05.08.2020

خلاصه ای بسیار کوتاه از پالتو داستانی. ابتدای داستان. دیدار با شخصیت اصلی


داستان به فصل تقسیم نشده است

خیلی خلاصه

شخصیت اصلی ، آکاکی آکاکیویچ ، کتش پاره شد ، نمی توان آن را بازیابی کرد ، بنابراین باید یک لباس جدید دوخته شود. او حدود چهل روبل برای این کار هزینه می کند ، در حالی که در غذا ، شمع و پارچه صرفه جویی می کند. پس از چندین روز شادی ، آکاکی تصمیم می گیرد خرید یک پالتوی جدید را جشن بگیرد. در راه بازگشت به خانه ، پس از جشنواره ، یک پوشش بالا از باشماچکین دزدیده می شود. او سعی می کند از یک فرد مهم کمک بگیرد ، اما رد بی ادبی دریافت می کند. سپس در خانه می میرد.

در روز چهارم تشییع جنازه ، شایعه ای مبنی بر ظهور جسدی زنده ، مانند آكاكی آكاكیویچ ، وجود دارد كه او كتهای بزرگ خود را از همه رهگذران برمی دارد. مردی که نگران مرگ باشماچکین بود ، تصمیم می گیرد خود را از نگرانی منحرف کرده و به تفریح \u200b\u200bبپردازد ، اما در راه بازگشت ، یک مرد مرده کت بزرگ خود را که شبیه آاکاکی آکاکیویچ باشماچکین است ، می دزد. پس از این حادثه ، شایعات درباره مرد مرده متوقف می شود. فقط یکبار یک شخص امنیتی با یک شبح روبرو می شود ، اما دیگر شبیه آکاکی آکاکیویچ نیست.

ایده اصلی

در داستان ، ایده اصلی نگرش ناعادلانه نسبت به مرد کوچک - آکاکی آکاکیویچ است. او سعی کرد کار بهتری برای خودش انجام دهد و فقط به این دست یافت که کت او را دزدیدند.

و یک ایده اصلی دیگر - با هر فرد باید با مهربانی رفتار شود ، نه اینکه با بی ادبی امتناع ورزد و از خصوصیات شخصی هر یک قدردانی کند.

همچنین ، ایده اصلی این است که مقامات نسبت به اقشار پایین بسیار بی ادب هستند و اغلب از موقعیت رسمی خود استفاده می کنند. این به دیگران آسیب می رساند و شخص مرده آکاکی آکاکیویچ نمادی از مجازاتی است که برای هر کسی که با دیگران رفتار بدی داشته باشد مجازات خواهد شد. آنها تلاش های باشماچکین برای به دست آوردن پالتوی بالا را نمی دانند ، زیرا هزینه زیادی صرف آن شده است (سو mal تغذیه ، صرفه جویی در نور ، که به سلامت آکاکی آکاکیویچ آسیب می رساند).

خلاصه داستان پالتوی گوگول را بخوانید (بر اساس فصل تقسیم نشده است)

شخصیت اصلی فیلم Akaki Akakievich Bashmachkin است. داستان با روایتی در مورد زندگی قهرمان داستان آغاز می شود و با آنچه در مورد خدمات آکاکی آکاکیویچ به عنوان مشاور تیتراژ گفته می شود ادامه می یابد. سایر کارمندان آکاکی را آزار می دهند ، اما او فقط می خواهد او را ترک کند. کارهای آکاکی آکاکیویچ شامل بازنویسی مقالات است. در طول روز ، او ده ها صفحه نوشت ، و سپس به رختخواب رفت تا دوباره شروع به بازنویسی از روز بعد کند.

اگر حادثه ای اتفاق نیفتاده بود ، روزهای آکاکی باشماچکین به طول انجامید. پالتوی محبوب باشماچکین خراب شد - روی شانه ها و پشت آن پاره شد. آکاکی تصمیم می گیرد برای کمک به خیاط پتروویچ مراجعه کند ، اما او می گوید که اصلاح کت غیرممکن است - بهتر است دوخت جدیدی بدوزد ، و برای تعمیر می رود پول بیشتر... او موافقت می کند ، اما اکنون مشکل جدید - شما باید هشتاد روبل جایی بگیرید. آکاکی تصمیم می گیرد ناهار و شام های خود را کاهش دهد و کمتر به شستن لباس هایش می پردازد. او اغلب برای دیدن چگونگی پیشرفت کار به خیاط مراجعه می کند. اما آکاکی مجبور است بیست روبل دیگر برای کار خیاط بپردازد - پالتو عالی عالی شد ، همه کارها با بهترین کیفیت انجام شد.

