01.05.2021

«عشق (ترکیب-استدلال). عشق واقعی چیست (انشاهای مدرسه) انشا عشق واقعی چیست


عشق هجوم روح است، درخشش ذهن، این حسی است که وقتی می خواهی با کسی باشی که تو را می فهمد و به سوی تو کشیده می شود. انسانیت چقدر زنده است، تا کنون پاسخ دقیقی برای این سوال پیدا نکرده است: عشق چیست؟ فقط یک چیز شناخته شده است، عشق ما چه چیزی نبود: به وطن ما، برای مادر، برای خانواده، برای یک عزیز - این بدون شک زیباترین احساسات است، قادر به الهام بخشیدن به اعمال و دستاوردها، شرافت بخشیدن به شخص، ساختن او بهتر. همچنین عشق به موسیقی، هنر، رقص، آواز نیز وجود دارد.

در مورد عشق به جنس مخالف، همه نمی دانند چگونه عاشق شوند. برای این کار باید یاد بگیرید، شکست ها و حتی دردها را تحمل کنید. در عشق بین دو نفر اتفاق می افتد: یکی که دوست دارد، دیگری که به خود اجازه می دهد دوستش داشته باشند.

درست نیست. عشق زمانی به وجود می آید که خدا بدهد. عشق همان چیزی است که خدا هست. این به کسانی می رسد که پرخاشگری، حسادت، عصبانیت ندارند. بنابراین، زندگی در نیکی بسیار مهم است. بالاخره هر شکستی راه موفقیت و خوشبختی است. وقتی عشق می دهیم، دو برابر بیشتر دریافت می کنیم. مردم نباید به دنبال عشق باشند، دنبال کار خود بروند، از اشتباهات درس بگیرند، جهان را کشف کنند، فرصت های جدید و جدید خود را کشف کنند، دنیای درون خود را بازسازی کنند، با عقده ها و ناامنی ها مبارزه کنند. و با گذشت زمان عشق می آید. وقتی عاشق هستیم، می‌خواهیم دائماً با هدایای دلپذیر و سورپرایزهای دلپذیر، همنوع خود را خشنود کنیم و همه تاریخ‌های مهم و رویدادهای فراموش نشدنی را در حافظه خود نگه داریم. اکثر مردم فکر می کنند که یک فرد باید کامل باشد. همه می خواهند یک فرد ایده آل آماده برای برقراری ارتباط، عشق و دوستی پیدا کنند. ایده آل - نه. همه ما رشد می کنیم و دنیای درونی خود را توسعه می دهیم، همه ما متفاوت هستیم و این طبیعی است.

به جمله شکسپیر برخوردم که می گوید: «همه عاشقان سوگند یاد می کنند که بیشتر از آنچه می توانند انجام دهند و حتی آنچه ممکن است را انجام نمی دهند. من این جمله را اینطور می فهمم که دو نفر عاشق به یکدیگر بیعت می کنند، قول می دهند که کارهایی را به نفع عشق انجام دهند، اما در نهایت از سختی ها ترسیدند یا به دلیل شرایطی تلاش نکردند و دادند. بالا، به عشق خود خیانت کردند. در اظهارات شکسپیر، کلمه "همه چیز" مرا گیج می کند. همه را خلاصه کرد. همه مردم سطحی نگر نیستند و اجازه می دهند کلمات به باد بروند! افسانه ها و افسانه ها در مورد عشق زیبا و متعالی به عمیق ترین معنای کلمه برای قرن ها زندگی می کنند! خطوطی از شعری از الکساندر بلوک: "یکی به تو، یکی به تو، عشق و شادی به ملکه، تو زیبا، جوانی. بهترین صفحات زندگی!

تو، تو تنها، اشتیاق من،

عشق من، ملکه من!

در تاریکی شب روح تو

مثل رعد و برق دور می درخشد.

بلوک این سطور را برای دوست دخترش که دوستش داشت نوشت، او برای او ملکه است، اشتیاق او، او را نفس می کشد.

