمیمی امپراتور وارد می شود. او بدون اینکه قلمش را از روی کاغذ بردارد، نگاهی کوتاه به او انداخت. اگر زنی برای او شایسته به نظر می رسید، ربع ساعت از وقت گرانبهای خود را به او اختصاص می داد. ناپلئون با حرکتی فراگیر، او را به تخت نشان می دهد و به نوشتن ادامه می دهد تا اینکه لباسش را در آورد و دراز کشید. سپس پس از تکمیل عبارت، خودکار را دور می اندازد و بدون درآوردن یونیفورم، چکمه و شمشیر، به سرعت آن را تصاحب می کند و بلافاصله به کار فوری خود باز می گردد.

اگر متقاضی در نگاه اول تأثیر جنسی بر روی او ایجاد نکند، امپراتور با عصبانیت در را به او نشان می دهد.

او هنگام طلاق از ژوزفین، قصار معروف خود را گفت: "سیاست قلب ندارد، بلکه فقط یک سر دارد."

یکی از معشوقه های او، مادموازل ژرژ، بازیگر، در سال 1808 به سنت پترزبورگ آمد، جایی که در مدت کوتاهی موفق شد از تخت های امپراتور اسکندر و برادرش کنستانتین دیدن کند. هر دوی آنها به هیچ وجه مجذوب او نبودند و کنستانتین با صراحت بی ادبانه مشخصه خود گفت: "مادمازل ژرژ شما در زمین خود ارزشی ندارد که اسب رژه من در زمین او ارزش دارد."

نیکلاس اول، امپراتور.او در جوانی از موسسه اسمولنی برای دوشیزگان نجیب به عنوان حرمسرای خود استفاده کرد و پس از ازدواج نیز همین حکم را در دادگاه ارائه کرد.

بقیه امپراتوران روسیه، از جمله آخرین، نیکلاس دوم، مرتکب چنین افراط و تفریط نشدند و چنین چالش های جسورانه ای را برای اخلاق عمومی ایجاد نکردند.

رهبران بلشویکی که جایگزین آنها شدند، چنان خود را با حجاب غلیظی از رازداری و غیرقابل دسترس بودن الهی احاطه کردند که اطلاعات مربوط به "سرگرمی" آنها بسیار متناقض است و فقط بر اساس داستان های گیج کننده معدود همدستان غیرمستقیم این "سرگرم کننده ها" است که به طور تصادفی جان سالم به در برده اند. خواندن بین خطوط برخی از نامه ها و دستورات و غیره.

بنابراین، لنیننه بدون دلیل، او مظنون به آزار و اذیت خردسالان است.

در باره استالیناطلاعات بسیار گسترده تری وجود دارد که از آنها مشخص است که او عمدتاً از همسران نزدیکترین زیردستان خود و "نامزدهای" ویژه انتخاب شده استفاده می کرد. اما داده ها در این مورد کمیاب و مبهم هستند و امکان تفسیرهای متفاوت را باقی می گذارند.

در مورد همکار استالین، لاورنتیا بریا، سپس مجلدات کاملی در مورد "تفریحات" وحشتناک او نوشته شده است ...

کنسرت ها و جشن های ساده با شرکت خوانندگان و بازیگران مشهور اغلب در خانه های رهبران کرملین برگزار می شد. برخی از آنها بعداً طعمه جنسی آسان "شاهزاده های گل" شدند، که ظاهراً از داشتن اشیاء میل میلیون ها مرد اتحادیه لذت خاصی می بردند. این امر آنها را در چشمان خود تعالی بخشید و تأیید بیشتری بر بی حد و مرز بودن قدرت آنها ارائه داد.

خب، "مقامات عالی" رده پایین تر از مشاهیر محلی منطقه و مشروب خواری در شکارگاه های بسته و مکان های دیگری که به عنوان اشیایی با اهمیت نظامی استتار شده بودند راضی بودند.