خرید پالتو بی توجه نیست - همه فقط در مورد آن صحبت می کنند. از آن لحظه به بعد ، زندگی آکاکی آکاکیویف با سرعت زیادی تغییر کرد. اما همه چیز خیلی خوب به پایان نمی رسد - در راه خانه آنها کت او را از تن بیرون می کنند. باشماچکین تلاش می کند تا شخص قابل توجهی را مخاطب قرار دهد ، اما جستجوی یک پالتو به هیچ چیز منجر نمی شود. شخص قابل توجهی به بهانه اینکه او را به طور نامناسبی خطاب کرده است ، وحشیانه از آکاکی امتناع می ورزد. بعد از آن باشماچکین به خانه می آید ، از تجربیات تب شدیدی دارد. او چندین روز را بیهوش می گذراند ، و سپس می میرد. پس از مرگ آکاکی آکاکیویف ، شایعاتی وجود دارد مبنی بر اینکه یک مرد کشته شده نزدیک پل کالینکین قدم می زند و کتهای بزرگ خود را از همه جدا می کند. گاهی اوقات آنها ویژگی های آکاکی آکاکیویچ را در یک مرد مرده تشخیص می دهند.

یک فرد مهم ، که از مرگ باشماچکین باخبر شده است ، وحشت کرده است و برای اینکه سریع صابون های خود را از بین ببرد ، می رود تا سرگرم شود. او با ترس ، آكاكي آكاكيويچ را كه پالتوي بزرگ خود را بيرون مي آورد ، مي شناسد. فرد مهمی رنگ پریده و ترسیده به خانه می آید و سپس نگرش خود را نسبت به درجات پایین تغییر می دهد. از آن زمان به بعد به ظاهر یک مرد مرده توجه نشده است ، و شبحی که افسر امنیتی پس از مدتی دیده بود ، از قبل متفاوت بود: آنتن ها ظاهر می شدند و بلندتر به نظر می رسیدند. داستان به همین ترتیب تمام می شود.

پالتو را تصویر یا نقاشی کنید

بازخوانی ها و بررسی های دیگر برای خاطرات خواننده

  • خلاصه توهمات گمشده بالزاک

    این کتاب در مورد مسیر موفقیت ، در مورد مشکلات و دشواری هایی است که زندگی برای ما آماده می کند. این موضوع بسیار حاد اجتماعی را لمس می کند. این کتاب در مورد فقر و ثروت ، در مورد فقر و جاه طلبی ، در مورد همه چیزهایی است که هر شخص را می خزد.

  • خلاصه ای از یک جفت خلیج Tendruks

    سال 1929 یک سال امید و سرکوب اولیه. جمع آوری در روسیه در حال انجام است. در روستای ما نیز در یک روز گرم تابستان ، گاری هایی با وسایل قرار است یکدیگر را ملاقات کنند. افراد فقیر به خانه ثروتمندان نقل مکان می کنند

  • کالسکه خلاصه گوگول

    یکی از مالکان زمین می خواهد کالسکه خود را به ژنرالی که به شهر رسیده است بفروشد. او روز بعد او و شرکت کنندگان در شب دعوت شده را به محل خود دعوت می کند و این موضوع را فراموش می کند.

  • خلاصه چاقو با دسته استخوان Solouhin

    به دانش آموز کلاس دوم چاقوی جیبی اهدا شد. خیلی خوش تیپ بود. این چاقو دارای دو تیغه آینه دار و یک دسته استخوان بود. هدیه پسر را از خود پایتخت آورده بودند.

  • خلاصه ای از Camus Caligula

    قانون 1 وقایع رخ داده در کاخ کالیگولا امپراطور روم پس از مرگ خواهرش دروزیلا را نشان می دهد. خود کالیگولا در اولین صحنه ها در قصر نیست. از اظهارات اطرافیان امپراطور روشن می شود

آكاكي آكاكيويچ باشماچكين يك مقام مسن و بدون شرح ، در يكي از بخش هاي سن پترزبورگ خدمت مي كرد. همکاران از این فرد ساکت و کم نظیر غافل شدند. دفتریاران جوان اغلب او را مسخره می کردند ، حتی گاهی اوقات آنها کاغذهایی را روی سرش می ریختند. آکاکی آکاکیویچ معمولاً در سکوت تمسخر را تحمل می کرد و فقط در غیر قابل تحمل ترین شوخی ها با تلخی گفت: "مرا ترک کن ، چرا مرا آزرده می کنی؟" صدای او چنان رقت انگیز به نظر می رسید که یک بیننده حساس می توانست در این جملات چیز دیگری بشنود: "من برادرت هستم" - و سپس مدتها با درد در روح پیرمرد مسخره به یاد می آورد. (شرح آكاكي آكاكيويچ را در متن اثر مشاهده كنيد.)