دوست داشتن و دوست داشته شدن!

انشا با موضوع:

« عشق چیست؟"

تهیه شده توسط دانش آموز 11 کلاس "الف".

MBOU - دبیرستان شماره 28 یکاترینبورگ

ویچکانووا ناتالیا

استاد راهنما: معلم زبان و ادبیات روسی 89022670748

عشق چیست؟ آیا امکان دادن هست تعریف دقیقاین کلمه؟ شاید این یک سوال بلاغی باشد.

عشق یک احساس خاص، عجیب، نامرئی، بسیار شخصی است. داره میاد

از درون، مانند هر چیز دیگری. این یکی از آن احساساتی است که در زندگی به انسان داده می شود. آن را با هر سلول بدن خود احساس کنید.

تمام زندگی مان را دوست داریم، آگاهانه یا ناآگاه. ما در کودکی احساس محبت صمیمانه نسبت به مادر را تجربه می کنیم.

با بزرگ شدن، عشق به دانش دنیای اطراف خود را نشان می دهیم. به زودی ما عشق به زبان مادری خود، به خانه خود، به وطن خود را یاد خواهیم گرفت.

بعداً عشق به جنس مخالف می آید. هر چه پیرتر می شویم، بیشتر به معانی این کلمه پی می بریم - عشق،

ما بی نهایت و منحصر به فرد بودن آن را درک می کنیم. نمی توان گفت چیزی را بیشتر دوست دارم، چیزی را کمتر، عشق حد و مرزی ندارد. ما فقط همیشه دوست داریم

ما احساسات خود را به روش های مختلف نشان می دهیم و نه به صورت یک الگو.

عشق، صمیمی و احساس عمیق، تمایل به شخص دیگر، جامعه انسانی یا ایده. عشق لزوماً شامل انگیزه و اراده به ثبات است که در الزامات اخلاقی وفاداری شکل می گیرد. عشق به عنوان آزادترین و «غیرقابل پیش بینی» بیان اعماق شخصیت پدید می آید. نمی توان اجباری بر آن استناد کرد یا بر آن غلبه کرد. اهمیت و پیچیدگی پدیده عشق با این واقعیت مشخص می شود که در آن، مانند یک کانون، متضادهای بیولوژیکی و معنوی، شخصی و اجتماعی، صمیمی و مهم جهانی تلاقی می کنند. از یک طرف، جنسی عشق والدینشامل غرایز بیولوژیکی سالم مشترک بین انسان ها و حیوانات است و بدون آنها غیرقابل تصور است. از سوی دیگر، عشق به یک ایده می تواند نشان دهنده لذتی فکری باشد که فقط در سطوح خاصی از فرهنگ امکان پذیر است. اما مهم نیست که چقدر متفاوت هستند مطالب روانشناختیعشقی که یک مادر با آن نوزاد تازه متولد شده اش را دوست دارد، عشقی که یک عاشق معشوق خود را با آن دوست دارد، و عشقی که یک شهروند با آن به وطن خود عشق می ورزد، همه اینها عشق است، متفاوت از هر چیزی که فقط "شبیه" آن است - از خودخواهانه. "جاذبه" یا "ترجیح" یا "علاقه". جوهر واقعی عشق این است که از آگاهی خود چشم پوشی کند، خود را در خود دیگری فراموش کند و در عین حال در همان ناپدید شدن و فراموشی برای اولین بار خود را بیابد و خود را تصاحب کند. .، 1940، ص 107).


از قدیم الایام این حس شگفت انگیز خوانده می شده است و احتمالاً به همین دلیل است که تمام ادبیات جهان به نوعی با مضمون عشق اشباع شده است.

این موضوع آنقدر بزرگ و بی حد و حصر است که نویسندگان و شاعران هزاران دهه به آن پرداخته اند.

"عشق از مقابل ما پرید،

مثل قاتلی که از گوشه ای می پرد

و فوراً به هر دوی ما ضربه زد."

