06.02.2024

شکسپیر - رومئو، چقدر متاسفم که تو رومئو هستی! متن ترانه و ترجمه به روسی. جملاتی از مونولوگ رومئو و ژولیت رومئو در زیر بالکن


"رومئو و ژولیت"

ویلیام شکسپیر

صحنه دو

باغ کاپولت.

رومئو وارد می شود.

رومئو

ندانسته این درد برایشان خنده دار است.

اما چه نوع درخششی در بالکن می بینم؟

آنجا نور است. ژولیت، تو مثل روز هستی!

کنار پنجره بایست ماه را با نزدیکی بکش.

او قبلاً از حسادت بیمار است،

که سپیدی بر آن سایه افکندی.

ژولیت در بالکن ظاهر می شود.

برای خدمت به الهه پاکی رها کن.

لباس باکره رقت انگیز و نامحسوس است.

اون بهت نمیاد آن را بردارید.

اوه عزیزم! ای جان من! ای شادی!

او آنجا ایستاده است و نمی داند کیست.

لب هایش را تکان می دهد، اما هیچ حرفی شنیده نمی شود.

خالی، دیدگاه ها وجود دارد گفتار!

وای من چقدر احمقم دیگران با او صحبت می کنند.

دو ستاره درخشان، عجله دارند

آنها از شما می خواهند که آسمان را برای کار ترک کنید،

چشمانش فعلا برق خواهند زد.

آه اگه چشماش واقعی بود

ما به طاق بهشت ​​حرکت کرده ایم!

با درخشش آنها پرندگان آواز می خوانند،

اشتباه گرفتن شب با طلوع خورشید

تنها می ایستد، کف دست را روی گونه فشار می دهد.

او در حال حیله گری به چه چیزی فکر می کرد؟

آه، اگر فقط یک دستکش روی دستش بود،

دستکش در دست!

ژولیت

وای بر من!

رومئو

یه چیزی گفت فرشته نور،

در تاریکی بالکن بالای سرم

تو مثل قاصد بالدار آسمان اوج می گیری

بالای سر جمعیت شگفت زده،

که از زیر مشاهده می شوند،

چگونه او در آسمان بالای سر آنها شناور است.

ژولیت

رومئو، چقدر متاسفم که تو رومئو هستی!

پدرت را رها کن و نامت را عوض کن،

و اگر نه، مرا همسر خود کن،

تا شاید دیگر کاپولت نباشم.

رومئو

ژولیت

فقط این اسم برای من آرزوی ضرر دارد.

بدون اینکه یک مونتاگ باشی، خودت خواهی بود.

مونتاگ چیست؟ اسمشون همینه؟

صورت و شانه ها، پاها، سینه و بازوها؟

آیا واقعاً نام دیگری وجود ندارد؟

معنی نام چیست؟ گل رز بوی گل رز می دهد

یا اسمش را بگذار گل رز یا نه.

رومئو با هر نامی باشد

اوج کمال که هست.

منو یه چیز دیگه صدا کن رومئو

و سپس در عوض همه مرا بگیر

رومئو

اوه، معامله! حالا من برگزیده شما هستم.

من یک غسل تعمید جدید را می پذیرم،

فقط برای اینکه متفاوت خوانده شود.

ژولیت

چه کسی در تاریکی می خزد

در رویاهای عزیزم؟

رومئو

جرات ندارم

خود را با نام شناسایی کنید. آی تی

با تشکر از شما، من از آن متنفرم.

اگر در نامه ای به آن برخورد کردم،

کاغذ را با آن پاره می کردم.

ژولیت

ما یک دوجین کلمه نگفته ایم،

مگه تو رومئو نیستی؟ آیا شما یک مونتاگ هستید؟

رومئو

نه این و نه آن: نام ها حرام است.

ژولیت

چطور اینجا اومدی؟ برای چی؟

حصار بلند و غیر قابل تسخیر است.

مرگ تو در اینجا اجتناب ناپذیر است،

وقتی خانواده ام تو را پیدا کنند

رومئو

عشق مرا به اینجا رساند

دیوارها مانع او نمی شوند.

در نیاز، او تصمیم می گیرد هر کاری انجام دهد.

و چون - خویشاوندان شما با من چه هستند؟

ژولیت

آنها شما را خواهند دید و شما را خواهند کشت.

رومئو

نگاهت از بیست خنجر خطرناک تر است.

دوستانه تر از بالکن به پایین نگاه کنید،

و این نامه زنجیره ای من از آنها خواهد بود.

ژولیت

فقط گرفتار آنها نشوید.

رومئو

شب مرا خرقه می پوشاند. خواهد بود

فقط تو با من گرمی اگر نه،

مرگ را از ضربات آنها ترجیح می دهم

چه قرن طولانی بدون لطافت تو.

ژولیت

چه کسی راه اینجا را به شما نشان داد؟

رومئو

عشق او را پیدا کرد من ملوان نیستم

اما اگر در انتهای دنیا بودی،

بدون تردید، بدون ترس،

برای چنین کالاهایی راهی دریا شدم.

ژولیت

تاریکی صورتم را نجات می دهد

وگرنه میدونی از شرم میسوختم

که تو در مورد من خیلی چیزها یاد گرفتی

ای کاش می توانستم نجابت را بازگردانم

خیلی دیر شده، وانمود کردن فایده ای ندارد.

دوستم داری؟ می دانم، باور دارم

چی میگی بله؟ اما عجله نکنید.

پس از همه، شما فریب خواهید داد. می گویند مشتری

برای عهد عشق ارزش قائل نیست

دروغ نگو رومئو این یک شوخی نیست.

شاید من ساده لوح به نظر میرسم؟

باشه، برداشت را اصلاح می کنم

و من دستم از تو امتناع می کنم،

کاری که من داوطلبانه انجام نمی دهم.

البته من خیلی عاشقم

چقدر احمق به نظر میرسی

اما من از خیلی ها صادق ترم، حساس تر

که پرودز بازی می کنند.

باید بیشتر مهار می شدم

اما نمی دانستم که آنها مرا خواهند شنید.

با عرض پوزش بابت داغ و نپذیرفتن آن

سخنرانی مستقیم برای سهولت و دسترسی.

رومئو

دوست من، قسم به ماه درخشان،

نقره ای کردن نوک درختان...

ژولیت

آخه ماه یه بار قسم نخور

تغییر مسیر خیانت است.

رومئو

پس به چی قسم بخورم؟

ژولیت

به هیچ چیز قسم نده

یا به خودت به عنوان عالی ترین خیر سوگند یاد کن،

که برای نذر کافی است.

رومئو

قسم میخورم دوست من هر وقت این دل...

ژولیت

نیازی نیست، معتقدم. مهم نیست چقدر برای من عزیز باشی،

من می ترسم که چقدر سریع به توافق رسیدیم.

همه چیز خیلی عجولانه و عجولانه است،

مثل درخشش رعد و برق که خاموش می شود،

شما به سختی وقت دارید که بگویید "درخشش رعد و برق".

شب بخیر! این غنچه شادی

آماده رنگ برای دفعه بعد.

شب بخیر! آرزو میکنم که شما

همان رویای فریبنده،

مثل دنیای روشنی که با آن پر شده ام.

رومئو

اما چگونه می توانم شما را به این زودی ترک کنم؟

ژولیت

چه چیزی می توانیم به توافق خود اضافه کنیم؟

رومئو

تو هم قسم بخور، همانطور که من به تو قسم خوردم.