سالها نه میزی که آکاکی آکاکیویچ در آن نشسته بود و نه رتبه رسمی وی تغییر نکرد. وظایف باشماچکین شامل بازنویسی مقالاتی به خط زیبا بود. او این کار را با قلب انجام داد و علاقه دیگری نداشت.

عصرها ، او از خدمت به خانه برمی گشت ، سوپ کلم را که صاحبخانه تهیه کرده بود ، عجله کرد ، یک تکه گوشت گاو را با پیاز خورد ، متوجه طعم آنها نشد ، از مقالات آورده شده در خانه کپی کرد ، به رختخواب رفت و صبح دوباره به دفتر خود برگشت.

حقوق چهارصد روبل در سال به سختی برای وسایل ضروری او کافی بود. بنابراین ، آكاكی آكاكیویچ وقتی فهمید كه به دلیل ساییدگی و پارگی شدید ، تنها كت پشمی او باید عوض شود ، ضربه بزرگی را تجربه كرد. خیاط آشنا پتروویچ که بیش از یک بار کت قدیمی باشماچکین را وصله زده بود ، با بررسی مجدد آن اعلام کرد که تعمیر لباس امکان پذیر نیست. جایی برای گذاشتن وصله ها نبود: پارچه فرسوده همه جا را پهن می كرد. پتروویچ متعهد شد که یک روپوش جدید به قیمت 80 روبل بدوزد.

تقریباً جایی برای گرفتن این پول نبود. برای کل دوره خدمت ، آکاکی آکاکیویچ موفق شد فقط نیمی از مبلغ تعیین شده را برای آینده به تعویق بیندازد. اما ، با توسل به ریاضت اقتصادی ، و حتی با تشویق اندكی از كارگردان ، باز هم موفق به دریافت آن شد. آنها به همراه پتروویچ به خرید پارچه و خز رفتند و به زودی روپوش جدیدی آماده شد.

آكاكي آكاكيويچ در پالتوي جديد. تصویرگری B. Kustodiev برای داستان گوگول

همه همکاران بلافاصله متوجه به روزرسانی شدند ، برای بررسی آن به کمد لباس دویدند و سپس به باشماچکین تبریک گفتند. یک دستیار دفتری که تازه تولدش را جشن می گرفت ، گفت که او از همه دعوت می کند که همزمان به او بیایند و پالتو را تزریق کنند. آکاکی آکاکیویچ ، که هرگز به دیدن کسی نرفته بود ، نیز دعوت شد. او با خوشحالی در شب عمومی شرکت کرد و از مهمانان دیرتر به خانه بازگشت.

به سختی کسی در خیابان های برفی حضور داشت. در یک مکان قرار بود از یک میدان وسیع و متروک عبور شود. در وسط آن افراد غریبه و نیرومندی به مقام فقیر نزدیک شدند و یقه او را گرفتند و پالتوی بزرگ او را بیرون کشیدند و خود را به داخل برف انداختند.

آکاکی آکاکیویچ برهنه و ناامید کامل به خانه دوید. روز بعد ، او برای شکایت به پلیس رفت ، اما آنها شروع به کشیدن پرونده کردند. مجبور شدم با سرپوش هندی و نازک در سرما به سر کار بروم.

یک آشنای خاص به باشماچکین توصیه کرد که با او تماس بگیرد یک فرد مهم با درخواست تسریع در تحقیقات آکاکی آکاکیویچ در دسترسی به آن مشکل داشت صورتبا این حال ، این ژنرال نه مشارکت ، بلکه نارضایتی نشان داد ، باشماچکین را سرزنش کرد و او را بیرون کرد. آکاکی آکاکیویچ که چیزی در اطراف خود نمی دید ، در خیابان و در وسط کولاک بی رحمانه به خانه سرگردان شد ، سرماخوردگی سختی گرفت و چند روز بعد درگذشت. او در هذیان در حال مرگ به یاد پالتوی بزرگ خود افتاد.

گوگول "پالتو". کتاب صوتی

بلافاصله پس از تشییع جنازه وی ، در پل کالینکین ، شب مرد مردی شروع به ظاهر شدن در قالب یک مقام رسمی که به دنبال کت دزدیده شده می شد ، و تحت این لباس ، لباس همه را از بین برد. یکی از مبارزان بخش ، با دیدن شبح ، او را به عنوان آکاکی آکاکیویچ شناخت. پلیس برای گرفتن سارق مسلح چند روز ناتوان بود ، تا اینکه همان مورد به دست مردگان افتاد. شخص قابل توجهیشب از شام یکی از دوستان به خانه برمی گردد.