این همان چیزی است که بولگاکف در رمان استاد و مارگاریتا نوشت. چقدر حق داشت! ما مکان و زمان را انتخاب نمی کنیم، ما انتخاب نمی کنیم که چه کسی و برای چه مدت دوست داشته باشیم.

عشق به قلب نفوذ می کند و مانند زهر آن را خیس می کند. و از این پس ما در اختیار او هستیم.

او می تواند مغرورترین و ریاکارترین فرد را مجبور به زانو زدن کند، او از جایگاه جامعه و شجره خانواده سوال نخواهد کرد.

به سادگی بدون هیچ ضربه و کلیدی دری را به روی قلب شما باز می کند و برخلاف میل شما در آنجا می ماند. اجازه دهید این احساس وارد شود و از آن لذت ببرید. بگذار با جریانی طوفانی در قلبت بپرد، روحت را با نوای بهاری پر کن.

عاشقان همیشه آنقدر شیفته هستند که جز این حس متوجه چیزی نمی شوند. او آنها را الهام می بخشد و آنها را مانند کودکان، صادقانه و واقعی لبخند می زند.

آنا آخماتووا در یکی از شعرهای خود عشق را "فصل پنجم خارق العاده" نامید که با کمک آن چهار نفر معمولی دیگر مورد توجه او قرار گرفتند.

و به راستی که انسان وقتی عاشق می شود، خوشحال می شود، دنیا را کمی متفاوت تر و روشن تر می بیند. رنگ های روشن. همه چیز عادی تبدیل به خارق العاده می شود.

یک بار شاعر فرانسوی آلبر کامو گفت: «دوستت دارم» به این معناست که «تو هرگز نخواهی مرد».

این به این معنی است که یک شخص را در افکار، خاطرات، در قلب خود اسیر کنید. بنابراین او را جاودانه می کند.

نمونه ای از این عشق «جاودانه» را تراژدی «رومئو و ژولیت» ویلیام شکسپیر می دانند.

دو خانواده به یک اندازه محترم

در ورونا، جایی که رویدادها ما را ملاقات می کنند،

انجام نبردهای داخلی

و آنها نمی خواهند خونریزی را متوقف کنند

فرزندان رهبران یکدیگر را دوست دارند،

اما سرنوشت برای آنها دسیسه هایی ایجاد می کند.

و مرگ آنها بر درهای تابوت

به نزاع آشتی ناپذیر پایان می دهد.

دختر و پسر بدون توجه به عواقب آن برای عشق خود جنگیدند. رومئو آماده بود تا نام خود را کنار بگذارد و ژولیت به نام احساسی بلند از زندگی خود جدا شود. به هر حال، ذهن در برابر فریاد قلب ناتوان است.

"هیچ داستان غم انگیزتر در جهان وجود ندارد،

بیش از داستان رومئو و ژولیت."

شکسپیر که این درام را برای جهانیان تعریف کرده بود، با قهرمانان خود و عشق قلبی و بی وفای آنها به یکدیگر، که برای آن جان خود را از دست دادند، قلب میلیون ها خواننده را به دست آورد.

چند مثال می توان زد که به نظر می رسد احساسات باید شادی و شادی را به همراه داشته باشد، اما فقط غم و اندوه را به همراه می آورد، به اعمال دیوانه کننده فشار می آورد و فرد را مجبور می کند از درد رنج ببرد که او آن را عشق می نامد.

همه باید از ناامیدی های عشقی عبور کنند: رنجش، خیانت، دروغ، از دست دادن چیزی عزیز، بسیار شخصی و در قلب، انگار از سوراخی. و به نظر می رسد که زخم تقریباً خوب شده است، تقریباً بهبود یافته است. اما این "تقریبا" است. اندکی، کمی بیشتر، و همه چیز می گذرد، اما نه، چیزی نمی گذرد و زخم درد می کند، مثل دیروز، در دلت به یادگار می ماند.