ژولیت

من اولین نفری بودم که فحش دادم و پشیمانم

اینکه در گذشته است، نه پیش رو.

رومئو

آیا می خواهید این سوگند را پس بگیرید؟

ژولیت

بله، برای دادن دوباره.

من هیچ کنترلی بر چیزی که دارم ندارم.

عشق من ته ندارد، جز مهربانی

مثل وسعت دریا. هر چه بیشتر خرج می کنم

هر چه بزرگتر و ثروتمندتر می شوم.

اسم من هست. من ترک می کنم. خداحافظ.

دارم میام! - متاسفم، فراموش نکن.

شاید دوباره برگردم یک دقیقه صبر کن.

برگها.

رومئو

شب مقدس، شب مقدس! اما اگر

همه اینها یک رویا است، چنین شادی بی اندازه

این همه بسیار افسانه و فوق العاده است!

ژولیت

دو کلمه دیگر اگر تو، رومئو،

او تصمیم گرفت به طور جدی با من ازدواج کند،

فردا به من خبر بده که عروسی کی و کجاست.

مرد من صبح پیش شما می آید

تصمیم خود را در این مورد پیدا کنید.

همه چیزهای خوب را زیر پای تو خواهم گذاشت

و من همه جا دنبالت خواهم بود

پرستار

(پشت صحنه)

کبوتر کوچک!

ژولیت

دارم میام! این دقیقه! -

و اگر در ذهن خود فریبکاری دارید،

بعد، بعد...

پرستار

(پشت صحنه)

کبوتر کوچک!

ژولیت

بلافاصله. مستقیما

مرا رها کن و دیگر نیا.

من فردا رسیدگی می کنم

رومئو

به نجات سوگند...

ژولیت

صد هزار بار خداحافظ

برگها.

رومئو

صد هزار بار

با حسرت دور از چشمان نازنین آه خواهم کشید.

ما مثل بچه مدرسه ای هستیم که به خانه نزد دوستانمان می رویم،

و از دوستان - مانند حمل کیف به کلاس در زمستان.

(به سمت در خروجی می رود.)

ژولیت به بالکن برمی گردد.

ژولیت

رومئو کجایی؟ کاش لوله داشتم

برای فریب دادن این پرنده به عقب!

اما من در اسارت هستم، نمی توانم فریاد بزنم،

وگرنه اکو خس خس می کنم

با تکرار بی صدا این کلمات:

رومئو کجایی؟ کجایی رومئو؟

رومئو

روحم دوباره مرا صدا می کند.

ژولیت

رومئو!

رومئو

عزیز!

ژولیت

در چه زمانی

فردا برام بفرست تا جواب بدم؟

رومئو

ساعت نه.

ژولیت

این یک بیست سال تمام است!

خسته شدم... چی میخواستم بگم؟

رومئو

یادت باشه فعلا اینجا می ایستم.

ژولیت

صبر کن تا دوباره فراموش کنم

فقط برای اینکه دوباره بغلت کنم

رومئو

به خاطر بسپار و فراموش کن تا

بدون اینکه به یاد خودم باشم، می ایستم.

ژولیت

نزدیک سحر است. زمان ناپدید شدن تو فرا رسیده است.

به من بگو چگونه می توانم از تو جدا شوم؟

تو مثل یک پرنده رام شیک پوشی،

با یک نخ به دست او زنجیر شده است.

سپس به او اجازه دادند تا تمام قد خود پرواز کند،

سپس تو را روی طناب ابریشمی پایین می کشند.

من و تو اینطوریم.

رومئو

خوشحال می شوم

اون پرنده باش

ژولیت

من هم خوشحال خواهم شد

بله، من تو را با علاقه مکرر خواهم کشت.

با این حال بالاخره خداحافظ

خداحافظ، خداحافظ، اما راهی برای جدایی وجود ندارد!

بنابراین شخص برای همیشه تکرار می کند: "شب بخیر!"

برگها.

رومئو

خداحافظ. خواب آرام به سراغت می آید

و دنیای شیرین را در سینه خود بریز!

و من به سلول پدر لورنزو خواهم رفت

برای کمک در امور قلبی ما.

برگها.

اثر بزرگ ویلیام شکسپیر "رومئو و ژولیت" در سالهای 1594-1595 نوشته شده است.به نظر می رسد این پنج عمل حاوی جادوی کلمات هستند. !

مونولوگ ژولیت قبل از مرگ

خداحافظ همه
خدا میدونه کی دوباره همدیگرو میبینیم...
سرمای خفیفی وجودم را فرا می گیرد
و وحشت خونریزی را متوقف می کند.
بهشون زنگ میزنم من بدون آنها احساس غمگینی می کنم.
پرستار! نه اون اینجا کاری نداره
من باید این صحنه را به تنهایی بازی کنم.
بطری کجاست؟
اگر نوشیدن کارساز نباشد چه؟
بعد من فردا ازدواج کنم؟
نه! در اینجا دفاع است. کنار من دراز بکش، خنجر!

اگه سم باشه چی؟ بالاخره برای یک راهب
این ازدواج تهدید به افشاگری می کند.
و اگر من بمیرم، آنها نمی دانند
که رومئو را با من ازدواج کرد.
بله همینطور است. نه، غیرممکن است!
تا آن زمان به عنوان مردی صالح شناخته می شد.
اگر قبل از ظاهر شدن از خواب بیدار شوم چه؟
رومئو؟ این چیزی است که می تواند شما را بترساند!
آیا پس از آن در قبر خفه خواهم شد؟
بدون هوا، مدتها قبل
او چگونه برای رهایی نزد من خواهد آمد؟
و اگر زنده بمانم،
آیا می توانم عقل خود را دست نخورده نگه دارم؟
در میان پادشاهی مرگ و تاریکی نیمه شب
در ارتباط با وحشت این مکان،
زیر طاق ها، جایی که قرن های طولانی
بقایای اجداد ما آرام می گیرد
و جسد تایبالت شروع به پوسیدن می کند،
به سختی در یک قبر تازه دفن شده است،
جایی که گاهی به قول خودشان
آیا مردگان شب بیرون می آیند؟
افسوس، افسوس، چه کسی می تواند من را تضمین کند،
اگر خیلی زود بیدار شوم چه؟
آن بوی تعفن جسد و سختی صداها،
هیولا مانند ناله ترنجبین
آنها بلافاصله مرا دیوانه نمی کنند
همه کسانی که این فریادها را شنیدند چگونه دور هم جمع شدند؟
چگونه می توانم تضمین کنم که دستانم را رها نمی کنم؟
به غبار سست و کفن Tybalt
من آن را پاره نمی کنم، پس چه، مسلح
استخوان ساق پا یک اجداد، مانند چماق،
سرم را له نکنم؟
ببین، ببین! فکر کنم میبینم
عمو زاده. او درحال دویدن است
در جستجوی رومئو او فریاد می زند،
چطور جرات کرد آن را روی شمشیر خود بگذارد.
بس کن، تایبالت! دارم نزد تو می آیم
و من برای سلامتی تو می نوشم، رومئو!

متن مونولوگ ژولیت

رومئو، چقدر متاسفم که تو رومئو هستی!
پدرت را رها کن و نامت را عوض کن،
و اگر نه، مرا همسر خود کن،
تا شاید دیگر کاپولت نباشم.

