05.08.2020

داستان خلاصه یک پنی روح مرده. معنای "داستان کاپیتان کوپایکین" در شعر نیکولای گوگول "ارواح مرده. ترکیب بندی ها بر اساس موضوع


N. Gogol با کار بر روی شعر "روح های مرده" قصد داشت تمام جنبه های تاریک زندگی جامعه روسیه را نشان دهد ، از جمله خودسری و بی توجهی کامل مقامات به سرنوشت مردم عادی. داستان كاپیتان كوپیكین نقش ویژه ای در اجرای طرح ایدئولوژیك نویسنده دارد.

موضوع فوق در کدام فصل بیان شده است؟ به راحتی می توان گفت که در کل جلد اول نفوذ می کند. گالری صاحبان زمین و تصاویر واضح مقامات استانی به تناوب از جلوی چشمان خوانندگان می گذرد ، سرنوشت غم انگیز دهقانان ، هنوز زنده و دیرباز ، در آستانه ظهور است. و اکنون ، هدف از دیدار آقای چیچیکوف از شهر N دیگر برای هیچ کس پنهان نیست ، بلکه فقط قابل درک نیست که او واقعاً کیست و چرا به روحهای مرده احتیاج دارد. در این لحظه بود که داستانی درباره یک شرکت کننده سابق در جنگ با فرانسوی ها در صفحات شعر ظاهر می شود که بیشتر یادآور مثل یک سارق دزد دلاور است.

تاریخچه فصل

سرگذشت کاپیتان کوپایکین یک سرنوشت خلاقانه دشوار داشت. به گفته خود نویسنده ، در طرح "ارواح مرده" او جایگاه بسیار مهمی را اشغال کرده و بنابراین نمی توان از کار کنار گذاشت. در همین حال ، سانسور ، در اولین آشنایی با متن شعر ، انتشار فصل را غیرقابل قبول دانست. در نتیجه ، گوگول مجبور شد دو بار محتوای داستان درباره ناخدا را تصحیح کند ، که اهمیت داستان را در محتوای ایدئولوژیک کل شعر "روح های مرده" تأکید می کند. طبق منابع مستند ، نویسنده آماده بود تا لحن کلی داستان در مورد کوپایکین را تا حدودی نرم کند ، اما اجازه ندهد او از کار کنار گذاشته شود.

ما برای آشنایی با نسخه سوم فصل ، که توسط سانسورگر برای چاپ تأیید شده است ، ارائه می دهیم - نسخه اصلی ، پس از سال 1917 ، در دسترس خواننده قرار گرفت.

تاریخچه ظاهر فصل در "ارواح مرده": خلاصه ای

"قصه کاپیتان کوپایکین" داستانی برای یک مدیر پست است ، پر از عبارات ، تزئینات ، تکرارهای مختلف ، حتی گاهی به ظاهر زائد. این نگرش راوی را نسبت به کل داستان منتقل می کند: از نظر او چیزی بیش از یک واقعه خنده دار نیست که می تواند پایه و اساس یک داستان یا رمان شود. چرا مدیر پست در مقایسه با مقامات دیگر شهر ، او دانش بیشتری داشت - بسیار مطالعه می کرد - و بنابراین سعی کرد معمای اصلی (چیچیکوف کیست؟) را به نوعی سرگرمی تبدیل کند. او ناگهان تصمیم گرفت که خریدار روحهای مرده و شخصیت اصلی داستانش ، یک معلول بدون دست و پا ، ممکن است همان شخص باشد. به هر حال ، این داستان که با تأملات مقامات شهر N در مورد شخصیت Chichikov در حافظه راوی برانگیخته می شود ، تبدیل به یک اثر تقریباً مستقل می شود ، که بار دیگر بر بی مهری آنها تأکید می کند - هیچ کس با کاپیتان همدردی نمی کند.

آشنایی با شخصیت اصلی

به گفته مدیر پست ، همه چیز اندکی پس از پایان کاپیتان ملی کاپیکین تجربه زیادی در آن شرکت داشت و از همه مهمتر ، او مصدومیت های جدی دریافت کرد ، در نتیجه او پا و بازوی راست خود را از دست داد. از آنجا که هنوز هیچ اقدامی برای کمک به معلولان انجام نشده است ، سرباز سابق بدون معیشت مانده و به فکر کردن در مورد اینکه چه کاری باید انجام شود ادامه داد. اول ، او نزد پدرش رفت ، اما او پاسخ داد كه او در شرایط سختی قرار دارد ، نه در مورد آزادكاران. فقط یک چیز مانده بود - اینکه شانس خود را با مقامات سن پترزبورگ امتحان کند ، و یک بازنشستگی شایسته را بخواهد.

دنیای خاصی

با رسیدن به پایتخت ، کاپیتان کوپیکین ابتدا تحت تأثیر شکوه و عظمت آن قرار گرفت. به نظر می رسید که عکس هایی از افسانه های Scheherazade در مقابل او ظاهر شده است - همه چیز خیلی غیرمعمول و غنی بود. سعی کردم یک آپارتمان اجاره کنم اما از نظر دردناک گران بود. من مجبور شدم به یک مسافرخانه روبل بسنده کنم ، جایی که آنها سوپ کلم را با یک تکه گوشت گاو سرو می کردند.

بعد از استقرار ، شروع کردم به فهمیدن کجا باید برگردم. آنها توضیح دادند که رئیسان همه در فرانسه هستند ، بنابراین ، شما باید به کمیسیون موقت بروید. و آنها به خانه ای روی خاکریز اشاره کردند.

اولین سفر به مقام رسمی: خلاصه ای

"قصه کاپیتان کوپایکین" شامل شرح "کلبه مرد" است (تعریف مدیر پست). عینک و آینه های عظیم ، سنگ مرمر و لاک ، چنان می درخشند که گرفتن آن ترسناک است. این تصویر به تنهایی ترس را در یک درخواست کننده ساده برانگیخت. دربان ایوان نیز با وحشت روبرو شد: با یقه های کامبری و چهره شمارش ... ناخدا که وارد اتاق پذیرایی شد ، از ترس شکستن ناخواسته گلدان ، در گوشه ای پنهان شد. از آنجا که این مقام تازه بیدار شده بود ، لازم بود صبر کنید. حدود چهار ساعت بعد ، سرانجام به او اطلاع دادند كه رئیس در شرف رفتن است. در این زمان افراد زیادی در اتاق انتظار بودند. این مقام شروع به دور زدن بازدید کنندگان کرد و مقابل Kopeikin متوقف شد. گفتگوی آنها کوتاه مدت بود. بگذریم خلاصه.

"قصه کاپیتان کوپایکین" داستان یک سرباز مدافع روسی است. قهرمان بلافاصله گفت که در طول جنگ او معلول شد و اکنون نمی تواند کار کند ، و به همین دلیل برای خودش نوعی مستمری می خواهد. این مقام مشاجره نکرد و خواست که چند روز بعد بیاید.