"من به پالتوی شما احتیاج دارم!" - فریاد زد ، او را در مقابل مربی ، باشماچکین مرده گرفت. ژنرال که از وحشت به لرزه افتاد ، عجله کرد تا کت بزرگ خود را از روی شانه های خود بریزد و همه رنگ پریده به خانه برسد. پس از آن ، شبح دیگر ظاهر نمی شود.

خلاصه ای از داستان توسط N.V. "پالتوی پائین" گوگول برای کسانی که در امتحان دولت متحد در زبان و ادبیات روسی شرکت می کنند.

در یک بخش رسمی "کوتاه قد ، قدری مبهم ، تا حدودی مایل به قرمز ، تا حدی حتی کور از نظر ظاهری ، با یک لکه کوچک طاس بر پیشانی ، با چین و چروک در دو طرف گونه ها و رنگ صورت ، که بواسیر نامیده می شود" Akaki Akakievich Bashmachkin (هنگام تولد او نام ، اما این نامها بسیار عجیب بود - خوزدازاد ، وارخاسی ، پاوسی خاخی و غیره ، بنابراین آنها او را به نام پدرش نامگذاری کردند). سالها در این بخش ، او یک سمت داشت - یک مقام رسمی برای نوشتن. هیچ کس در محل کارش به او احترام نمی گذارد ، جوانان او را می خندند و مسخره می کنند. آكاكي آكاكيويچ شخصي است بدون پاسخ ، اما او "با عشق" خدمت مي كند ، حتي نامه هاي مورد علاقه خودش را هم دارد. او نمی تواند کاری جز بازنویسی مکانیکی اسناد انجام دهد. آکاکی آکاکیویچ همیشه لباس ضعیفی دارد: "یک لباس یکنواخت ... نه سبز ، بلکه نوعی رنگ آرد مایل به قرمز ، که دائما چیزی به آن می چسبد" ، به غذا نیز توجه نمی کند. تمام افکار خطوط مستقیم. به خود هیچ سرگرمی نمی دهد. اگر سرما نبود (پالتوی قدیمی او فرسوده بود ، مورد تمسخر رفقا قرار گرفت) ، آکاکی آکاکیویچ بسیار از اتفاقات خود بسیار راضی بود. آکاکی آکاکیویچ مضطرب آن را به خیاط پتروویچ ، یک رعیت سابق که زیاد می نوشد ، حمل می کند. خیاط از تغییر پالتو امتناع می کند (پارچه از بین رفته و پوسیده شده است) ، توصیه می کند که یک لباس جدید را برای 150 روبل بدوزید (حقوق سالانه آکاکی آکاکیویچ 400 روبل است). آكاكي آكاكيويچ كاملاً ناراحت است و تلاش ديگري را انجام مي دهد: او نزد پتروويچ سرحال و مهربان مي آيد و دوباره سعي مي كند او را متقاعد كند كه پالتو را تغيير دهد. پتروویچ قاطع است. آکاکی آکاکیویچ شروع به جمع آوری کمک برای دوخت روپوش جدید (40 روبل) می کند. در خیابان ها ، تا آنجا که ممکن است سبک و با احتیاط قدم بردارید ... تا کف پا زود فرسوده نشوید. تا آنجا که ممکن است به لباسشویی برای شستن پارچه داده شود ، و به طوری که آن را حلقه نکند ، هر وقت به خانه می آیید ، آن را بیرون بریزید و فقط در یک روپوش دميکوتون بمانید ... ". شش ماه بعد ، آكاكي آكاكيويچ به همراه پتروويچ پارچه ، كليكو براي آستر (به جاي ابريشم) و يك گربه براي يقه (به جاي گل مفتول) خريد. پتروویچ طی دو هفته یک پالتو میدوزد و "مهمترین روز" زندگی آکاکی آکاکیویچ آغاز می شود. پتروویچ به احترام آکاکی آکاکیویچ را در یک پالتو می پوشد و حتی در خیابان به دنبال او می دود تا بار دیگر کارهایش را تحسین کند. در این بخش ، همه همکاران برای دیدن روپوش جدید می دوند ، آنها اصرار دارند که "باید تزریق شود" ، آکاکی آکاکیویچ منصرف می شود. یک مقام دیگر تصمیم می گیرد به جای آکاکی آکاکیویچ شامی ترتیب دهد ، همه را به محل خود دعوت می کند. عصر ، آکاکی آکاکیویچ احساس ناخوشایندی می کند و حتی بعد از شامپاین که خودش را سرگرم کرده ، سعی می کند بدون توجه ترک شود. در راه خانه او را مورد ضرب و شتم قرار داده و پالتوی او را برمی دارند. آكاكي آكاكيويچ براي حقيقت به يك ضابط خصوصي مي رود ، به سختي قرار ملاقات مي گيرد ، اما درك مي كند كه اميد چنداني براي برگرداندن پالتوي خود نيست. این بخش توصیه می کند که نزد "شخص مهم" برود. آکاکی آکاکیویچ راهی خود را برای قرار ملاقات با ژنرال باز می کند. از نظر ژنرال ، آدرس ویزیتور آشنا به نظر می رسد ، او پاهای خود را شکم می زند و آن را بیرون می کشد. آکاکی آکاکیویچ ترسیده و در حالی که سرما می خورد ، ترک می کند و در تب فرو می رود. در هذیان خود ، او پتروویچ را می بیند که برای او دزد دزد و ژنرالی می پوشد و او را سرزنش می کند. می میرد در بخش آنها فقط در روز 4 عقب می مانند.