فقط این اسم برای من آرزوی ضرر دارد.
شما می توانید خودتان باشید بدون اینکه یک مونتاگ باشید.
مونتاگ چیست؟ اسمشون همینه؟
صورت و شانه ها، پاها، سینه و بازوها؟
آیا واقعاً نام دیگری وجود ندارد؟
معنی نام چیست؟ گل رز بوی گل رز می دهد
یا اسمش را بگذار گل رز یا نه.
رومئو با هر نامی باشد
اوج کمال که هست.
منو یه چیز دیگه صدا کن رومئو
و در عوض همه ی من را بگیر!

"رومئو و ژولیت" ویلیام شکسپیر
مونولوگ ژولیت

پرده سوم، صحنه دوم
تندتر می شتابند، اسب های آتشین،
به سمت هدف شبانه! اگر فایتون
اگر من جای راننده شما بودم، خیلی وقت پیش به خانه می رفتید
و تاریکی بر روی زمین فرود آمد.
ای شب عشق، سایه بان تاریکت را پهن کن،
تا آنهایی که پنهان می شوند بتوانند
مخفیانه به یکدیگر و رومئو نگاه کنید
او ناشنیده و نامرئی نزد من آمد.
بالاخره کسانی که عاشق هستند همه چیز را در نور می بینند
هیجان روشن شدن چهره ها.
عشق و شب به غریزه نابینایان زندگی می کنند.
مادربزرگ سیاه پوش، شب اول،
بیا و به من سرگرمی یاد بده
که در آن بازنده به سود تبدیل می شود،
و شرط یکپارچگی دو مخلوق است.
پنهان کن که چگونه خونت از شرم و ترس می سوزد،
تا اینکه ناگهان جسورتر می شود
و او نمی فهمد که چقدر همه چیز در عشق خالص است.
بیا شب! بیا، بیا، رومئو،
روز من، برف من، که در تاریکی می درخشد،
مثل یخ زدگی روی پرهای کلاغ!
بیا، شب مقدس، عاشقانه!
بیا و رومئو را پیش من بیاور!
به من بده کی خواهد مرد،
آن را به ستاره های کوچک برش دهید
و همه عاشق فلک شب خواهند شد
که روز و خورشید نادیده گرفته شود.
من خانه ای از عشق خریدم، اما در حق
وارد نشده است، و من خودم به دیگری
فروخته شد، اما تحویل داده نشد.
و روز غم انگیز است، مانند شب جشن،
وقتی چیز جدید دوخته شد و پوشید
هنوز انجام نشده است. اما اینجا پرستار بچه می آید
با اخبار رومئو، و سپس
هر زبان فصاحتی مانند آسمان است.
پرستار با طناب وارد می شود.
چه خبر دایه؟ این چیه:
طناب برای رومئو؟

باغ کاپولت.
رومئو وارد می شود.

ناخودآگاه این درد برایشان خنده دار است.
اما چه نوع درخششی در بالکن می بینم؟
آنجا نور است. ژولیت، تو مثل روز هستی!
کنار پنجره بایست، ماه را با نزدیکی خود بکش.
او قبلاً از حسادت بیمار است،
که سپیدی بر آن سایه افکندی.

ژولیت در بالکن ظاهر می شود.

برای خدمت به الهه پاکی رها کن.
لباس باکره رقت انگیز و نامحسوس است.
اون بهت نمیاد آن را بردارید.
اوه عزیزم! ای جان من! ای شادی!
او آنجا ایستاده است و نمی داند کیست.
لب هایش را تکان می دهد، اما هیچ حرفی شنیده نمی شود.
خالی، دیدگاه ها وجود دارد گفتار!
وای من چقدر احمقم دیگران با او صحبت می کنند.
دو ستاره درخشان، عجله دارند
آنها از شما می خواهند که آسمان را برای کار ترک کنید،
چشمانش فعلا برق خواهند زد.
آه اگه چشماش واقعی بود
ما به طاق بهشت ​​حرکت کرده ایم!
با درخشش آنها پرندگان آواز می خوانند،
اشتباه گرفتن شب با طلوع خورشید
تنها می ایستد، کف دست را روی گونه فشار می دهد.
او در حال حیله گری به چه چیزی فکر می کرد؟
آه، اگر فقط یک دستکش روی دستش بود،
دستکش در دست!

ژولیت

وای بر من!

یه چیزی گفت فرشته نور،
در تاریکی بالای سرم
تو مثل قاصد بالدار آسمان اوج می گیری
بالا، در ارتفاعی غیر قابل دسترس،
در میان جمعیت شگفت زده مردم،
که او را از روی زمین تماشا می کند.

ژولیت

رومئو، چقدر متاسفم که تو رومئو هستی!
پدرت را رها کن و نامت را عوض کن،
و اگر نه، مرا همسر خود کن،
تا شاید دیگر کاپولت نباشم.

ژولیت

فقط این اسم برای من آرزوی ضرر دارد.
شما می توانید خودتان باشید بدون اینکه یک مونتاگ باشید.
مونتاگ چیست؟ اسمشون همینه؟
صورت و شانه ها، پاها، سینه و بازوها؟
آیا واقعاً نام دیگری وجود ندارد؟
معنی نام چیست؟ گل رز بوی گل رز می دهد
یا اسمش را بگذار گل رز یا نه.
رومئو با هر نامی باشد
اوج کمال که هست.
منو یه چیز دیگه صدا کن رومئو
و در عوض همه ی من را بگیر!

اوه، معامله! حالا من انتخاب شما هستم!
من یک غسل تعمید جدید را می پذیرم،
فقط برای اینکه متفاوت خوانده شود.

ژولیت

چه کسی در تاریکی می خزد
در رویاهای عزیزم؟

جرات ندارم
خود را با نام شناسایی کنید. آی تی
با تشکر از شما، من از آن متنفرم.
اگر در نامه ای به آن برخورد کردم،
کاغذ را با آن پاره می کردم.

ژولیت

ما یک دوجین کلمه نگفته ایم،
چقدر این صدا برای من آشناست!
مگه تو رومئو نیستی؟ آیا شما یک مونتاگ هستید؟

نه این و نه آن: نام ها حرام است.

ژولیت

چطور اینجا اومدی؟ برای چی؟
حصار بلند و غیر قابل تسخیر است.
مرگ تو در اینجا اجتناب ناپذیر است،
اگر فقط خانواده من می توانستند شما را پیدا کنند.

عشق مرا به اینجا رساند
دیوارها مانع او نمی شوند.
در نیاز، او تصمیم می گیرد هر کاری انجام دهد،
و چون - چون من خانواده شما هستم!

ژولیت

آنها شما را خواهند دید و شما را خواهند کشت.

نگاهت از بیست خنجر خطرناک تر است.
دوستانه تر از بالکن به پایین نگاه کنید،
و این نامه زنجیره ای من از آنها خواهد بود.

ژولیت

فقط در چشم آنها گیر نکنید!

شب مرا خرقه می پوشاند. خواهد بود
فقط تو با من گرمی اگر نه،
مرگ را از ضربات آنها ترجیح می دهم
چه قرن طولانی بدون لطافت تو.

ژولیت

چه کسی راه اینجا را به شما نشان داد؟

عشق او را پیدا کرد من ملوان نیستم
اما اگر در انتهای دنیا بودی،
بدون تردید، بدون ترس،
برای چنین کالاهایی راهی دریا شدم.