جشن روح

این پاسخ باعث القا روحانی کاپیتان شد و متقاعد شد که پرونده وی از قبل تصمیم گیری شده است. خوشحال ، او به میخانه رفت و در آنجا دستور داد یک لیوان ودکا ، یک کتلت سرو کند و سپس به تئاتر رفت و در بازگشت به میخانه حتی سعی کرد یک زن انگلیسی را که از پیاده رو عبور می کرد بزند و پای استخوان ناتوانی او را یادآوری کند. در نتیجه ، تقریباً نیمی از پول او در چند ساعت صرف شد. گوگول به این ترتیب توصیف خود از یک روز خوش روز را به پایان می رساند.

"قصه کاپیتان کوپایکین" با داستان سفر دوم این مقام ادامه دارد.

ناامیدی

دو سه روز بعد ، قهرمان دوباره به خانه ای روی خاکریز رفت. او مطمئن بود که اکنون مبلغ قابل توجهی به او تعلق می گیرد - حدود هزارمین بازنشستگی. بنابراین ، او دوباره شروع به گفتن کرد که چگونه قهرمانانه خون ریخت و زخمی شد. اما پاسخ این مقام کوتاه و قاطع بود: فقط وزیر می تواند چنین پرونده ای را حل کند ، اما هنوز در دسترس نیست. و مقداری پول داد تا بتواند قبل از هر اقدامی زنده بماند. قهرمان ناامید به میخانه خود رفت. به نظر می رسد اینجاست که باید داستان کاپیتان کوپیکین به پایان برسد.

اعتراض

با این حال ، کاپیتان قبلاً لذت زندگی در پایتخت را چشیده بود و بنابراین از چنین نتیجه ای از قضیه راضی نبود. او با ناراحتی در خیابان قدم می زند. از یک طرف - ماهی قزل آلا ، کتلت با ترافل ، گیلاس ، هندوانه و از سوی دیگر - وعده داده شده "فردا". و او تصمیم می گیرد: لازم است که دوباره به کمیسیون بروید و راه خود را انتخاب کنید. بنابراین ، "داستان کاپیتان کوپایکین" ادامه دارد.

روز بعد ، قهرمان در مقابل همان مقام ایستاد و گفت که لازم است خوب غذا بخورد ، شراب بنوشد و از تئاتر دیدن کند. در پاسخ ، شنیدم که آنها قبل از صدور قطعنامه ویژه به او پول غذا داده اند و اگر او انواع و اقسام افراط را می خواهد ، باید خودش به دنبال بودجه باشد. اما کوپیکین آزرده چنان بد شد که همه مقامات کمیسیون را نفرین کرد. برای آرام کردن سر و صدا ، ما باید اقدامات سختگیرانه ای را برای او اعمال می کردیم: او را تا محل زندگی خود اسکورت می کردیم. ناخدا فقط فکر کرد: "از این واقعیت که شما مجبور نیستید خودتان هزینه دویدن را بپردازید متشکرم." سپس شروع به استدلال كرد: "از آنجا كه بايد به دنبال وسيله خودم باشم ، خوب ، آن را خواهم يافت."

"داستان كاپیتان كوپایكین" با این واقعیت منتقل می شود كه قهرمان به محل زندگی خود منتقل می شود و پس از آن همه شایعات درباره او در فراموشی از بین می رود. و چند ماه بعد ، یک باند راهزن در جنگل های منطقه ریازان ظاهر شد ، در راس آنها "هیچ کس دیگری ...". در این زمان ، داستان مدیر پست قطع می شود.

در روایت

در "داستان کاپیتان کوپایکین" N. Gogol به طرز ماهرانه ای استفاده می کند به عنوان مثال ، پرتره دروازه بان بسیار صحبت می کند. او را همزمان با یک ژنرالیسمیمو و یک پاگ چاق مقایسه می کنند. چنین شخصیتی بی روح ، که از اطراف به پایین نگاه می کند ، مسلماً در گرو مشکلات ناخدا و امثال او نیست.

گوگول خانه را در خاکریز و اتاق پذیرایی که بازدیدکنندگان به آنجا آمده اند با جزئیات توصیف می کند. یک دستگیره درب چه ارزشی داشت. کوپیکین ، که او را دید ، به این ایده رسید که ابتدا باید دستان خود را به مدت دو ساعت با صابون مالش دهید و سپس فقط آن را بگیرید. و از زرق و برق و شکوه ، چنان هوای سردی وجود داشت که برای همه روشن شد که در اینجا چیزی برای انتظار کمک نیست.

همچنین قابل ذکر است که این مقام به اسم نامگذاری نشده است و قضاوت در مورد موقعیت وی دشوار است. و کاپیتان فقط یک نام خانوادگی دارد. چنین تعمیمی به طور قابل توجهی مرزهای روایت را پیش می برد و یک مورد خاص را به یک مورد معمولی تبدیل می کند.

ویژگی های نسخه اول "داستان ..."

همانطور که قبلاً اشاره شد ، سانسور اجازه چاپ سومین فصل را می دهد. تفاوت اساسی بین نسخه های مختلف داستان در پایان بود. در نسخه اول ، گوگول بر آنچه قهرمان پس از بازگشت از سن پترزبورگ تبدیل شد تمرکز کرد. در اینجا خلاصه ای آورده شده است.

"داستان كاپیتان كوپایكین" چگونگی شروع انتقام شخصیت اصلی را بیان كرد. او یک گروه کامل از سربازان آزرده را جمع کرد و با آنها در جنگل مستقر شد. این باند هرکسی را که فعالیتش مربوط به بیت المال بود شکار می کرد. و او همچنین در روستاهایی ظاهر شد که مهلت پرداخت شهریه تعیین شده بود و ، چون به سرپرست دستور داده بود هر آنچه تخریب شده را تحویل دهد ، رسیدی به دهقانان نوشت که آنها مالیات پرداخت کرده اند. کاملاً واضح است که این گزینه نمی توانست مناسب مقامات باشد ، و در پایان ، در "داستان ..." فقط یک مورد از سارقین ذکر شد ، که توسط "هیچ کس دیگر" هدایت نمی شدند.

داستان ناخدا با خبرهای غیرمنتظره ای به پایان رسید. کوپیکین عازم آمریکا شد و از آنجا نامه هایی را به امپراطور فرستاد و درخواست کرد تا افراد درگیر در این باند را لمس نکند. وی همچنین خواست که به همه کسانی که در جنگ زخمی شده اند رحمت کند. و پادشاه واقعاً تصمیم گرفت که مجرم را تحت پیگرد قرار ندهد.