با این حال، همه اینها اکنون در حال رخ دادن است، با تنها تفاوتی که با زمان برژنف دارد که در آن زمان ارتباط با عنصر جنایتکار در پنهانی عمیقی حفظ می شد و اکنون صاحبان قدرت تصمیم گرفته اند خود را از این نگرانی ها رها کنند و اکنون همه چیز را در اختیار دارند. مشترک - هم تجارت و هم سرگرمی، آنقدر عمومی که دیگر نمی توانید بگویید کیست...

در مورد سرگرمی های مدرن برای کسانی که قادر به پرداخت هزینه آنها هستند، در اینجا، مانند تجارت پورنو (یا مانند سرگرمی های کالیگولا)، می توان ولع عجیب و غریب به شدت چاشنی را که ناشی از حالت سیری شدید است، دنبال کرد.

به طور کلی، برای تعبیر یک ضرب المثل معروف در مورد یک دوست، می توانید آن را اینگونه بیان کنید: "به من بگو چه نوع سرگرمی دوست داری، و من به تو می گویم که تو کی هستی."

پس تو کی هستی؟

فهرست ادبیات مورد استفاده:

1. گیتین وی.جی. "این حیوان بی رحم یک مرد است"، 1997

به طور کلی پذیرفته شده است که در کل تاریخ قرن ها ایالت ما، این دوره الیزابت (1741-1762) بود که سرگرم کننده ترین، بی دغدغه ترین، جشن ترین و غیره بود. در اصل، هر دلیلی برای این وجود دارد - در آن زمان چند توپ نگه داشته شد، چند جعبه شامپاین نوشیده شد، چه تعداد پارچه در خارج از کشور برای دوخت لباس ها خرج شد! اما فقط قشر باریکی به نام اشراف از این طریق خوش می گذراندند. بقیه مجبور بودند شبانه روز کار کنند تا آقایان همیشه حالشان خوب باشد.

و اگر مالک چیزی را دوست نداشته باشد ، شرمنده نخواهد شد - همانطور که باید خودش را جبران می کند. از این گذشته ، تقریباً تمام خانه های صاحب زمین در آن زمان مجهز به یک اتاق شکنجه واقعی بود. خوب، این همان چیزی است که کاترین دوم در خاطراتش نوشته است، و می بینید که منبع معتبری است. شکنجه به طور کلی رایج ترین اتفاق در نظر گرفته می شد. هر آقاي جواني هنگام طراحي خانه اش، حضور آن را از قبل در نظر مي گرفت. اینجا جایی است که اتاق نشیمن خواهد بود، اینجا اتاق خواب است، اینجا دفتر است، سپس آشپزخانه، اتاق خدمتکاران، و درست همان جا، درست پشت آستان گوسفندان، اتاق شکنجه. به قول خودشان همه چیز مثل مردم است.

مردم چطور؟ ظلم، ظلم و ظلم بیشتر. و کاملا غیر منطقی و یکی از مشهورترین نمونه های این چنینی، صاحب زمین روسی داریا نیکولاونا سالتیکوا است. در ابتدا، زندگی او کاملاً عادی پیشرفت کرد: او در خانواده ای اصیل به دنیا آمد، با یک افسر نجیب ازدواج کرد و دو پسر به دنیا آورد. اما در 26 سالگی مشکلی برای او اتفاق افتاد - او بیوه شد. او برای مدت طولانی غمگین نشد ، اما این قابل درک است - زن هنوز جوان است. تصمیم گرفتم خودم را با چیزی مشغول کنم و بدشانسی - فقط میله ها به دست آمد و فقط رعیت ها به چشم آمدند. به طور کلی، از آن زمان، داریا سالتیکووا به یک سالتیچیخا وحشتناک و بی رحم تبدیل شده است.