ژولیت

تاریکی صورتم را نجات می دهد
وگرنه میدونی از شرم میسوختم
که تو در مورد من خیلی چیزها یاد گرفتی
ای کاش می توانستم نجابت را بازگردانم
خیلی دیر شده، وانمود کردن فایده ای ندارد.
دوستم داری؟ می دانم، باور دارم
چی میگی آره اما عجله نکنید.
پس از همه، شما فریب خواهید داد. می گویند مشتری
عهد عشق را نادیده می گیرد.
دروغ نگو رومئو این یک شوخی نیست.
شاید من ساده لوح به نظر میرسم؟
باشه، برداشت را اصلاح می کنم
و من دستم از تو امتناع می کنم،
کاری که من داوطلبانه انجام نمی دهم.
البته من خیلی عاشقم
چرا باید احمق به نظر بیای؟
اما من از خیلی ها صادق ترم، حساس تر
که پرودز بازی می کنند،
باید بیشتر مهار می شدم
اما نمی دانستم که آنها مرا خواهند شنید.
با عرض پوزش بابت داغ و نپذیرفتن آن
سخنرانی مستقیم برای سهولت و دسترسی.

دوست من، قسم به ماه درخشان،
نقره ای کردن نوک درختان...

ژولیت

آخه ماه یه بار قسم نخور
تغییر مسیر خیانت است.

پس به چی قسم بخورم؟

ژولیت

به هیچ چیز قسم نده
یا به خودت به عنوان عالی ترین خیر سوگند یاد کن،
که برای نذر کافی است.

قسم میخورم دوست من هر وقت این دل...

ژولیت

نیازی نیست، معتقدم. مهم نیست چقدر برای من عزیز باشی،
من می ترسم که چقدر سریع به توافق رسیدیم.
همه چیز خیلی عجولانه و عجولانه است،
مثل درخشش رعد و برق که خاموش می شود،
شما به سختی وقت دارید که بگویید "درخشش رعد و برق".
شب بخیر! این غنچه شادی
آماده رنگ برای دفعه بعد.
شب بخیر! آرزو میکنم که شما
همان رویای فریبنده،
مثل دنیای روشنی که با آن پر شده ام.

اما چگونه می توانم شما را به این زودی ترک کنم؟

ژولیت

چه چیزی می توانیم به توافق خود اضافه کنیم؟

سوگند خوردم حالا تو هم قسم بخور

ژولیت

من اولین نفری بودم که فحش دادم و پشیمانم
اینکه در گذشته است، نه پیش رو.

آیا می خواهید این سوگند را پس بگیرید؟

ژولیت

بله، برای دادن دوباره.
من هیچ کنترلی بر چیزی که دارم ندارم.
عشق من بی پایان است و مهربانی -
مثل وسعت دریا. هر چه بیشتر خرج می کنم
هر چه بزرگتر و ثروتمندتر می شوم.

اسم من هست. من ترک می کنم. خداحافظ. -
دارم میام! - متاسفم، فراموش نکن.
شاید دوباره برگردم یک دقیقه صبر کن.
(برگها.)

شب مقدس، شب مقدس! اما اگر
آیا این همه رویا است؟ خیلی خوشبختی بی اندازه
این همه بسیار افسانه و فوق العاده است!

ژولیت

دو کلمه دیگر اگر تو، رومئو،
او تصمیم گرفت به طور جدی با من ازدواج کند،
فردا به من خبر بده که عروسی کی و کجاست.
مرد من صبح پیش شما می آید
تصمیم خود را در این مورد پیدا کنید.
همه چیزهای خوب را زیر پای تو خواهم گذاشت
و من همه جا دنبالت خواهم بود

پرستار
(پشت صحنه)

عزیز!

ژولیت

دارم میام! این دقیقه! -
و اگر در ذهن خود فریبکاری دارید،
بعد، بعد...

پرستار
(پشت صحنه)

عزیز!

ژولیت

بلافاصله. مستقیما
مرا رها کن و دیگر نیا.
من فردا رسیدگی می کنم

به نجات سوگند.

ژولیت

صد هزار بار خداحافظ
(برگها.)

صد هزار بار
با حسرت دور از چشمان نازنین آه خواهم کشید.
ما مثل بچه مدرسه ای هستیم که به خانه نزد دوستانمان می رویم،
و از دوستان - مانند حمل کیف به کلاس در زمستان.
(به سمت در خروجی می رود.)

ژولیت به بالکن برمی گردد.

ژولیت

رومئو کجایی؟ کاش لوله داشتم
برای فریب دادن این پرنده به عقب!
اما من در اسارت هستم، نمی توانم فریاد بزنم،
وگرنه اکو خس خس می کنم
با تکرار بی صدا این کلمات:
رومئو کجایی؟ کجایی رومئو؟

روحم دوباره مرا صدا می کند.
مثل صدای عاشقان که شب ها زنگ می زنند!

ژولیت

ژولیت

در چه زمانی
فردا برام بفرست تا جواب بدم؟

ساعت نه.

ژولیت

این یک بیست سال تمام است!
صبر کردن دردناکه... چی میخواستم بگم؟

یادت باشه فعلا اینجا می ایستم.

ژولیت

صبر کن تا دوباره فراموش کنم
فقط برای اینکه دوباره بغلت کنم

به خاطر بسپار و فراموش کن تا
بدون اینکه به یاد خودم باشم، می ایستم.

ژولیت

نزدیک سحر است. باید جلوتر رفت
به من بگو چگونه می توانم از تو جدا شوم؟
شما مانند پرنده خانگی شیک پوش هستید،
با نخ به دست بسته می شود.
سپس به او اجازه دادند تا تمام قد خود پرواز کند،
سپس تو را روی طناب ابریشمی پایین می کشند.
من و تو اینطوریم.

ای کاش میتوانستم
آن پرنده بودن!

ژولیت

اوه منم همینم
من دوست دارم، اما می کشم
تو با نوازش های من خداحافظ!
خداحافظ، خداحافظ، اما راهی برای جدایی وجود ندارد!
بنابراین یکی برای همیشه می گفت: "شب بخیر."
(برگها.)

خداحافظ! خواب آرام به سراغت می آید
و دنیای شیرین را در سینه خود بریز!
و من به سلول اعتراف کننده خواهم رفت
در مورد شادی و تجارت صحبت کنید.
(برگها.)

باغ کاپولت.

رومئو وارد می شود.

ندانسته این درد برایشان خنده دار است. اما چه نوع درخششی در بالکن می بینم؟ آنجا نور است. ژولیت، تو مثل روز هستی! کنار پنجره بایست، ماه را با نزدیکی خود بکش.او در حال حاضر از حسادت بیمار است، که شما او را با سفیدی تحت الشعاع قرار داده اید.

ژولیت در بالکن ظاهر می شود.