به زودی شایعات در اطراف شهر پخش شد مبنی بر اینکه شبحی در پل کالینکین شروع به ظهور می کند - "یک مرد مرده در قالب یک مقام رسمی که به دنبال نوعی پالتوی بزرگ دزدیده شده است ، و تحت عنوان یک پالتوی بزرگ دزدیده شده ، همه کت های بزرگ را از همه شانه ها جدا می کند ، بدون جدا کردن درجه و درجه".

پس از رفتن آكاكي آكاكيويچ ، ژنرال چيزي مانند پشيماني را احساس كرد ، او را نزد خود فرستاد ، در مورد مرگ او با خبر شد ، تا حدودي ناراحت بود ، اما به سرعت در عصر يك دوست از بين رفت. یک بار که به دیدار یکی از دوستانش می رود ، احساس می کند شخصی یقه او را گرفته است. او برمی گردد ، آکاکی آکاکیویچ (یک شبح) را می شناسد ، که برای خود یک پالتو می خواهد و آن را از ژنرال می گیرد. از آن روز به بعد ، ژنرال تغییر کرد ، نسبت به زیردستان خود کمتر مغرور شد. ظهورهای مقام رسمی مرده متوقف شد.

باشماچکین

طراحی توسط B. Kustodiev "آکاکی آکاکیویچ از عصر برمی گردد"

داستان آکاکی آکاکیویچ باشماچکین با داستانی در مورد تولد وی و نامگذاری عجیب و غریب او آغاز می شود و به داستان خدمات وی به عنوان مشاور تیتراژ می رود.

بسیاری از مقامات جوان ، با خندیدن ، کاغذ بازیابی را اصلاح کردند ، او را با کاغذهایی دوش انداختند ، او را از بازو هل دادند - و فقط وقتی کاملاً غیر قابل تحمل است ، می گوید: "مرا ترک کن ، چرا مرا آزار می دهی؟" - با صدای ترحم آمیز آکاکی آکاکیویچ که خدماتش شامل بازنویسی مقالات است ، آن را با عشق انجام می دهد و حتی از حضور بیرون می آید و با عجله جرعه جرعه جرعه جرعه ای می کشد ، یک کوزه جوهر بیرون می آورد و کاغذهایی را که به خانه آورده دوباره می نویسد ، و اگر وجود ندارد ، عمداً نسخه ای را برای خودش برمی دارد. برخی از سندها با آدرس پیچیده. سرگرمی ، لذت دوستی برای او وجود ندارد ، "با نوشتن اطلاعات کامل ، به رختخواب رفت" ، با لبخند پیش بینی بازنویسی فردا.