تعداد کامل قربانیان ناشناخته باقی مانده است، اما این واقعیت که تعداد آنها صدها نفر بوده است، شکی نیست. او "خادمان" خود را برای هر جرمی مجازات می کرد، حتی برای چین و چروک های ریز روی کتانی اتو شده. علاوه بر این، او به مردان، زنان و کودکان رحم نکرد. بنابراین افراد مسن نیز. و چه کرد، چه کرد. او را در معرض سرما قرار داد، با آب جوش او را داغ کرد، موهایش را درید و گوش هایش را درید. خوب، او همچنین از چیز ساده‌تر، مانند کوبیدن سرش به دیوار، ابایی نداشت.

و یک روز متوجه شد که شخصی به شکار در جنگلش عادت کرده است. فورا دستور داد برای "تفریح" بیشتر دستگیر و زندانی شود. همانطور که معلوم شد، این شکارچی ناخوانده معلوم شد که صاحب زمین دیگری، نیکولای تیوتچف، پدربزرگ آینده شاعر بزرگ روسی فئودور ایوانوویچ است. و سالتیچیخا نتوانست او را بگیرد ، زیرا خود تیوتچف یک ظالم کمتر نبود. علاوه بر این، حتی یک رابطه عاشقانه بین آنها آغاز شد. همین است، فقط اضداد نیستند که جذب می شوند. تقریباً به عروسی نمی رسید ، اما در آخرین لحظه با این وجود تیوتچف به خود آمد و به سرعت دختر جوانی را جلب کرد. البته داریا نیکولایونا خشمگین شد و به دهقانان خود دستور داد تا تازه عروسان را بکشند. اینها الحمدلله نافرمانی کردند. و سپس کاترین دوم به قدرت رسید و تقریباً اولین کاری که انجام داد این بود که سالتیکوا را از عنوان نجیب خود محروم کرد و او را برای مادام العمر در یک سیاه چال زندانی کرد. سالتیچیخا پس از گذراندن سه سال در اسارت درگذشت. این اتفاق در سال 1801 رخ داد.

داستان یکی از معروف ترین قاتلان زنجیره ای تاریخ امپراتوری روسیه اینگونه به پایان رسید. افسوس ، این به استبداد نجیب پایان نداد ، زیرا همان کاترین ، اگرچه محاکمه نمایشی سالتیکوا را ترتیب داد ، اما متعاقباً دست اشراف را حتی بیشتر آزاد کرد و وضعیت رعیت ها را تشدید کرد.

ملکه ها و ملکه ها، محبوب ها و اولین زیبایی ها، خانم های نجیب و ماجراجویان قرن هجدهم که نام آنها در کتاب های درسی تاریخ و در صفحات رمان ذکر شده است. کاترین دوم، آنا یوآنونا، پرنسس داشکوا، مارکیز دو پومپادور، لیدی همیلتون، ماری آنتوانت از نام‌های معروف آن سال‌ها هستند.

اما دیگرانی بودند که آثار خود را در تاریخ و فرهنگ به جای گذاشتند که افسوس که اکنون نامشان نادیده گرفته شده است. سرنوشت آنها به طرز شگفت آوری با سلسله های حاکم، شاعران و آهنگسازان بزرگ، دانشمندان، فیلسوفان و مسافران در هم آمیخته بود. آنها حمایت کردند، الهام گرفتند و دوست داشتند. آنها چه کسانی هستند که در قرن 18 شناخته شده و در قرن کنونی فراموش شده اند؟

دوشس دو پولیناک، ویژ-لبرون

او متولد یولاند مارتین گابریل دو پولاسترون، ازدواج با دو پولیناک، در پاریس در 8 سپتامبر 1749، مورد علاقه ملکه ماری آنتوانت فرانسه بود.

یولاندا که در سنین پایین یتیم شده بود، ابتدا برای تحصیل در یک صومعه فرستاده شد و در 17 سالگی با ژول دو پولیناک، کاپیتان گارد سلطنتی ازدواج کرد. او به لطف خواهر شوهرش که او را به دربار معرفی کرد، محبوب ملکه شد. ماری آنتوانت مجذوب خلق و خوی مهربان و ادب او شد، اگرچه پو کوچک خصوصیات دیگری نیز داشت - تنبلی و ولخرجی. این او بود که علت بسیاری از سرگرمی های عجیب و غریب ملکه، اعمال زیاده خواهانه و اتلاف در نظر گرفته می شد.