برای خدمت به الهه پاکی رها کن. لباس باکره رقت انگیز و نامحسوس است. اون بهت نمیاد آن را بردارید. اوه عزیزم! ای جان من! ای شادی! او آنجا ایستاده است و نمی داند کیست. لب هایش را تکان می دهد، اما هیچ حرفی شنیده نمی شود. خالی، دیدگاه ها وجود دارد گفتار! وای من چقدر احمقم دیگران با او صحبت می کنند. دو ستاره درخشان که عجله دارند تا آسمان را ترک کنند، از چشمان او می خواهند که فعلا برق بزند. آه، اگر چشمانش واقعاً به طاق بهشت ​​می رفت! پرندگان با درخشش خود آواز می خوانند و شب را با طلوع خورشید اشتباه می گیرند. تنها می ایستد، کف دست را روی گونه فشار می دهد. او در حال حیله گری به چه چیزی فکر می کرد؟ آخ که دستکش باشی، دستکش بر دستش!

ژولیت

وای بر من! یه چیزی گفت فرشته روشن، در تاریکی بالای سرم، پرواز می‌کنی، چون قاصد بالدار بهشت، بر فراز انبوهی غیرقابل دسترس، بر فراز جماعت شگفت‌زده مردم، که او را از روی زمین تماشا می‌کنند.

ژولیت

رومئو، چقدر متاسفم که تو رومئو هستی! پدرت را رها کن و نامت را عوض کن،و اگر نه، مرا زن خودت کن تا دیگر کاپولت نباشم. آیا باید بیشتر گوش کنم یا پاسخ بدهم؟

ژولیت

فقط این اسم برای من آرزوی ضرر دارد. شما می توانید خودتان باشید بدون اینکه یک مونتاگ باشید. مونتاگ چیست؟ آیا این نام صورت و شانه ها، پاها، سینه و بازوها است؟ آیا واقعاً نام دیگری وجود ندارد؟ رومئو با هر نامی که باشد اوج کمال است. اسم خودت را جور دیگری بگذار، رومئو، و در عوض همه مرا بگیر! اوه، معامله! حالا من انتخاب شما هستم! من یک غسل تعمید جدید را می پذیرم، فقط برای اینکه متفاوت خوانده شوم.

ژولیت

کیست که در تاریکی به رویاهای عزیز من نفوذ می کند؟ من جرات ندارم خودم را به اسم صدا کنم. با تشکر از شما، من از آن متنفرم. اگر در نامه ای به آن برخورد می کردم، کاغذ را با آن پاره می کردم.

ژولیت

ما یک دوجین کلمه نگفته ایم، اما چقدر این صدا برای من آشناست! مگه تو رومئو نیستی؟ آیا شما یک مونتاگ هستید؟ نه این و نه آن: نام ها حرام است.

ژولیت

چطور اینجا اومدی؟ برای چی؟ حصار بلند و غیر قابل تسخیر است. مرگ تو در اینجا اجتناب ناپذیر است، اگر خانواده من تو را پیدا کنند. در نیاز، او تصمیم می گیرد هر کاری انجام دهد، و چون - چون بستگان تو برای من هستند!

ژولیت

آنها شما را خواهند دید و شما را خواهند کشت. نگاهت از بیست خنجر خطرناک تر است.دوستانه تر از بالکن به پایین نگاه کنید، و این نامه زنجیره ای من از آنها خواهد بود.

ژولیت

فقط در چشم آنها گیر نکنید! شب مرا خرقه می پوشاند. اگر فقط با من گرم بودی اگر نه، مرگ از ضربات آنها را ترجیح می دهم تا یک قرن طولانی بدون مهربانی تو.

ژولیت

چه کسی راه اینجا را به شما نشان داد؟ عشق او را پیدا کرد من ملوان نیستم، اما اگر تو در انتهای دنیا بودی، بدون لحظه‌ای درنگ، بدون ترس برای چنین کالاهایی راهی دریا می‌شدم.

ژولیت

تاریکی صورتم را نجات می دهد، وگرنه می دانی از شرم می سوختم که تو اینقدر درباره من می دانستی. من می خواهم نجابت را بازگردانم، اما دیگر دیر شده است، هیچ فایده ای برای تظاهر وجود ندارد. دوستم داری؟ من می دانم، من معتقدم که شما خواهید گفت بله. اما عجله نکنید. پس از همه، شما فریب خواهید داد. آنها می گویند که مشتری از عهد عشق غفلت می کند. دروغ نگو رومئو این یک شوخی نیست. شاید من ساده لوح به نظر میرسم؟ خوب، خوب، من برداشت را تصحیح می کنم و دستم را از شما رد می کنم، کاری که داوطلبانه انجام نمی دهم. البته من آنقدر عاشقم که باید به نظرت احمق به نظر بیایم، اما از خیلی لطیف ها صادق ترم، که پرخاشگری می کنند، باید خوددارتر می شدم، اما نمی دانستم که می کنند. من را بشنو مرا به خاطر شور و شوق خود ببخشید و سخنرانی مستقیم را برای سهولت و دسترسی اشتباه نکنید. دوست من، قسم به ماه درخشان، نقره ای نوک درختان...

ژولیت

اوه، به ماه قسم نخور، که هر ماه یک بار تغییر می کند - این مسیر خیانت است.پس به چی قسم بخورم؟

ژولیت

به هیچ چیز سوگند مکن، یا به خودت سوگند یاد کن که به عالی ترین خیر، که برای سوگند کافی است. قسم میخورم دوست من هر وقت این دل...

ژولیت

نیازی نیست، معتقدم. مهم نیست چقدر برای من عزیز باشی، می ترسم به زودی به توافق برسیم. همه چیز خیلی عجولانه و عجولانه است، مثل درخشش رعد و برق که خاموش می شود، به سختی می توان گفت «درخشش رعد و برق». شب بخیر! این غنچه شادی برای دفعه بعد آماده شکوفه دادن است. شب بخیر! برای شما آرزوی همان رویای فریبنده ای را دارم که دنیای روشنی که با آن پر شده ام. اما چگونه می توانم شما را به این زودی ترک کنم؟

ژولیت

چه چیزی می توانیم به توافق خود اضافه کنیم؟ سوگند خوردم حالا تو هم قسم بخور

ژولیت

من اولین نفری بودم که قسم خوردم و متاسفم که در گذشته است و نه پیش رو. آیا می خواهید این سوگند را پس بگیرید؟

ژولیت

بله، برای دادن دوباره. من هیچ کنترلی بر چیزی که دارم ندارم. عشق من ته ندارد و مهربانی من مانند وسعت دریاست. هر چه بیشتر خرج می کنم، وسیع تر و ثروتمندتر می شوم.

اسم من هست. من ترک می کنم. خداحافظ. - دارم میام! - متاسفم، فراموش نکن. شاید دوباره برگردم یک دقیقه صبر کن.

شب مقدس، شب مقدس! اگر همه اینها یک رویا باشد چه؟ شادی بسیار غیرقابل اندازه گیری است، همه چیز بسیار شگفت انگیز و شگفت انگیز است!

ژولیت

دو کلمه دیگر اگر تو، رومئو، تصمیم به ازدواج جدی با من داشتی، فردا به من خبر بده که عروسی کی و کجا برگزار می شود. مرد من صبح پیش شما می آید تا تصمیم شما را در این مورد بداند. همه کالاهایم را زیر پای تو خواهم گذاشت و همه جا به دنبال تو خواهم آمد.

پرستار

(پشت صحنه)

عزیز!

ژولیت

دارم میام! این دقیقه! - و اگر در ذهنت فریب خورده، پس...

پرستار

(پشت صحنه)

عزیز!

ژولیت

فوراً مرا رها کن و برنگرد. من فردا رسیدگی می کنم به نجات سوگند.