با این حال ، چنین نظم و ترتیب زندگی در اثر حادثه ای پیش بینی نشده نقض می شود. یک روز صبح ، پس از پیشنهادات مکرر یخبندان پترزبورگ ، آکاکی آکاکیویچ ، با بررسی پالتوی خود (چنان ظاهر خود را از دست داد که بخش طولانی مدت آن را کاپوت می نامید) ، متوجه شد که کاملاً در شانه ها و پشت دیده می شود. او تصمیم می گیرد او را به نزد خیاط پتروویچ ببرد ، كه به طور خلاصه عادت ها و زندگینامه او شرح داده شده است. پتروویچ هود را بررسی می کند و اعلام می کند که هیچ چیز قابل اصلاح نیست ، اما او مجبور است یک پالتوی جدید درست کند. آكاكي آكاكيويچ كه از قيمتي كه پتروويچ نام برد ، شوكه شده تصميم مي گيرد كه زمان اشتباهي را انتخاب كرده و زماني فرا مي رسد كه طبق محاسبات ، پتروويچ را آويخته و از اين رو راحت تر است. اما پتروویچ سر پا ایستاده است. آكاكي آكاكيويچ با ديدن اينكه بدون روپوش جديد نمي تواند كاري انجام دهد ، به دنبال اين بود كه چگونه اين هشتاد روبل را بدست آورد كه به نظر او پتروويچ وارد كار خواهد شد. او تصمیم می گیرد "هزینه های معمولی" را کاهش دهد: عصرها چای ننوشد ، شمع روشن نکند ، نوک پا را پا نگذارد ، تا کف آن زودتر فرسوده نشود ، لباس برای شستشو به لباسشویی داده شود ، و برای اینکه فر نشود ، با یک لباس لباس در خانه بمان.

زندگی او کاملاً تغییر می کند: رویای مانتو مانند یک دوست خوشایند زندگی او را همراهی می کند. او هر ماه به پتروویچ می رود تا در مورد پالتوی بزرگ صحبت کند. پاداش مورد انتظار برای تعطیلات ، برخلاف انتظار ، بیست روبل بیشتر بود و یک روز آکاکی آکاکیویچ و پتروویچ به مغازه ها رفتند. و پارچه ، و کالیکو روی آستر ، و گربه روی یقه ، و کار پتروویچ - همه چیز فراتر از ستایش است ، و ، با توجه به یخ زدگی که آغاز شده است ، آکاکی آکاکیویچ یک بار با پالتوی جدید عازم این بخش شد. این رویداد مورد توجه قرار نمی گیرد ، همه لباس بالا را می ستایند و از آکاکی آکاکیویچ می خواهند که به همین مناسبت شامگاهی ترتیب دهد و فقط مداخله یک مقام خاص (گویا از روی عمد مرد تولد) ، که همه را برای صرف چای دعوت کرده است ، باعث خجالت آکاکی آکاکیویچ می شود.

پس از یک روز که برای او مانند یک تعطیلات رسمی بزرگ بود ، آکاکی آکاکیویچ به خانه بازگشت ، با شادی غذا می خورد و چون بیکار بود ، به یک مقام مسئول در یک قسمت دورتر از شهر می رود. باز هم همه کت بزرگ او را ستایش می کنند ، اما به زودی آنها به سوت ، شام ، شامپاین روی می آورند. آكاكي آكاكيويچ مجبور به همان كار ، احساس سرگرمي غيرمعمولي مي كند ، اما با توجه به اواخر ساعت ، آرام خانه را ترك مي كند. در ابتدا هیجان زده ، او حتی به دنبال برخی از بانوان ("که هر قسمت از بدن او با حرکات خارق العاده ای پر شده بود") می شتابد ، اما خیابان های خلوت که به زودی گسترده شدند ، ترس غیر ارادی را به او القا می کنند. در وسط یک میدان عظیم خلوت ، برخی از افراد سبیل او را متوقف می کنند و کت بزرگ او را در می آورند.

ماجراهای نادرست آکاکی آکاکیویچ آغاز می شود. او از یک ضابط خصوصی کمک نمی گیرد. در حضور ، جایی که او یک روز بعد با هود قدیمی خود می آید ، آنها ترحم می کنند و حتی فکر می کنند که یک چین بزنند ، اما با جمع آوری یک چیز کوچک ، آنها توصیه می کنند که به یک شخص قابل توجه بروند ، که می تواند به جستجوی موفقیت آمیز پیراهن کمک کند. در زیر تکنیک ها و آداب و رسوم یک فرد قابل توجه که اخیراً قابل توجه شده است توصیف می شود ، و به همین دلیل ، به نظر می رسد ، خود را بیشتر به خود مشغول می کند: "شدت ، شدت و شدت" ، او می گفت. او که می خواست دوست خود را که سالها او را ندیده بود تحت تأثیر قرار دهد ، با بی رحمی به آکاکی آکاکیویچ که به عقیده او خارج از شکل به او روی آورد ، سرزنش می کند. پاهایش را احساس نمی کند ، به خانه می رسد و با تب شدید به پایین می افتد. چند روز بیهوشی و هذیان - و آکاکی آکاکیویچ می میرد ، که فقط در روز چهارم پس از تشییع جنازه در بخش است. به زودی معلوم شد که شب هنگام در نزدیکی پل کالینکین ، جسدی ظاهر می شود که بدون جدا کردن درجه و ردیف ، کت ، از همه جدا می شود. شخصی او را آکاکی آکاکیویچ می شناسد. تلاش های پلیس برای دستگیری فرد کشته شده بی فایده است.