تفاوت بین نسخه های مختلف "قصه ..." همچنین مربوط به چیدمان شخصیت ها و عباراتی بود که آنها بر زبان می آوردند. اما در اینجا هیچ تغییر بزرگی رخ نداد. در آخرین سخنرانی این مقام ، کلمات مرتب شدند ، که به طور کلی معنای ایدئولوژیک را تغییر نداد. از همه مهمتر ، نویسنده کمی تصویر کاپیتان کوپیکین را تغییر داده است. او قهرمان را شخصی به تصویر کشید که می خواست به زندگی زیبای پایتخت بپیوندد ، که تا حدی دلیل مشکلات او بود (به معنی تقاضای پول برای شراب ، غذاهای خوشمزه ، تئاتر).

معنای "داستان کاپیتان کوپایکین" این است که N. Gogol توجه خواننده را به رابطه بین مقامات و مردم بسته به خواست آنها جلب می کند. شخصیت اصلی، كه در پایتخت كمكی دریافت نكرد و مجبور به جستجوی راههایی برای زنده ماندن خود شد ، علیه ظلم ، بی رحمی و بی عدالتی حاكم در روسیه فئودالی قیام كرد. این نشان می دهد که سارقان فقط کسانی را که با خزانه در ارتباط بودند سرقت می کنند و افرادی را که خود عبور می کنند لمس نمی کنند. به این ترتیب ، آنها سعی کردند آنچه را که به عنوان مدافعان سرزمین مادری به طور مستحق برخوردار بودند ، بدست آورند. وضعیت توصیف شده به این ایده منجر می شود که نیروهای مترقی کشور ، گرچه هنوز هم خود به خود ، در حال حاضر خود را برای مبارزه با خودسرانه موجود آماده می کنند. این نیز یادآور قیام های مردمی به رهبری S. Razin و E. Pugachev است که قدرت و قدرت مردم را نشان می دهد.

"داستان کاپیتان کوپایکین" در مورد چیست؟ ضمن تأمل در این موضوع ، باید به یک نکته دیگر نیز توجه داشت. N. Gogol ، که به طرز ماهرانه ای یک شهر استانی و ساکنان آن را در داستان "روح های مرده" به تصویر کشیده است ، در این فصل اقدام را به پایتخت منتقل می کند و تصویری متناقض از سن پترزبورگ ایجاد می کند ، که در آن جهان نجیب و ثروتمند ، یادآور قصه های معروف Scheherazade ، با دنیای تحقیر و فقیر مخالف است ، به سختی خرج کردن این امر به نویسنده این امکان را داد تا زندگی روسیه را به طور کامل و متنوع ارائه دهد.

"داستان كاپیتان كوپایكین" یك قسمت پلاگین در شعر "ارواح مرده" اثر N. V. Gogol است كه از طریق آن نویسنده موضوع رابطه "انسان كوچك" و قدرت برتر را در كار معرفی می كند. کاپیتان کوپایکین "پس از کارزار سال بیستم ... به همراه مجروحان اعزام شد ...". کاپیتان که پس از جنگ معلول مانده بود ("دست و پای او پاره شد") بدون هیچ گونه معیشتی باقی ماند. کوپیکین که سالهای زیادی از زندگی خود را صرف خدمت به روه دینا کرده بود ، دیگر حتی مورد نیاز خانواده خودش نبود: "من به خانه پدرم می رفتم ، پدرم گفت:" من چیزی برای تغذیه شما ندارم ، من ... خودم به سختی می توانم نان بگیرم. " سرباز آماده کار است ، اما نمی تواند: "فقط دست او ... چپ". آخرین امید او به حاکمیت ، به نفع "سلطنت" او باقی مانده است. او که به سن پترزبورگ می رسد ، به پذیرایی نزد نجیب زاده ای می رود که قول کوپیکین را می دهد و می خواهد روز دیگر بیاید. این بزرگوار همان شخصیت پردازی قدرت ، ثروت است. با کنایه ای پنهان ، N. V. Gogol خانه ای را که ژنرال در آن زندگی می کند توصیف می کند: "ایزبنکا ... دهقانان: شیشه در پنجره ها ... یک و نیم آینه ، به طوری که گلدان ها و همه چیز در اتاق به نظر می رسد ظاهری است. .. سنگ مرمر گرانبها روی دیوارها ، مغازه های خرده فروشی فلزی ، نوعی دستگیره درب ، بنابراین شما باید ... جلوتر به یک مغازه کوچک بروید ، یک پنی صابون بخرید و دو ساعت با آنها دستان خود را بمالید ، و سپس تصمیم خواهید گرفت که آن را بگیرید ، - در یک کلام: همه لاک الکلها همین گونه هستند - به نوعی دیوانه کننده. "

و چگونه یک مقام شریف "مورد احترام" قرار می گیرد! "هر آنچه در سالن بود ، البته در همان دقیقه ، در صف ، منتظر ، لرزید ، در انتظار تصمیم ، به نوعی سرنوشت است." اما کل ماجرا این است که ژنرال نسبت به سرنوشت افرادی که برای کمک به او مراجعه می کنند بی تفاوت است. او کوپیکین را درک نمی کند ، که قبلاً گرسنه بوده و توسط شاه ماهی یا خیار ترشی و نان قطع می شود. کوپیکین گرسنه تصمیم می گیرد "به هر قیمتی طوفان صعود کند" و منتظر آن بزرگوار است و جرات "بی ادبی" را دارد: "اما جناب عالی ، من نمی توانم صبر کنم .... همانطور که آرزو می کنید ، عالیجناب ، ... من جای خود را ترک نخواهم کرد تا زمانی که شما یک قطعنامه بدهید "، در نتیجه آن ژنرال عصبانی او را" با هزینه دولت "می فرستد.

مدیر پست می گوید که معلوم نیست کوپیکین کجا رفته است ، اما برای مدتی "یک باند سارق در جنگل های ریازان ظاهر شدند ، و رئیس این باند بود ... هیچ کس دیگری ..." ... پایان دادن به آن امکان پذیر نیست ، اما خواننده تصور می کند که رهبر این باند کاپیتان کوپهیکین بوده است. احتمالاً از دهقانان فقیری تشکیل شده است که در جاده ها ثروتمندان را سرقت می کنند.

آیا می توان کوپیکین را مقصر این امر دانست؟ فکر میکنم نه. به هر حال ، او از مقامات دولتی كمك خواست ، اما آنها از او امتناع كردند و فقط با علاقه به منافع خود اهمیت می دادند و گاهی قانون را دور می زدند و فقط به نوع خود كمك می كردند (به عنوان مثال چیچیكف).

مردم روسیه صبور هستند و می توانند سخت ترین آزمایش ها را تحمل کنند ، اما اگر آنها را به حد افراط برسانند ، توانایی بسیاری دارند! اثبات این مورد موردی است که نویسنده در فصل نهم شعر توصیف کرده است ، زمانی که دهقانان ارزیابی کننده دروبیاژکین را کشتند.