ژولیت

صد هزار بار خداحافظ

صد هزار بار با حسرت دور از چشم عزیز آه خواهم کشید. برای دوستانمان مانند دانش آموزانی هستیم که به خانه می روند و از دوستانمان مانند رفتن به کلاس با کیف در زمستان هستیم.

(به سمت در خروجی می رود.)

ژولیت به بالکن برمی گردد.

ژولیت

رومئو کجایی؟ کاش لوله ای داشتم تا این پرنده را به عقب برگردانم! اما من در اسارت هستم، نمی توانم فریاد بزنم، وگرنه با تکرار بی صدا این کلمات صدای اکو را خشن می کردم: رومئو، کجایی؟ کجایی رومئو؟ روحم دوباره مرا صدا می کند. مثل صدای عاشقان که شب ها زنگ می زنند!

ژولیت

رومئو! عزیز!

ژولیت

فردا چه ساعتی باید برام بفرستید تا جواب بدم؟ ساعت نه.

ژولیت

این یک بیست سال تمام است! صبر کردن دردناکه... چی میخواستم بگم؟ یادت باشه فعلا اینجا می ایستم.

ژولیت

صبر کن، تا دوباره فراموشت کنم، فقط برای اینکه دوباره تو را در آغوش بگیرم. به خاطر بسپار و فراموش کن، تا زمانی که خودم را به یاد نیاورم، بایستم.

ژولیت

نزدیک سحر است. باید جلوتر رفت به من بگو چگونه می توانم از تو جدا شوم؟ تو مثل یک پرنده رام شیک پوشی هستی که با نخ به دستش بسته شده. آنها یا به او اجازه می دهند تا تمام ارتفاع تعلیق خود پرواز کند یا او را روی طناب ابریشمی پایین می کشند. من و تو اینطوریم. من خیلی دوست دارم آن پرنده باشم!

ژولیت

آخه منم اینو دوست دارم ولی با نوازش میکشمت خداحافظ! خداحافظ، خداحافظ، اما راهی برای جدایی وجود ندارد! بنابراین یکی برای همیشه می گفت: "شب بخیر."

خداحافظ! خواب آرام به سراغت می آید و آرامش شیرین را در سینه ات می ریزد! و من به سلول اعتراف کننده ام خواهم رفت تا در مورد شادی و تجارت صحبت کنم.

گفتگوی رومئو و ژولیت
(به انگلیسی)

باغ کاپولت.

او با زخم هایی که هرگز زخمی را احساس نکرده اند شوخی می کند.

ژولیت در بالای پنجره ظاهر می شود

اما، نرم! چه نوری از پنجره آن طرف می شکند؟ شرق است و ژولیت خورشید است. ای خورشید زیبا، برخیز و ماه حسود را بکش،که در حال حاضر بیمار و رنگ پریده از اندوه، که تو کنیز او بسیار زیباتر از او: کنیز او مباش، زیرا او حسود است. جلیقه او فقط بیمار و سبز است و کسی جز احمق ها آن را نمی پوشد. دورش کن این بانوی من است، ای عشق من است! آه که او می دانست که هست! او حرف می‌زند اما چیزی نمی‌گوید: از آن چه؟ گفتارهای چشم او; من به آن پاسخ خواهم داد. من بیش از حد جسور هستم، "این برای من نیست، او صحبت می کند: دو تا از زیباترین ستاره های تمام بهشت، که کار دارند، از چشمانش التماس می کنند که در کره خود برق بزند تا زمانی که برگردند. چه می شد اگر چشمان او آنجا بودند، در او بودند. درخشندگی گونه‌اش آن ستاره‌ها را شرمنده می‌کند، همانطور که نور روز چراغی روشن می‌کند، چشمانش در بهشت ​​از میان منطقه‌ی هوای آن چنان درخشان می‌گذرد که پرندگان آواز می‌خوانند و فکر می‌کنند که شب نیست. ببین چگونه گونه‌اش را به او تکیه می‌کند. دست ای که من دستکشی بودم بر آن دستتا شاید آن گونه را لمس کنم! ای من! او صحبت می کند: ای فرشته روشن دوباره صحبت کن! زیرا تو چنان با شکوه هستی که در این شب بر سر من هستی، همچون پیام آور بالدار بهشت، به چشمان متعجب سپید و روبه‌روی فانیانی که برمی‌گردند تا به او خیره شوند، هنگامی که از ابرهای تنبل گام برمی‌دارد و بر آن بادبان می‌رود. سینه هوا ای رومئو، رومئو! چرا تو رومئو هستی؟ پدرت را انکار کن و نام خود را رد کن.یا، اگر نمی‌خواهی، به عشق من قسم بخوری، و من دیگر یک کاپولت نخواهم بود. آیا بیشتر بشنوم، یا در این مورد صحبت کنم؟ تو خودت هستی، هرچند مونتاگ نیستی. مونتاگ چیست؟ نه دست است، نه پا، نه بازو، نه صورت، و نه هیچ عضو دیگری متعلق به یک مرد. ای، اسم دیگری باشد! پس رومئو، اگر رومئو صدا نمی کرد، این عزیز را حفظ می کرد. کمالی که او بدون آن عنوان مدیون است. رومئو، نامت را محو کن، و برای آن نامی که بخشی از تو نیست، همه را از خودم بگیر. من حرفت را قبول دارم: مرا فقط عشق صدا کن، و من تازه تعمید خواهم گرفت، از این پس هرگز رومئو نخواهم بود. با نامی که نمی دانم چگونه به تو بگویم که هستم. اگر آن را می نوشتم، کلمه را پاره می کردم. گوش من هنوز صد کلمه از آن زبان را ننوشیده است، با این حال صدا را می دانم: آیا تو رومئو و مونتاگ نیستی؟ نه ای قدیس خوب، اگر هیچکدام را دوست ندارید. ?دیوارهای باغ بلند است و بالا رفتن از آن سخت است، و محل مرگ، با توجه به اینکه تو کی هستی، اگر یکی از اقوام من تو را در اینجا پیدا کند، چه عشقی می تواند بکند که جرأت تلاش عشقی را داشته باشد، پس اقوام تو به من اجازه ندارند. آنها تو را می بینند، تو را خواهند کشت. افسوس، خطری در چشم تو بیشتر از بیست شمشیر آنهاست:تو جز شیرین نگاه کن، و من دلیلی بر دشمنی آنها هستم. من برای دنیایی که تو را اینجا دیدند نمی خواهم. من عبای شب دارم که مرا از دیدگانشان پنهان می کند، اما تو مرا دوست داری، بگذار اینجا مرا بیابند: زندگی من با نفرت آنها پایان یافت، تا مرگ به تعویق افتادن، بی نیاز از عشق تو. از این مکان؟ با عشق، کسی که اولین بار مرا ترغیب کرد که پرس و جو کنم. او به من مشاوره داد و من به او چشم دادم. من خلبان نیستم با این حال، اگر تا آنجا که آن ساحل وسیع با دورترین دریا شسته می شد، من برای چنین کالایی به ماجراجویی می پرداختم. تو می دانی که "از آنجایی که ماسک شب بر صورت من است، وگرنه سرخی دختر گونه ام را به خاطر آنچه تو می کنی، رنگ می کرد. شنیده ای که امشب صحبت می کنم. آیا تو مرا دوست داری؟ می دانم که "آی" خواهی گفت و من حرف تو را می پذیرم، اما اگر "سوگند یاد کنی، ممکن است دروغ بگوییم، به عاشقان" سوگند دروغ و سپس بگو: جوو می خندد. ای رومئوی مهربان، اگر دوست داری، صادقانه آن را تلفظ کن: یا اگر فکر می‌کنی "من خیلی زود برنده شدم، اخم می‌کنم و منحرف می‌شوم و می‌گویم نه، پس دوست خواهی داشت. اما در غیر این صورت، نه برای جهان. در حقیقت، مونتاگ عادل، من بیش از حد دوست دارم، و بنابراین ممکن است به "سبک رفتار" من فکر کنی: اما به من اعتماد کن، جنتلمن، من صادق تر از کسانی هستم که حیله گری بیشتری برای عجیب بودن دارند. باید اعتراف کنم که باید عجیب‌تر می‌شدم، اما پیش از آن که می‌دانستم اشتیاق عشق واقعی من را شنیدی: پس مرا ببخش، و این تسلیم شدن را به عشق نورانی که شب تاریک آن را کشف کرده است، نسبت نده. . بانو، به آن ماه مبارک، سوگند می خورم که با نقره تمام این بالای درختان میوه را می پوشاند-- قسم نخور به ماه، ماه ناپایدار، که ماهانه در گوی دایره ای او تغییر می کند، مبادا عشق تو نیز متغیر باشد.چی بپوشم؟ اصلا نپوشید؛ یا اگر می خواهی به رحمتت سوگند یاد کن که خدای بت پرستی من است و من تو را باور خواهم کرد. هیچ لذتی از این قرارداد امشب نیست. مثل رعد و برق، که دیگر وجود ندارد، می توان گفت "روشن می شود." شیرین، شب بخیر! این غنچه ی عشق، با دم تابستان، می تواند در دیدار بعدی، گلی زیبا باشد. امشب چه رضایتی می توانی داشته باشی؟ مبادله عهد وفادارانه عشقت با من. قبل از اینکه تو آن را بخواهی، مال خود را به تو دادم: و با این حال، دوست داشتم دوباره بدهم. آیا آن را پس می گیرید؟ برای چه هدفی عشق اما صادقانه بگویم، و آن را دوباره به شما بدهم. و با این حال، جز برای چیزی که دارم آرزو می کنم: فضل من به اندازه دریا بی کران است، عشق من به ژرفاست. هر چه بیشتر به تو بدهم، بیشتر دارم، زیرا هر دو بی نهایت هستند.