در آن زمان ، یک فرد قابل توجه ، که بیگانه با ترحم نیست ، چون فهمیده است که باشماچکین ناگهان درگذشته است ، از این موضوع بسیار شوکه شده و برای سرگرمی ، به مهمانی یک دوست می رود ، از آنجا که او به خانه نمی رود ، اما به یک خانم آشنا کارولینا ایوانوونا ، و در میان هوای وحشتناک ، ناگهان احساس می کند کسی یقه او را گرفته است. او با وحشت ، آكاكي آكاكيويچ را مي شناسد كه با پيروزي بزرگ كت بزرگ خود را بيرون مي آورد. فرد رنگ پریده و ترسیده ای به خانه برمی گردد و دیگر به زیردستان خود با شدت سرزنش نمی کند. ظاهر یک مقام مرده از آن زمان کاملاً متوقف شده است ، و شبحی که کمی بعد در غرفه کولومنا ملاقات کرد از قبل بسیار بلندتر بود و سبیل عظیمی به پا می کرد.

بازگو شد

داستان آکاکی آکاکیویچ باشماچکین با داستانی در مورد تولد وی و نامگذاری عجیب و غریب او آغاز می شود و به داستان خدمات وی به عنوان مشاور تیتراژ می رود.

بسیاری از مقامات جوان ، با خنده ، کاغذ بازیابی را اصلاح کردند ، او را با کاغذهای دوش انداختند ، او را از بازویش هل دادند - و فقط وقتی کاملاً غیر قابل تحمل است ، می گوید: "مرا ترک کن ، چرا مرا آزار می دهی؟" - با صدای ترحم آمیز آكاكي آكاكيويچ كه خدماتش شامل بازنويسي كاغذ است ، آن را با عشق اجرا مي كند و حتي از حضور خارج مي شود و با عجله جرعه جرعه جرعه جرعه جرعه جرعه جرعه جرعه مي كشيد ، كوزه اي از جوهر برمي دارد و كاغذهايي را كه به خانه آورده شده را دوباره مي نويسد و اگر چيزي نيست ، به طور عمد يك نسخه را براي خودش برمي دارد. برخی از سندها با آدرس پیچیده. سرگرمی ، لذت دوستی برای او وجود ندارد ، "با نوشتن اطلاعات کامل ، به رختخواب رفت" ، با لبخند پیش بینی بازنویسی فردا.

با این حال ، چنین نظم و ترتیب زندگی در اثر حادثه ای پیش بینی نشده نقض می شود. یک روز صبح ، پس از پیشنهادات مکرر یخبندان پترزبورگ ، آکاکی آکاکیویچ ، با بررسی پالتوی خود (چنان ظاهر خود را از دست داد که بخش طولانی مدت آن را کاپوت می نامید) ، متوجه شد که کاملاً در شانه ها و پشت دیده می شود. او تصمیم می گیرد او را به نزد خیاط پتروویچ ببرد ، كه به طور خلاصه عادت ها و زندگینامه او شرح داده شده است. پتروویچ هود را بررسی می کند و اعلام می کند که هیچ چیز قابل اصلاح نیست ، اما او مجبور است یک پالتوی جدید درست کند. شوکه شده از قیمتی که پتروویچ نامگذاری کرده است ، آکاکی آکاکیویچ تصمیم می گیرد که زمان اشتباهی را انتخاب کرده است و وقتی می آید که ، طبق محاسبات ، پتروویچ را آویزان می کنند و بنابراین راحت تر است. اما پتروویچ سر پا ایستاده است. آكاكي آكاكيويچ با ديدن اينكه بدون روپوش جديد نمي تواند كاري انجام دهد ، به دنبال اين است كه چگونه اين هشتاد روبل را بدست آورد كه به نظر او ، پتروويچ وارد كار خواهد شد. او تصمیم می گیرد "هزینه های معمولی" را کاهش دهد: عصرها چای ننوشد ، شمع روشن نکند ، نوک پا را پا بگذارد تا کف پا زودتر فرسوده نشود ، و لباس هایش را کمتر به لباسشویی می دهی ، و برای اینکه حلقه نشود ، با یک جامه در خانه بمان.