N.V. Gogol تصمیم گرفت که تمام جنبه های تاریک را نشان دهد زندگی روسی در جلد اول Dead Souls. یکی از این "جنبه های تاریک" خودسری و بی مهری مقامات دولتی است. بدترین چیز این است که ما تا به امروز با موارد مشابهی روبرو شده ایم و بوروکراسی مقامات مدرن روسیه بحث شهر شده است.

در جلسه ای که مقامات شهری در تلاشند حدس بزنند چیچیکوف واقعاً کیست ، مدیر پست فرض می کند که او کاپیتان کوپایکین است و داستان دومی را تعریف می کند.

کاپیتان کوپایکین در کارزار 1812 شرکت کرد و در یکی از نبردها با فرانسویان یک دست و یک پا را از دست داد. او که قادر به یافتن غذا با چنین صدمه ای سخت نبود ، به رحمت تزار به پترزبورگ رفت. در پایتخت ، به كوپیكین گفته شد كه یك كمسیون عالی در چنین مواردی ، به سرپرستی یك كل ارتشبد خاص ، در یك خانه با شکوه در خاکریز کاخ نشسته است.

کوپیکین در آنجا روی پای چوبی خود ظاهر شد و در گوشه ای جمع شده ، منتظر بیرون آمدن آن بزرگوار در میان دیگر درخواست کنندگان بود که تعداد آنها زیاد بود ، مانند "لوبیا روی بشقاب". ژنرال به زودی رفت و شروع کرد و به همه نزدیک شد و پرسید چرا کی آمده است؟ کوپیکین گفت که با ریختن خون برای سرزمین مادری ، او را مثله کرده و اکنون نمی تواند زندگی خود را تأمین کند. مادربزرگ برای اولین بار با او رفتار مطلوبی داشت و به او دستور داد "روز دیگر به دیدن او برود."

تصویرگری برای "داستان کاپیتان کوپایکین"

سه چهار روز بعد ، سروان مجدداً نزد آن بزرگوار ظاهر شد و معتقد بود كه اسنادی را برای بازنشستگی دریافت می كند. با این حال ، وزیر گفت که مسئله به این سرعت حل نمی شود ، زیرا حاکم با نیروهای نظامی هنوز در خارج از کشور است ، و دستورات مجروحان فقط پس از بازگشت او به روسیه دنبال می شود. کوپهیکین در غم وحشتناکی رفت: پولش از قبل کاملاً تمام شده بود.

کاپیتان که نمی دانست بعد باید چه کار کند ، تصمیم گرفت برای سومین بار نزد بزرگوار برود. ژنرال ، با دیدن او ، دوباره توصیه کرد "خود را با صبر مسلح کنید" و منتظر آمدن شاهنشاه باشید. کوپیکین شروع به گفتن کرد که در صورت نیاز شدید فرصتی برای انتظار ندارد. آن بزرگوار با دلخوری از او دور شد و ناخدا فریاد زد: تا وقتی که به من قطعنامه ندهند ، من از این مکان نمی روم. ژنرال سپس گفت اگر زندگی برای کوپهیکین در پایتخت گران باشد ، او را با هزینه عمومی می فرستد. کاپیتان را با یک پیک سوار گاری کردند و به کسی که کجا می داند منتقل کردند. شایعات درباره او برای مدتی متوقف شد ، اما کمتر از دو ماه بعد ، یک باند سارق در امور ریازان ظاهر شدند ، و هیچ یک از آنها آتمن نبود ...

اینجاست که داستان مدیر پست در ارواح مرده به پایان می رسد: رئیس پلیس به او وانمود کرد که چیچیکوف ، که هر دو دست و دو پا سالم بود ، احتمالاً نمی تواند کوپیکین باشد. مدیر پست سیلی به پیشانی خود زد ، علناً خود را گوشت گوساله خواند و به اشتباه خود اعتراف كرد.

فیلم کوتاه "داستان کاپیتان کوپایکین" تقریباً با طرح اصلی "روح های مرده" ارتباط ندارد و حتی تصور یک ورود خارجی بی اهمیت را ایجاد می کند. با این حال ، شناخته شده است که گوگول اهمیت زیادی برای آن قائل بود. او وقتی نسخه اول "کاپیتان کوپایکین" با سانسور تصویب نشد بسیار نگران بود و گفت: "داستان" یکی از بهترین مکان ها در شعر ، و بدون آن - حفره ای که قادر به وصله آن نیستم. "

داستان داستان کوپیکین در اصل طولانی تر بود. در ادامه آن ، گوگول توصیف کرد که چگونه کاپیتان و باندش فقط بدون دست زدن به افراد ، فقط خدمه دولتی را در جنگل های ریازان سرقت می کنند و چگونه پس از بسیاری از سوits استفاده های درنده ، به پاریس عزیمت می کند و از آنجا نامه ای به تزار می فرستد که از او می خواهد تا همراهانش را تعقیب نکند. منتقدان ادبی هنوز در حال بحث هستند که چرا گوگول "قصه کاپیتان کوپایکین" را برای کل "روح های مرده" بسیار سنگین می داند. شاید مستقیماً مربوط به قسمت های دوم و سوم شعر بود که نویسنده موفق به تکمیل آن نشد.

نمونه اولیه وزیری که کوپیکین را بدرقه کرد به احتمال زیاد یک کارگر موقت شناخته شده بود

هر یک از قهرمانان شعر - مانیلوف ، کوروبوچکا ، نوزدرف ، سوباکویچ ، پلیوشکین ، چیچیکوف - به خودی خود هیچ چیز ارزشمندی را نشان نمی دهد. اما گوگول موفق شد یک شخصیت کلی به آنها ببخشد و در عین حال تصویری کلی از روسیه معاصر ایجاد کند. عنوان شعر نمادین و مبهم است. روح مرده نه تنها کسانی هستند که به وجود زمینی خود پایان داده اند ، نه تنها دهقانانی که چیچیکوف خریداری کرده است ، بلکه خود صاحبان زمین و مقامات استانی نیز هستند که خواننده در صفحات شعر با آنها ملاقات می کند. کلمات "روح های مرده" در بسیاری از سایه ها و معانی در روایت استفاده می شوند. رفاه حال سوباکویچ نسبت به مردان رعیتی که به چیچیکوف می فروشد و فقط در حافظه و روی کاغذ وجود دارند ، روحیه مرگباری دارد و چیچیکوف خود نوع جدیدی از قهرمان ، کارآفرین است که در آن ویژگی های بورژوازی نوظهور تجسم می یابد.

طرح انتخاب شده به گوگول "آزادی کامل برای سفر با قهرمان در سراسر روسیه و بیرون آوردن تعداد زیادی شخصیت بسیار متنوع" را داد. در این شعر تعداد زیادی شخصیت نمایش داده می شوند ، تمام اقشار اجتماعی رعیت روسیه نمایندگی می شوند: خریدار چیچیکوف ، مقامات شهر استانی و پایتخت ، نمایندگان عالی ترین اشراف ، صاحبان زمین و رعیت. مکان قابل توجهی در ساختار ایدئولوژیک و ترکیب بندی اثر توسط انحرافات غنایی ، که در آن نویسنده حادترین موضوعات اجتماعی را لمس می کند ، اشغال می شود و قسمتهایی را وارد می کند ، که از ویژگی های شعر به عنوان ژانر ادبی است.