پرستار در داخل تماس می گیرد

صدایی از درون می شنوم. عشق عزیز، خداحافظ! آنون، پرستار خوب! مونتاگ شیرین، صادق باش. بمون ولی یه کم دوباره میام

ای شب پر برکت، مبارک! من می ترسم در شب بودن، همه اینها فقط یک رویا است، بسیار جذاب-شیرین برای قابل توجه بودن.

دوباره جولیت را در بالا وارد کنید

سه کلمه، رومئوی عزیز، و در واقع شب بخیر. اگر خم عشق تو شرافتمند است، هدفت ازدواج، فردا برایم خبر بفرست، به دست یکی که بیایم پیش تو، کجا و چه ساعتی مراسم را انجام خواهی داد، و همه ثروتم در پای توست. "دراز خواهم کشید و در سراسر جهان از تو پیروی خواهم کرد. خانم! من می آیم، آنون.-- اما اگر منظورت خوب نیست، التماس می کنم - خانم! بفرست. پس روح من شکوفا باش - هزار بار شب بخیر!

هزار بار بدتر از آن، نور تو را بخواهم. عشق به سمت عشق می رود، مثل بچه های مدرسه ای از کتاب هایشان، اما عشق از عشق، به مدرسه با نگاه های سنگین.

دوباره جولیت را در بالا وارد کنید

تاریخ! رومئو، تاریخ! ای برای صدای یک شاهین، برای فریب دادن دوباره این منگوله آرام! اسارت خشن است و ممکن است بلند صحبت نکند، وگرنه غاری را که اکو در آن نهفته است پاره می کنم و زبان هوایش را از زبانم خشن تر می کنم، با تکرار حرف هایم. نام رومئو این روح من است که نامم را می خواند: چه عاشقان صدای شیرین نقره ای" زبان ها در شب، مثل ملایم ترین موسیقی تا گوش های حاضر! رومئو! عزیزم؟ فردا ساعت چه ساعتی برای تو بفرستم؟ در ساعت نه من شکست نخواهم خورد: "تا آن زمان بیست سال است. فراموش کرده ام که چرا دوباره با تو تماس گرفتم. بگذار اینجا بایستم تا آن را به یاد بیاوری. فراموش خواهم کرد که تو را هنوز آنجا بایستی و به یاد بیاورم که چقدر دوستت دارم. و من هنوز می مانم، تا تو هنوز فراموش کنی، هر خانه دیگری جز این را فراموش کنی. "تقریباً صبح است، من می خواهم تو بروی. که اجازه می دهد کمی از دستش بپرد، مثل یک زندانی فقیر در گیوه های پیچ خورده اش، و با نخ ابریشمی آن را دوباره برمی گرداند، آنقدر عاشقانه به آزادی اش حسادت می کند. کاش من پرنده تو بودم شیرین، من هم همینطور: با این حال باید تو را با ارادت فراوان بکشم. شب بخیر شب بخیر! فراق آنقدر غم شیرین است که تا فردا شب بخیر بگویم. روی چشمان نازک بخواب، آرامش در سینه ات! آیا من خواب و آرامش خواهم بود، آنقدر شیرین برای استراحت! از این رو به سلول پدر شبح‌آمیز خود خواهم رفت، کمک او برای هوس کردن، و عزیزم برای گفتن.


صحنه روی بالکن ترجمه پاسترناک; پرده دوم، صحنه 2


صحنه عاشقانه معروف در بالکن، جایی که عاشقان به عشق خود به یکدیگر اعتراف می کنند.