دوستی با ملکه تبدیل به بارانی از طلا شد و دائماً بر روی محبوب و کل خانواده اش ریخت - هدایا ، موقعیت های سودآور ، حقوق خوب ، جهیزیه برای دخترش. همه اینها باعث حسادت، شایعه، شایعه و... جزوه شد! اما دوستی بین ملکه و جولی تنها رشد کرد - یک آپارتمان 15 اتاق، یک خانه در دهکده سلطنتی Trianon، یک موقعیت به عنوان فرماندار برای فرزندان سلطنتی (دوشس چهار نفر از خود داشت!).

انقلاب فرانسه دوستان را از هم جدا کرد، زمانی که ملکه به زندان افتاد و دوشس پس از شش ماه غم و اندوه و اشک از خبر مرگ ماری آنتوانت، زندگی عشایری را تا زمان مرگش آغاز کرد.

اما چرا باید نام دوشس دو پولیناک را به خاطر بسپاریم؟ مادام یکی از عوامل غیرمستقیم انقلاب بود - بالاخره او بود که ملکه را متقاعد کرد تا «ازدواج فیگارو» را به صحنه ببرد، نمایشنامه‌ای از بومارشا که توسط خود پادشاه ممنوع شد! و ظاهراً بیهوده نبود، زیرا این نمایشنامه بعدها یکی از انگیزه های انقلاب فرانسه به حساب می آمد. فقط یک عمل یک دانه کوچک شن است، اما...
مری ورتلی مونتاگو

مری پیرپونت در 15 می 1689 در لندن در خانواده پنجمین ارل کینگستون آپون هال به دنیا آمد. علاوه بر زمین ها و املاک، خانواده یکی از بهترین کتابخانه های انگلستان را داشتند که به عشق و پناهگاه مریم تبدیل شد. حداقل تا زمانی که با ادوارد مونتاگو که پدر مری نمی خواست او را به عنوان داماد و وارث خود ببیند از خانه فرار کرد.

می توان گفت که با این فرار بود که کار مری وورتلی مونتاگو به عنوان مسافر، نویسنده و همسر سفیر بریتانیا در امپراتوری عثمانی آغاز شد. او علاوه بر «نامه‌های ارزشمند سفارت ترکیه»، اولین اثر یک بانوی جامعه اروپایی در مورد شرق مسلمان، هدیه ارزشمند دیگری را به ارمغان آورد - توصیفی از تنوع تلقیح آبله در امپراتوری عثمانی. با وجود مقاومت پزشکان بریتانیایی، زوج سلطنتی فرزندان خود را واکسینه آبله کردند. روشی که مری مونتاگو ارائه کرد، تا زمان اختراع واکسیناسیون ایمن‌تر از طریق آبله گاوی توسط ادوارد جنر، تنها راه درمان آبله باقی ماند. فقط یک سفر، یک کتاب، اما...
Gabrielle Emilie Le Tonnelier de Breteuil، Marquise Du Châtelet

گابریل جمیلی در 17 دسامبر 1706 در پاریس در خانواده لوئی نیکلاس لو تونلیه، بارون بریت به دنیا آمد. در خانه پدر گابریل که شغل اصلی او آماده کردن سفیران خارجی برای پذیرایی از شاه لوئی چهاردهم بود، روشنفکرترین افراد آن زمان گرد هم آمدند. از جمله مهمانان او فونتنل و ژان باپتیست روسو بودند. آیا باید بگویم که دخترش تحصیلات عالی دریافت کرده است؟ علاوه بر این، او انگلیسی و ایتالیایی می دانست، می نواخت، آواز می خواند و می رقصید. برای موفقیت در جامعه کافی است. امیلی در 19 سالگی با مارکی فلوران کلود دو شاتل، فرماندار Semur-en-Auxois ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد. یک "حرفه" زن معمولی آن سالها.