ترکیب "روح های مرده" در خدمت نشان دادن هر یک از شخصیت های نشان داده شده در تصویر کلی است. نویسنده یک ساختار ترکیبی بدیع و شگفت آور ساده پیدا کرد ، که وسیع ترین فرصت ها را برای به تصویر کشیدن پدیده های زندگی ، و ترکیب اصول روایی و غنایی و شاعرانگی روسیه به او می داد.

نسبت قطعات در "ارواح مرده" کاملاً تفکر شده و تابع نیت خلاق است. فصل اول شعر را می توان نوعی مقدمه تعریف کرد. این اقدام هنوز آغاز نشده است و نویسنده فقط قهرمانان خود را به صورت کلی ترسیم می کند. در فصل اول ، نویسنده ما را با ویژگی های زندگی این استان استانی ، با مقامات شهر ، ملاکان مانیلوف ، نوزدرف و سوباکویچ ، و همچنین قهرمان اصلی کار - چیچیکوف ، که شروع به آشنایی سودآور می کند و برای اقدامات آماده می شود ، و همراهان وفادار خود - پتروشکا و سلیفان در همان فصل ، دو دهقان توصیف شده اند ، که در مورد چرخ چارچوب چیچیکوف ، مرد جوانی ملبس به کت و شلوار "با تلاش برای مد" ، یک خدمتکار میخانه چالاک و "افراد کوچک" صحبت می کنند. و اگرچه این اقدام هنوز آغاز نشده است ، اما خواننده شروع به حدس زدن می کند که چیچیکوف با برخی اهداف مخفیانه به شهر استانی رسیده است ، که بعداً فاش می شود.

اصل کار چیچیکوف به شرح زیر بود. هر 10-15 سال یک بار ، خزانه داری یک سرشماری از جمعیت رعیت ها انجام می داد. بین سرشماری ها ("داستان های تجدید نظر") ، صاحبان خانه تعداد مشخصی روح روحانی (تجدید نظر) داشتند (فقط مردان در این سرشماری نشان داده شدند). به طور طبیعی ، دهقانان در حال مرگ بودند ، اما طبق اسناد ، به طور رسمی ، آنها تا سرشماری بعدی زنده به حساب می آمدند. صاحبخانه ها سالانه برای رعیت ، از جمله برای مردگان ، مالیات می پرداختند. چیچیکوف به کوروبوچکا توضیح می دهد: "مادر گوش کن ،" اما تو فقط می توانی خوب قضاوت کنی: شکستگی داری. برای او (متوفی) چنان بپردازید که گویی زنده است ». چیچیکوف دهقانان مرده را به دست می آورد تا آنها را به عنوان زنده در هیئت امنا رهن کند و مبلغ مناسبی پول دریافت کند.

چند روز پس از ورود به شهر استانی ، چیچیکوف راهی سفر می شود: وی به بازدید از املاک مانیلوف ، کوروبوچکا ، نوزدرف ، سوباکویچ ، پلیوشکین می پردازد و "روح مرده" را از آنها می گیرد. نویسنده با نمایش ترکیبات جنایتکارانه چیچیکوف ، تصاویر فراموش نشدنی از زمین داران را خلق می کند: مانیلوف رویای خالی ، کوروبوچکا خسیس ، نوذریوف دروغگوی اصلاح ناپذیر ، سوباکویچ حریص و پلیوشکین فرومایه. هنگامی که چیچیکوف راهی سوباکویچ می شود ، این اقدام چرخشی غیرمنتظره به خود می گیرد.

توالی رویدادها معنای زیادی دارد و به واسطه توسعه طرح حکایت می شود: نویسنده تلاش می کرد از دست دادن فزاینده صفات انسانی ، تحقیر روح آنها را در قهرمانانش آشکار کند. همانطور که خود گوگول گفت: "قهرمانان من یکی پس از دیگری دنبال می شوند ، یکی مبتذل تر از دیگری." بنابراین ، در مانیلوف ، که مجموعه ای از شخصیت های صاحبخانه را آغاز می کند ، اصل انسانی هنوز کاملاً از بین نرفته است ، همانطور که "انگیزه های" او برای زندگی معنوی گواه است ، اما آرزوهای او به تدریج از بین می رود. کوروبوچکا صرفه جو دیگر حتی اشاره ای به زندگی معنوی ندارد ، همه چیز تابع تمایل او به فروش محصولات اقتصاد معیشت خود با سود است. نوذدریوف فاقد اصول اخلاقی و اخلاقی است. در سوباکویچ ، تعداد بسیار کمی از انسان باقی مانده است و همه چیز حیوانات و بی رحمانه به وضوح آشکار می شود. مجموعه تصاویر بیانی از مالکان زمین توسط پلیوشکین ، شخصی در آستانه زوال ذهنی تکمیل می شود. تصاویر مالکان زمین که توسط گوگول خلق شده مردم نمونه زمان و محیط زندگی آنهاست. آنها می توانستند به افراد شایسته ای تبدیل شوند ، اما این واقعیت که آنها صاحبان روح رعیت هستند ، آنها را از انسانیت محروم کرد. رعیت برای آنها مردم نیستند ، بلکه چیزهایی هستند.

تصویر صاحبخانه روسیه با یک شهر استانی جایگزین می شود. نویسنده ما را با دنیای مقامات دولتی آشنا می کند. در فصل های اختصاص داده شده به این شهر ، تصویر روسیه نجیب گسترش می یابد و احساس مرگ آن عمیق تر می شود. گوگول با به تصویر کشیدن دنیای مقامات ، ابتدا جنبه های خنده دار آنها را نشان می دهد ، و سپس خواننده را به فکر قوانین حاکم بر این جهان می اندازد. همه مقاماتی که از جلوی ذهن خواننده عبور می کنند ، افرادی هستند که کوچکترین ایده ای از افتخار و وظیفه ندارند ، آنها با حمایت متقابل و مسئولیت متقابل مرتبط هستند. زندگی آنها مانند زندگی صاحبان زمین فاقد معناست.

بازگشت چیچیکوف به شهر و ثبت سند قلعه اوج طرح است. مقامات کسب رعیت را به وی تبریک می گویند. اما Nozdrev و Korobochka ترفندهای "با احترام ترین پاول ایوانوویچ" را فاش می کنند و سرگرمی عمومی جای خود را به سردرگمی می دهد. یک تنبیه وجود دارد: چیچیکوف با عجله شهر را ترک می کند. تصویر قرار گرفتن در معرض چیچیکوف با طنز آمیخته می شود ، و یک شخصیت متهم کننده برجسته به دست می آورد. این نویسنده با کنایه ای پنهان از شایعات و شایعاتی که در رابطه با افشای "میلیونر" در این استان استان به وجود آمد ، می گوید. مقامات که تحت اضطراب و وحشت قرار گرفته اند ، ناخواسته اعمال تاریک و غیرقانونی خود را فاش می کنند.