زندگی او کاملاً تغییر می کند: رویای یک کت بزرگ او را همراهی می کند ، مانند یک دوست خوشایند زندگی. او هر ماه به پتروویچ می رود تا در مورد پالتوی بزرگ صحبت کند. پاداش مورد انتظار برای تعطیلات ، برخلاف انتظار ، بیست روبل بیشتر است و یک روز آکاکی آکاکیویچ با پتروویچ به مغازه ها می رود. و پارچه ، و کالیکو روی آستر ، و گربه روی یقه ، و کار پتروویچ - همه چیز فراتر از ستایش است ، و ، با توجه به یخ زدگی که آغاز شده است ، آکاکی آکاکیویچ یک بار با پالتوی جدید عازم این بخش شد. این رویداد مورد توجه قرار نمی گیرد ، همه از بزرگپوش تعریف می کنند و از او می خواهند که Akaky Akakievich شامگاهی را به همین مناسبت ترتیب دهد و فقط مداخله یک مقام خاص (گویا از روی عمد مرد تولد) ، که همه را برای چای دعوت کرده است ، Akaky Akakievich خجالت زده را نجات می دهد.

پس از یک روز که برای او مانند یک تعطیلات رسمی بزرگ بود ، آکاکی آکاکیویچ به خانه بازگشت ، با شادی غذا می خورد و چون بیکار بود ، به نزد مقام رسمی در قسمت دور شهر می رود. باز هم همه کت بزرگ او را ستایش می کنند ، اما به زودی آنها به سوت ، شام ، شامپاین روی می آورند. آكاكي آكاكيويچ مجبور به همان كار ، احساس سرگرمي غيرمعمولي مي كند ، اما با توجه به اواخر ساعت ، آرام خانه را ترك مي كند. در ابتدا هیجان زده ، او حتی به دنبال برخی از بانوان ("که هر قسمت از بدن او با حرکات خارق العاده ای پر شده بود") می شتابد ، اما خیابان های خلوت که به زودی امتداد می یابند ، ترس غیر ارادی را به او القا می کنند. در وسط یک میدان عظیم خلوت ، برخی از افراد سبیل او را متوقف می کنند و پالتوی بزرگ او را در می آورند.

ماجراهای نادرست آکاکی آکاکیویچ آغاز می شود. او از یک ضابط خصوصی کمک نمی گیرد. در حضور ، جایی که او یک روز بعد با کلاه قدیمی خود می آید ، آنها برای او متاسف هستند و حتی فکر می کنند یک باشگاه بسازند ، اما با جمع آوری یک چیز کوچک ، آنها توصیه می کنند که به یک شخص قابل توجه بروند ، چیزی می تواند به جستجوی موفقیت آمیز پیراهن کمک کند. در زیر تکنیک ها و آداب و رسوم شخص قابل توجهی که اخیراً قابل توجه شده است توصیف می شود ، و به همین دلیل ، به نظر می رسد ، خود را بیشتر به خود مشغول می کند: "شدت ، شدت و - شدت" - او می گفت. او که می خواست دوست خود را که سالها او را ندیده بود تحت تأثیر قرار دهد ، با بی رحمی به آکاکی آکاکیویچ که به عقیده او خارج از شکل به او روی آورد ، سرزنش می کند. پاهایش را احساس نمی کند ، به خانه می رسد و با تب شدید به پایین می افتد. چند روز بیهوشی و هذیان - و آکاکی آکاکیویچ می میرد ، که فقط در روز چهارم پس از تشییع جنازه در بخش است. به زودی معلوم شد که شب هنگام در نزدیکی پل کالینکین یک جسد ظاهر می شود ، بدون جدا کردن درجه و درجه ، یک کت از همه جدا می شود. شخصی او را آکاکی آکاکیویچ می شناسد. تلاش های پلیس برای دستگیری فرد کشته شده بی فایده است.

در آن زمان ، یک شخص قابل توجه ، که بیگانه با عطوفت نیست ، زیرا فهمیده است که باشماچکین به طور ناگهانی درگذشته است ، از این موضوع بسیار شوکه شده و برای اینکه سرگرم شود ، به یک مهمانی دوستانه می رود ، از آنجا که او به خانه نمی رود ، اما به یک خانم آشنا کارولینا ایوانوونا ، و ، در میان هوای وحشتناک ، ناگهان احساس می کند کسی یقه او را گرفته است. او با وحشت ، آكاكي آكاكيويچ را مي شناسد كه با پيروزي بزرگ كت بزرگ خود را بيرون مي آورد. فرد رنگ پریده و ترسیده ای به خانه برمی گردد و دیگر به زیردستان خود با شدت سرزنش نمی کند. ظاهر یک مقام مرده از آن زمان کاملاً متوقف شده است ، و شبحی که کمی بعد با غرفه Kolomna ملاقات کرد از قبل بسیار بلندتر بود و سبیل عظیمی به پا می کرد.


2020
polyester.ru - مجله دخترانه و زنانه