اما... دایره علایق گابریل امیلی پس از روابط نزدیک با ستاره شناس پیر دو ماپرتویس و ریاضیدان الکسیس کلراوت گسترش یافت. عشقی در او متولد شد... به ریاضیات و فیزیک!

در سال 1733، او با ولتر آشنا شد و عشق او به علم منجر به رابطه طولانی بین این دو دانشمند شد. این او بود که پس از اینکه پادشاه دستور دستگیری ولتر را به دلیل ایجاد "باکره اورلئان" در قلعه Ciret-sur-Blas در شامپاین داد، به ولتر پناه برد. ولتر قلعه را به روش خود بازسازی کرد و یک آزمایشگاه و کتابخانه در آن ظاهر شد. نویسندگان، طبیعت شناسان و ریاضیدانان به اینجا آمدند. در اینجا، او با هم «عناصر فلسفه نیوتن» را نوشت، بدون کمک امیلی، و او شروع به ترجمه «اصول ریاضی فلسفه طبیعی» نیوتن کرد، که اثر زندگی او شد.

او مستقل از ولتر و به طور ناشناس با او در مسابقه آکادمی فرانسه برای بهترین اثر درباره طبیعت آتش شرکت کرد. این جایزه به لئونارد اویلر رسید، اما کار او با هزینه آکادمی منتشر شد! او یک زن است، مادر خانواده ای که در قرن هجدهم زندگی می کردند! به هر حال، به همین دلیل است که او آکادمیک آکادمی علوم بولونیا شد، زیرا آکادمی پاریس اصولاً زنان را به رسمیت نمی شناخت!

یک مسابقه، یک ترجمه، یک زندگی...

قرن هجدهم را اغلب عصر روشنگری، قرن توسعه ادبیات، هنر، فلسفه و علوم طبیعی می نامند. آیا زنان در این امر مقصر هستند؟ به هر حال، بدون آنها نمی توانست اتفاق بیفتد. شاید بتوانید در مورد دیگران به ما بگویید؟

امروز چیزی در مورد ماریوس زرافه به ذهنم رسید:(

پرتاب روباه

پرتاب روباه یک ورزش رقابتی رایج (ورزش خونی) در بخش‌هایی از اروپا در قرن هفدهم و هجدهم بود و شامل پرتاب کردن روباه‌های زنده و سایر حیوانات تا حد امکان به آسمان بود. پرتاب معمولاً در جنگل یا در حیاط یک قلعه یا قصر، در محوطه ای گرد حصارکشی شده با بوم کشیده انجام می شد.

دو نفر در فاصله شش تا هفت متری از یکدیگر ایستاده بودند و سرهای زنجیر را که بین آنها روی زمین گذاشته بود در دست گرفته بودند. سپس جانور به میدان رها شد. در حالی که او بین بازیکنان می دوید، آنها با تمام قدرت، انتهای زنجیر را کشیدند و حیوان را به هوا پرتاب کردند. پیروزی در این مسابقه به بالاترین پرتاب تعلق گرفت. ارتفاع پرتاب توسط بازیکنان با تجربه می تواند به هفت متر یا بیشتر برسد. این اتفاق افتاد که چندین زنجیر به طور موازی گذاشته شد تا چندین تیم پشت سر هم بتوانند در پرتاب یک حیوان شرکت کنند.

برای یک حیوان رها شده، نتیجه معمولاً غم انگیز بود. در سال 1648، در درسدن، در مسابقه ای که توسط انتخاب کننده ساکسونی، آگوستوس قوی، برگزار شد، 647 روباه، 533 خرگوش، 34 گورکن و 21 گربه جنگلی پرتاب شدند و کشته شدند. آگوستوس شخصا در این مسابقه شرکت کرد. طبق داستان ها، او برای نشان دادن قدرت خود، انتهای زنجیر را با یک انگشت خود نگه داشت، در حالی که دو تن از قوی ترین خدمتکارانش آن را در سمت دیگر نگه داشتند.