جایگاه ویژه ای در این رمان توسط "قصه کاپیتان کوپایکین" برگزار می شود. با طرح شعر پیوند خورده است و برای آشکار کردن معنای ایدئولوژیک و هنری اثر از اهمیت زیادی برخوردار است. داستان کاپیتان کوپایکین به گوگول این فرصت را داد تا خواننده را به سن پترزبورگ ببرد ، تصویری از شهر بسازد ، مضمون سال 1812 را وارد داستان کند و داستان سرنوشت قهرمان جنگ ، کاپیتان کوپیکین را بازگو کند ، در حالی که خودسری بوروکراتیک و خودسرانه بودن مقامات ، بی عدالتی سیستم موجود را آشکار می کند. نویسنده در "داستان کاپیتان کوپایکین" این س questionال را مطرح می کند که تجمل گرایی انسان را از اخلاق دور می کند.

مکان "داستان ..." با توسعه طرح تعیین می شود. وقتی شایعات مضحک درباره چیچیکوف در سطح شهر شروع به گسترش کرد ، مقامات که از انتصاب فرماندار جدید و احتمال مواجهه با آنها نگران بودند ، برای روشن شدن وضعیت و محافظت از خود در برابر "توبیخ" های اجتناب ناپذیر ، دور هم جمع شدند. تصادفی نیست که داستان مربوط به کاپیتان کوپیکین از طرف مدیر پست انجام می شود. وی به عنوان رئیس اداره پست ممکن است روزنامه و مجله خوانده باشد و بتواند اطلاعات زیادی در مورد زندگی پایتخت بدست آورد. او عاشق "خودنمایی" در مقابل تماشاگران ، برای نشان دادن تحصیلات خود بود. مدیر پست داستان کاپیتان کوپایکین را در لحظه بزرگترین هیاهویی که شهر استانی را فراگرفته بود ، روایت می کند. "داستان كاپیتان كوپایكین" یك تاییدی دیگر بر این واقعیت است كه سیستم رعیت در حال سقوط است و نیروهای جدید ، هر چند خود به خود ، در حال حاضر آماده می شوند تا در مسیر مبارزه با شر اجتماعی و بی عدالتی گام بردارند. داستان کوپیکین ، همانطور که بود ، تصویر دولت داری را کامل می کند و نشان می دهد که خودسری نه تنها در میان مقامات ، بلکه در لایه های بالاتر ، تا وزیر و تزار ، حکمرانی می کند.

در فصل یازدهم که نتیجه کار را به پایان می رساند ، نویسنده نشان می دهد که چگونه سرمایه گذاری چیچیکوف پایان یافت ، درباره اصل او صحبت می کند ، نحوه شکل گیری شخصیت او را بیان می کند و دیدگاه های او درباره زندگی رشد می کند. گوگول با نفوذ به حفره های معنوی قهرمان خود ، هر آنچه را که "از نور فرار می کند و از نور پنهان می کند" به قضاوت خواننده ارائه می دهد ، "افکار درونی را که شخص به هیچکس نمی سپارد" آشکار می کند ، و ما با یک شیطانی روبرو هستیم که احساسات انسانی به ندرت به او مراجعه می کنند.

در صفحات اول شعر ، نویسنده خود او را به گونه ای مبهم توصیف می کند: "... نه خوش تیپ ، بلکه بد قیافه ، نه خیلی ضخیم ، نه خیلی لاغر." مقامات استانی و صاحبان زمین ، با افشای شخصیت هایی که در فصل های زیر شعر اختصاص داده شده است ، چیچیکوف را به عنوان "خوش فکر" ، "کارآمد" ، "دانشمند" ، "مهربان ترین و خوش برخورد ترین فرد" توصیف می کنند. بر این اساس ، این تصور ایجاد می شود که ما با شخصیت پردازی "ایده آل یک فرد شایسته" روبرو هستیم.

کل طرح شعر به عنوان لوکیشن چیچیکوف ساخته شده است ، زیرا مرکز داستان کلاهبرداری با خرید و فروش "روح های مرده" است. در سیستم تصاویر شعر ، چیچیکوف تا حدودی از هم دور است. او نقش یک مالک زمین را بازی می کند که بر اساس نیازش سفر می کند و از نظر منشأ او بسیار کم است اما با زندگی محلی ارباب ارتباط دارد. هر بار که او با لباسی جدید در برابر ما ظاهر می شود و همیشه به هدف تعیین شده می رسد. در دنیای چنین افرادی ، به دوستی و عشق بها نمی دهند. ویژگی آنها با پشتکار ، اراده ، انرژی ، پشتکار ، محاسبه عملی و فعالیت خستگی ناپذیر است ، آنها یک قدرت پست و وحشتناک را پنهان می کنند.

گوگول با درک خطری که توسط افرادی مانند چیچیکوف به وجود آمده است ، آشکارا قهرمان خود را به سخره می گیرد ، بی اهمیت بودن او را نشان می دهد. هجو گوگول به نوعی سلاح تبدیل می شود که نویسنده با آن "روح مرده" چیچیکوف را کشف می کند؛ نشان می دهد که چنین افرادی ، با وجود ذهن سرسخت و سازگاری ، محکوم به مرگ هستند. و خنده گوگول ، كه به او كمك كرد تا جهان طمع ، شر و نیرنگ را برملا كند ، از طرف مردم به وی پیشنهاد شد. در روح مردم بود که نفرت از ستمگران ، از "ارباب زندگی" طی سالها رشد و تقویت شد. و فقط خنده به او کمک کرد تا در دنیایی هیولا زنده بماند ، خوش بینی و عشق به زندگی را از دست ندهد.

هر یک از قهرمانان شعر - مانیلوف ، کوروبوچکا ، نوزدرف ، سوباکویچ ، پلیوشکین ، چیچیکوف - به خودی خود هیچ چیز ارزشمندی را نشان نمی دهد. اما گوگول موفق شد یک شخصیت کلی به آنها ببخشد و در عین حال تصویری کلی از روسیه معاصر ایجاد کند. عنوان شعر نمادین و مبهم است. روح مرده نه تنها کسانی هستند که به وجود زمینی خود پایان داده اند ، نه تنها دهقانانی که چیچیکوف خریداری کرده است ، بلکه خود صاحبان زمین و مقامات استانی نیز هستند که خواننده در صفحات شعر با آنها ملاقات می کند. کلمات "روح های مرده" در بسیاری از سایه ها و معانی در روایت استفاده می شوند. رفاه حال سوباکویچ نسبت به مردان رعیتی که به چیچیکوف می فروشد و فقط در حافظه و روی کاغذ وجود دارند ، روحیه مرگباری دارد و چیچیکوف خود نوع جدیدی از قهرمان ، کارآفرین است که در آن ویژگی های بورژوازی نوظهور تجسم می یابد.