گفتگوی رومئو و ژولیت (صحنه در بالکن) "رومئو و ژولیت" باغ کاپولت. باغ کاپولت. رومئو وارد شد. وارد رومئو رومئو رومئو ROMEO ندانسته این درد برای آنها خنده دار است. اما او چه جوری با زخم هایی شوخی می کند که هرگز زخمی را احساس نکرده اند. من درخشش را در بالکن می بینم؟ زوزه ای از نور وجود دارد. ژولیت ظاهر می شود. ژولیت بالای پنجره، تو مثل روز هستی، کنار پنجره بایست، اما، نرم، چه نوری از آن طرف، ماه را با نزدیکی تو می کشد، او قبلاً از شکسته شدن پنجره است؟ شرق است، و ژولیت از حسادت بیمار است که او را گرفتی خورشید است، برخیز، ای خورشید زیبا، و سپید را بکش، ماه حسود، که مریض است و ژولیت در بالکن ظاهر می شود، رنگ پریده از اندوه، که تو کنیز او هستی، برای خدمت به الهه پاکی رها شو. پلات بسیار منصف تر از او است: کنیز او نباش، باکره رقت انگیز و خونگرم است. او نه چون حسادت می کند؛ جلیقه اش به چهره توست. آن را بردارید. ای عزیز! ای جان، اما بیمار و سبز و هیچ کس جز احمق ها کارهای من را نمی کند! ای شادی! آنجا ایستاده است، نمی داند چه کسی آن را می پوشد، آن را ولش کن. این خانم من است، ای، او است. لب هایش را تکان می دهد، اما هیچ حرفی شنیده نمی شود. عشق من! تنها می ایستد و کف دستش را روی گونه اش می فشارد. چه چیزی صحبت می کند اما او چیزی نمی گوید: او در مورد حیله گر فکر می کرد؟ اوه، به آن؟ ببین چطور گونه اش را با دستکش به دستش تکیه می دهد، دستکش روی دستش! دستش! ای که من دستکشی بودم بر ژولیت آن دست، تا دستی به آن دست بزنم وای وای بر من! گونه! رومئو ژولیت چیزی گفت. فرشته روشن، ای من! ژولیت رومئو او صحبت می کند: ای، دوباره صحبت کن، فرشته روشن! رومئو، چقدر متاسفم که تو رومئو هستی! پدرت را رها کن و نامت را عوض کن، و اگر نه، ژولیت را همسرت کن، تا کاپولت ای رومئو، رومئو! پس تو هستی من دیگر نخواهم بود. رومئو؟ پدرت را انکار کن و نام خود را رومئو رد کن. یا اگر نمی‌خواهی، بیشتر گوش کن یا جواب بده؟ به عشقم قسم خوردم، و من دیگر ژولیت کاپولت نخواهم بود. فقط این نام برای من آرزوی ضرر دارد. تو خود رومئو می شوی، بدون اینکه مونتاگ باشی. صورت و شانه‌ها، با این صحبت کنید؟ پاها، سینه و بازوها؟ آیا واقعاً نام دیگری برای ژولیت وجود ندارد؟ رومئو، و سپس در ازای آن همه مرا بگیر! تو خودت هستی، هرچند مونتاگ نیستی. مونتاگ چیست؟ نه دست است، نه پا، نه بازو، نه صورت، نه هیچ بخش دیگری متعلق به یک مرد است. ای، اسم دیگری باش! من غسل تعمید جدیدی را می پذیرم، فقط برای نامیدن متفاوت. ژولیت کیست که در تاریکی به رویاهای عزیز من نفوذ می کند؟ رومئو من جرات ندارم خودم را به نام صدا کنم. با تشکر از شما، من از آن متنفرم. اگر در نامه ای به آن برخورد می کردم، کاغذ را با آن پاره می کردم. رومئو نه این و نه آن: نام ها ممنوع است. جولیت چطور به اینجا رسیدی؟ برای چی؟ حصار بلند و تسخیر ناپذیر است برای آن نامی که جز تو نیست همه را خودم بگیر. رومئو من تو را از قولت می پذیرم: مرا فقط عشق صدا کن، و من تازه تعمید خواهم گرفت؛ از این پس هرگز رومئو نخواهم بود. رومئو با نامی که نمی دانم چگونه به تو بگویم که هستم: نام من، قدیس عزیز، برای خودم نفرت انگیز است، زیرا برای تو دشمن است. اگر آن را می نوشتم، کلمه را پاره می کردم. رومئو هیچکدام، قدیس منصف، اگر هیچ کدام را دوست ندارید. ژولیت رومئو چگونه به اینجا آمدی، بگو، و چرا؟ دیوارهای باغ بلند است عشق مرا به اینجا آورد، دیوارها مانع آن نمی شوند. در نیاز، او تصمیم می گیرد هر کاری انجام دهد و به سختی صعود کند، و چون - چون بستگان تو رومئو برای من هستند! با بالهای سبک عشق این دیوارها را ساختم. برای محدودیت های سنگی ژولیت نمی تواند عشق را حفظ کند، و چه عشقی که تو را خواهند دید و خواهند کشت. می تواند انجام دهد که جرأت تلاش عشق را دارد. بنابراین رومئو، خویشاوندان تو به من اجازه ندارند. نگاهت از بیست خنجر خطرناک تر است. ژولیت دوستانه‌تر از بالکن به پایین نگاه کن، و اگر تو را ببینند، به قتل می‌رسند، این پست زنجیره‌ای از طرف آنها برای من خواهد بود. تو جولیت رومئو فقط در چشم آنها گیر نکن! افسوس، خطری در چشم رومئوی تو بیشتر از بیست شمشیر آنهاست: ببین شب مرا با شنل می پوشاند. فقط تو هستی جز شیرین، و من دلیلی بر گرمی تو با من هستم. اگر نه، دشمنی آنهاست. من مرگ از ضربات آنها را ترجیح می دهم، ژولیت، برای دنیایی که تو را اینجا دیدند، ژولیت را ترجیح نمی دهم. چه کسی راه اینجا را به شما نشان داد؟ رومئو رومئو من شنل شب دارم تا مرا از آنها پنهان کند عشق او را پیدا کرد. بینایی؛ و اما تو مرا دوست داری، بگذار اینجا مرا بیابند: ژولیت ژولیت که با هدایتش پیدا شد "تو بیرون از این چهره من توسط تاریکی نجات می یابد، مکان ? رومئو با عشق، کسی که برای اولین بار مرا ترغیب کرد که از رومئو پرس و جو کنم. دوست من، قسم به ماه درخشان، ژولیت نه، من معتقدم. مهم نیست چقدر برای من عزیز باشی، می ترسم به زودی به توافق برسیم. همه چیز خیلی عجولانه و عجولانه است، مثل درخشش رعد و برق که خاموش می شود، به سختی می توان گفت «درخشش رعد و برق». شب بخیر! این غنچه شادی برای دفعه بعد آماده شکوفه دادن است. شب بخیر! برای شما آرزوی همان رویای فریبنده ای را دارم که دنیای روشنی که با آن پر شده ام. ژولیت می دانی که نقاب شب بر صورت من است، رومئو بانو، در کنار ماه مبارک، قسم می خورم که تو را دوست دارم ژولیت خوب، قسم نخور: اگرچه من از تو خوشحالم، اما امشب از این قرارداد لذتی ندارم: خیلی عجولانه، خیلی ناخواسته، خیلی ناگهانی؛ خیلی شبیه رعد و برق که پیش از آن دیگر از کار می افتد، می توان گفت: «روشن می شود. "شیرین، شب بخیر! این غنچه صدای پرستار پشت صحنه. عشق، تا نفس رسیدن تابستان، می نام من است. من ترک می کنم. خداحافظ. - دارم میام! - یک گل زیبا را در زمان بعدی ببخشیم، فراموش نکن. شاید برگردم ملاقات کنم شب بخیر شب بخیر! هنوز هم شیرین یک دقیقه صبر کن. آرام و آسوده به قلبت بیا که (برگ.) در سینه من! رومئو پرستار در شب مقدس، شب مقدس تماس می گیرد! چه می شود اگر همه اینها صدایی از درون بشنوم. عشق عزیز، رویا؟ بسیار شادی، بسیار شگفت انگیز و خداحافظ! آنون، پرستار خوب! شیرین فوق العاده که تمام! مونتاگ، صادق باش بمون ولی یه کم دوباره میام خروج، بالای رومئو ای شب مبارک، مبارک! من می ترسم در شب بودن، همه اینها فقط یک رویا است، بسیار جذاب-شیرین برای قابل توجه بودن. دوباره جولیت را در بالا وارد کنید


2024
polyester.ru - مجله دخترانه و زنانه