طعمه گذاری موش

طعمه گذاری موش به ویژه در بریتانیا رایج بود و تنها در اوایل قرن بیستم از بین رفت. مد برای این سرگرمی به لطف مصوبه پارلمان در سال 1835 ظاهر شد که طعمه گذاری خرس ها، گاو نر و سایر حیوانات بزرگ را ممنوع کرد.

این قلدری در یک میدان محاصره شده توسط یک مانع انجام شد. صندلی های تماشاگر در اطراف سالن آمفی تئاتر قرار داده شد؛ ابتدا برای هر سگ شرکت کننده، پنج موش در سالن رها شدند.

بول تریر Jacko چندین رکورد را به نام خود ثبت کرد - 100 موش در 5 دقیقه و 28 ثانیه، 1000 موش در کمتر از 100 دقیقه.

آخرین آزار عمومی در سال 1912 اتفاق افتاد. ناپدید شدن این ورزش خونین تا حد زیادی با عشق ملکه ویکتوریا به حیوانات و تغییر نگرش نسبت به سگ ها به نگرش انسانی تر تسهیل شد.

پرتاب خروس


"اولین مرحله ظلم"، حکاکی توسط ویلیام هوگارت (1751)

لذت این بود که حضار به سمت خروسی که در گلدان کاشته شده بود چوب پرتاب کردند تا اینکه پرنده روح را تسلیم کرد. معمولا این اقدام در روز سه شنبه چاق (به وقت کارناوال) انجام می شد. در برخی موارد پرنده را به کنده می‌بندند و یا آنهایی را که چوب پرتاب می‌کنند چشم‌بند می‌بندند. در ساسکس، پرنده را به گیره ای با خطی به طول پنج یا شش فوت می بستند تا بتواند به یک قلدر آهسته نوک بزند.

بر خلاف جنگ خروس، پرتاب خروس در میان طبقات پایین رواج داشت. هنگامی که مقامات بریستول در سال 1660 سعی کردند این سرگرمی را ممنوع کنند، کارآموزان در شهر شورش کردند. برخی عقلا نوشتند که خروس در این بازی نماد دشمن باستانی انگلیسی ها - فرانسه است (خروس یکی از نمادهای ملی فرانسه است).

در دوران روشنگری، این فعالیت به عنوان یادگار بربریت قرون وسطی در مطبوعات مورد تمسخر قرار گرفت و در نتیجه کم کم رنگ باخت.

کشش غاز

یک ورزش خونی که از قرن هفدهم تا آغاز قرن بیستم در هلند، بلژیک، برخی مناطق آلمان، بریتانیای کبیر و آمریکای شمالی رواج داشت.

معنای این تفریح ​​چنین بود: یک غاز زنده با سر کاملاً چرب شده توسط پاها به یک تیرک افقی که در ارتفاع نسبتاً بلندی قرار دارد بسته می شد و به دو تیرک عمودی متصل می شد که ساختاری مانند دروازه را تشکیل می داد. شخصی باید با تاخت کامل از این "دروازه" سوار اسب می شد و می توانست سر غاز را بگیرد و در نتیجه آن را پاره کرد. انجام این کار به دلیل چربی روی سر غاز و بال زدن پرنده بسیار دشوار بود. گاهی اوقات عناصر پیچیدگی اضافی به مسابقات وارد می شد - به عنوان مثال ، گاهی اوقات مردی با شلاق در نزدیکی "دروازه" قرار می گرفت و قرار بود با ضربات خود اسب نزدیک را بترساند. جایزه برنده شدن در مسابقه معمولاً خود غاز بود، گاهی اوقات مبالغ ناچیزی که از تماشاگران جمع آوری می شد، یا نوشیدنی های الکلی.

سرگرمی "کشش غاز" امروز، بلژیک. ویدیو


2023
polyester.ru - مجله دخترانه و زنانه