طرح انتخاب شده به گوگول "آزادی کامل برای سفر با قهرمان در سراسر روسیه و بیرون آوردن تعداد زیادی شخصیت بسیار متنوع" را داد. در این شعر تعداد زیادی شخصیت نمایش داده می شوند ، تمام اقشار اجتماعی رعیت روسیه نمایندگی می شوند: خریدار چیچیکوف ، مقامات شهر استانی و پایتخت ، نمایندگان عالی ترین اشراف ، صاحبان زمین و رعیت. مکان قابل توجهی در ساختار ایدئولوژیک و ترکیب بندی اثر توسط انحرافات غنایی ، که در آن نویسنده حادترین موضوعات اجتماعی را لمس می کند ، اشغال می شود و قسمتهایی را وارد می کند ، که از ویژگی های شعر به عنوان ژانر ادبی است.

ترکیب "روح های مرده" در خدمت نشان دادن هر یک از شخصیت های نشان داده شده در تصویر کلی است. نویسنده یک ساختار ترکیبی بدیع و شگفت آور ساده پیدا کرد ، که وسیع ترین فرصت ها را برای به تصویر کشیدن پدیده های زندگی ، و ترکیب اصول روایی و غنایی و شاعرانگی روسیه به او می داد.

نسبت قطعات در "ارواح مرده" کاملاً تفکر شده و تابع نیت خلاق است. فصل اول شعر را می توان نوعی مقدمه تعریف کرد. این اقدام هنوز آغاز نشده است و نویسنده فقط قهرمانان خود را به صورت کلی ترسیم می کند. در فصل اول ، نویسنده ما را با ویژگی های زندگی این استان استانی ، با مقامات شهر ، ملاکان مانیلوف ، نوزدرف و سوباکویچ ، و همچنین قهرمان اصلی کار - چیچیکوف ، که شروع به آشنایی سودآور می کند و برای اقدامات آماده می شود ، و همراهان وفادار خود - پتروشکا و سلیفان در همان فصل ، دو دهقان توصیف شده اند ، که در مورد چرخ چارچوب چیچیکوف ، مرد جوانی ملبس به کت و شلوار "با تلاش برای مد" ، یک خدمتکار میخانه چالاک و "افراد کوچک" صحبت می کنند. و اگرچه این اقدام هنوز آغاز نشده است ، اما خواننده شروع به حدس زدن می کند که چیچیکوف با برخی اهداف مخفیانه به شهر استانی رسیده است ، که بعداً فاش می شود.

اصل کار چیچیکوف به شرح زیر بود. هر 10-15 سال یک بار ، خزانه داری یک سرشماری از جمعیت رعیت ها انجام می داد. بین سرشماری ها ("داستان های تجدید نظر") ، صاحبان خانه تعداد مشخصی روح روحانی (تجدید نظر) داشتند (فقط مردان در این سرشماری نشان داده شدند). به طور طبیعی ، دهقانان در حال مرگ بودند ، اما طبق اسناد ، به طور رسمی ، آنها تا سرشماری بعدی زنده به حساب می آمدند. صاحبخانه ها سالانه برای رعیت ، از جمله برای مردگان ، مالیات می پرداختند. چیچیکوف به کوروبوچکا توضیح می دهد: "مادر گوش کن ،" اما تو فقط می توانی خوب قضاوت کنی: شکستگی داری. برای او (متوفی) چنان بپردازید که گویی زنده است ». چیچیکوف دهقانان مرده را به دست می آورد تا آنها را به عنوان زنده در هیئت امنا رهن کند و مبلغ مناسبی پول دریافت کند.

چند روز پس از ورود به شهر استانی ، چیچیکوف راهی سفر می شود: وی به بازدید از املاک مانیلوف ، کوروبوچکا ، نوزدرف ، سوباکویچ ، پلیوشکین می پردازد و "روح مرده" را از آنها می گیرد. نویسنده با نمایش ترکیبات جنایتکارانه چیچیکوف ، تصاویر فراموش نشدنی از زمین داران را خلق می کند: مانیلوف رویای خالی ، کوروبوچکا خسیس ، نوذریوف دروغگوی اصلاح ناپذیر ، سوباکویچ حریص و پلیوشکین فرومایه. هنگامی که چیچیکوف راهی سوباکویچ می شود ، این اقدام چرخشی غیرمنتظره به خود می گیرد.

توالی رویدادها معنای زیادی دارد و به واسطه توسعه طرح حکایت می شود: نویسنده تلاش می کرد از دست دادن فزاینده صفات انسانی ، تحقیر روح آنها را در قهرمانانش آشکار کند. همانطور که خود گوگول گفت: "قهرمانان من یکی پس از دیگری دنبال می شوند ، یکی مبتذل تر از دیگری." بنابراین ، در مانیلوف ، که مجموعه ای از شخصیت های صاحبخانه را آغاز می کند ، اصل انسانی هنوز کاملاً از بین نرفته است ، همانطور که "انگیزه های" او برای زندگی معنوی گواه است ، اما آرزوهای او به تدریج از بین می رود. کوروبوچکا صرفه جو دیگر حتی اشاره ای به زندگی معنوی ندارد ، همه چیز تابع تمایل او به فروش محصولات اقتصاد معیشت خود با سود است. نوذدریوف فاقد اصول اخلاقی و اخلاقی است. در سوباکویچ ، تعداد بسیار کمی از انسان باقی مانده است و همه چیز حیوانات و بی رحمانه به وضوح آشکار می شود. مجموعه تصاویر بیانی از مالکان زمین توسط پلیوشکین ، شخصی در آستانه زوال ذهنی تکمیل می شود. تصاویر مالکان زمین که توسط گوگول خلق شده مردم نمونه زمان و محیط زندگی آنهاست. آنها می توانستند به افراد شایسته ای تبدیل شوند ، اما این واقعیت که آنها صاحبان روح رعیت هستند ، آنها را از انسانیت محروم کرد. رعیت برای آنها مردم نیستند ، بلکه چیزهایی هستند.

تصویر صاحبخانه روسیه با یک شهر استانی جایگزین می شود. نویسنده ما را با دنیای مقامات دولتی آشنا می کند. در فصل های اختصاص داده شده به این شهر ، تصویر روسیه نجیب گسترش می یابد و احساس مرگ آن عمیق تر می شود. گوگول با به تصویر کشیدن دنیای مقامات ، ابتدا جنبه های خنده دار آنها را نشان می دهد ، و سپس خواننده را به فکر قوانین حاکم بر این جهان می اندازد. همه مقاماتی که از جلوی ذهن خواننده عبور می کنند ، افرادی هستند که کوچکترین ایده ای از افتخار و وظیفه ندارند ، آنها با حمایت متقابل و مسئولیت متقابل مرتبط هستند. زندگی آنها مانند زندگی صاحبان زمین فاقد معناست.

بازگشت چیچیکوف به شهر و ثبت سند قلعه اوج طرح است. مقامات کسب رعیت را به وی تبریک می گویند. اما Nozdrev و Korobochka ترفندهای "با احترام ترین پاول ایوانوویچ" را فاش می کنند و سرگرمی عمومی جای خود را به سردرگمی می دهد. یک تنبیه وجود دارد: چیچیکوف با عجله شهر را ترک می کند. تصویر قرار گرفتن در معرض چیچیکوف با طنز آمیخته می شود ، و یک شخصیت متهم کننده برجسته به دست می آورد. این نویسنده با کنایه ای پنهان از شایعات و شایعاتی که در رابطه با افشای "میلیونر" در این استان استان به وجود آمد ، می گوید. مقامات که تحت اضطراب و وحشت قرار گرفته اند ، ناخواسته اعمال تاریک و غیرقانونی خود را فاش می کنند.

جایگاه ویژه ای در این رمان توسط "قصه کاپیتان کوپایکین" برگزار می شود. با طرح شعر پیوند خورده است و برای آشکار کردن معنای ایدئولوژیک و هنری اثر از اهمیت زیادی برخوردار است. داستان کاپیتان کوپایکین به گوگول این فرصت را داد تا خواننده را به سن پترزبورگ ببرد ، تصویری از شهر بسازد ، مضمون سال 1812 را وارد داستان کند و داستان سرنوشت قهرمان جنگ ، کاپیتان کوپیکین را بازگو کند ، در حالی که خودسری بوروکراتیک و خودسرانه بودن مقامات ، بی عدالتی سیستم موجود را آشکار می کند. نویسنده در "داستان کاپیتان کوپایکین" این س questionال را مطرح می کند که تجمل گرایی انسان را از اخلاق دور می کند.

مکان "داستان ..." با توسعه طرح تعیین می شود. وقتی شایعات مضحک درباره چیچیکوف در سطح شهر شروع به گسترش کرد ، مقامات که از انتصاب فرماندار جدید و احتمال مواجهه با آنها نگران بودند ، برای روشن شدن وضعیت و محافظت از خود در برابر "توبیخ" های اجتناب ناپذیر ، دور هم جمع شدند. تصادفی نیست که داستان مربوط به کاپیتان کوپیکین از طرف مدیر پست انجام می شود. وی به عنوان رئیس اداره پست ممکن است روزنامه و مجله خوانده باشد و بتواند اطلاعات زیادی در مورد زندگی پایتخت بدست آورد. او عاشق "خودنمایی" در مقابل تماشاگران ، برای نشان دادن تحصیلات خود بود. مدیر پست داستان کاپیتان کوپایکین را در لحظه بزرگترین هیاهویی که شهر استانی را فراگرفته بود ، روایت می کند. "داستان كاپیتان كوپایكین" یك تاییدی دیگر بر این واقعیت است كه سیستم رعیت در حال سقوط است و نیروهای جدید ، هر چند خود به خود ، در حال حاضر آماده می شوند تا در مسیر مبارزه با شر اجتماعی و بی عدالتی گام بردارند. داستان کوپیکین ، همانطور که بود ، تصویر دولت داری را کامل می کند و نشان می دهد که خودسری نه تنها در میان مقامات ، بلکه در لایه های بالاتر ، تا وزیر و تزار ، حکمرانی می کند.

در فصل یازدهم که نتیجه کار را به پایان می رساند ، نویسنده نشان می دهد که چگونه سرمایه گذاری چیچیکوف پایان یافت ، درباره اصل او صحبت می کند ، نحوه شکل گیری شخصیت او را بیان می کند و دیدگاه های او درباره زندگی رشد می کند. گوگول با نفوذ به حفره های معنوی قهرمان خود ، هر آنچه را که "از نور فرار می کند و از نور پنهان می کند" به قضاوت خواننده ارائه می دهد ، "افکار درونی را که شخص به هیچکس نمی سپارد" آشکار می کند ، و ما با یک شیطانی روبرو هستیم که احساسات انسانی به ندرت به او مراجعه می کنند.

در صفحات اول شعر ، نویسنده خود او را به گونه ای مبهم توصیف می کند: "... نه خوش تیپ ، بلکه بد قیافه ، نه خیلی ضخیم ، نه خیلی لاغر." مقامات استانی و صاحبان زمین ، با افشای شخصیت هایی که در فصل های زیر شعر اختصاص داده شده است ، چیچیکوف را به عنوان "خوش فکر" ، "کارآمد" ، "دانشمند" ، "مهربان ترین و خوش برخورد ترین فرد" توصیف می کنند. بر این اساس ، این تصور ایجاد می شود که ما با شخصیت پردازی "ایده آل یک فرد شایسته" روبرو هستیم.

کل طرح شعر به عنوان لوکیشن چیچیکوف ساخته شده است ، زیرا مرکز داستان کلاهبرداری با خرید و فروش "روح های مرده" است. در سیستم تصاویر شعر ، چیچیکوف تا حدودی از هم دور است. او نقش یک مالک زمین را بازی می کند که بر اساس نیازش سفر می کند و از نظر منشأ او بسیار کم است اما با زندگی محلی ارباب ارتباط دارد. هر بار که او با لباسی جدید در برابر ما ظاهر می شود و همیشه به هدف تعیین شده می رسد. در دنیای چنین افرادی ، به دوستی و عشق بها نمی دهند. ویژگی آنها با پشتکار ، اراده ، انرژی ، پشتکار ، محاسبه عملی و فعالیت خستگی ناپذیر است ، آنها یک قدرت پست و وحشتناک را پنهان می کنند.

گوگول با درک خطری که توسط افرادی مانند چیچیکوف به وجود آمده است ، آشکارا قهرمان خود را به سخره می گیرد ، بی اهمیت بودن او را نشان می دهد. هجو گوگول به نوعی سلاح تبدیل می شود که نویسنده با آن "روح مرده" چیچیکوف را کشف می کند؛ نشان می دهد که چنین افرادی ، با وجود ذهن سرسخت و سازگاری ، محکوم به مرگ هستند. و خنده گوگول ، كه به او كمك كرد تا جهان طمع ، شر و نیرنگ را برملا كند ، از طرف مردم به وی پیشنهاد شد. در روح مردم بود که نفرت از ستمگران ، از "ارباب زندگی" طی سالها رشد و تقویت شد. و فقط خنده به او کمک کرد تا در دنیایی هیولا زنده بماند ، خوش بینی و عشق به زندگی را از دست ندهد.


2020
polyester.ru - مجله دخترانه و زنانه