تا به امروز، عشق کمی تغییر کرده است، اما این احساس افسانه همچنان الهام بخش دستاوردها، سوء استفاده ها و تعهدات جدید است.

گاهی باعث می‌شود از زمین اوج بگیری و گاهی بدون چتر نجات سنگی را به پایین پرتاب می‌کند، اما با وجود همه چیز، همانطور که قبلاً برای قلعه‌ها، زمین و منابع می‌جنگیدند، اکنون مردم برای آن احساس واقعی و واقعی می‌جنگند. همه عشق را صدا می زنند

به هر حال، با ارزش ترین چیز روی زمین، عشقی است که به یکدیگر می دهیم.

عشق، ما خیلی حرف میزنیم

ما خیلی کم می فهمیم

از این گذشته ، افسانه های زیادی در مورد او وجود دارد ،

و ما مدت زیادی است که آن را احساس نکرده ایم.

انگار اون دیگه وجود نداره

و هر کسی که غیر از این به من بگوید

او یا دروغگو است یا خوش شانس.

از این گذشته، فقط عشق زندگی می کند

که در قلب ما گاهی شادی را برای همیشه به ارمغان می آورد.

تولستوی نوشت که چنین اندوهی وجود ندارد،

نمی توان آن را جابجا کرد، اما من مطمئن هستم

عشق نمک است

آنچه از درون به دل می ریزد.

او ملایم، ترسو، پرشور است،

و چشم ها از شادی می درخشند

هنگامی که شما به طور معقول، به وضوح درک می کنید.

عشق همه جا در اطراف شماست.

در همه چیز: در همه چهره های رهگذران

و در آواز پرندگان در خیابان در بهار،

و مهمتر از همه، توجه کنید، چنگ بزنید،

درک کنید که معجزاتی در جهان وجود دارد

غمگین نباش عشق مثل پرنده است

که مستقیم به قلب ما پرواز می کند.

تنها با یک تفاوت: عشق، او ملکه است

خیلی وقته صدای قلبش رو نشنیدم

او بی صدا، پرشور می ترکد،

و آتش درونت را برافروخت.

تو می دانی که اگر چیزی باشد، پس خاکستر عشق مبهم،

مثل پرنده ققنوس، روزی شعله ور می شود،

حتی در غروب آفتاب

عقیده داشت که «عشق تنها فعالیت عقلانی انسان است» و هشدار می‌داد: «این عشق که در آن فقط زندگی وجود دارد، مانند جوانه‌ای لطیف و به سختی در میان جوانه‌های درشت علف‌های هرز مشابه آن در روح انسان ظاهر می‌شود. ، شهوات مختلف یک فرد که به آن عشق می گوییم. در ابتدا به نظر مردم و خود شخص می رسد که این جوانه، درختی که پرندگان از آن پناه می برند و همه جوانه های دیگر همه یکی هستند. مردم حتی ابتدا علف های هرز را ترجیح می دهند که سریعتر رشد می کنند و تنها جوانه زندگی می میرد و می میرد. اما بدتر از آن این است که این اتفاق بیشتر می‌افتد: مردم شنیده‌اند که در میان این شاخه‌ها یک شاخه واقعی، حیاتی به نام عشق وجود دارد، و به جای آن، با زیر پا گذاشتن آن، شروع به پرورش جوانه دیگری از علف‌های هرز می‌کنند که صدا می‌زند. آن را دوست دارد. اما بدتر از آن: مردم جوانه را با دستان خشن می گیرند و فریاد می زنند: "اینجاست، ما آن را پیدا کردیم، اکنون می دانیم، رشد خواهیم کرد. عشق! عشق! بالاترین احساس، اینجاست! "، و مردم شروع به پیوند آن می کنند، آن را اصلاح می کنند و می گیرند، آن را خرد می کنند تا جوانه بدون شکوفه بمیرد، و همان یا افراد دیگر می گویند: همه اینها مزخرف است، چیزهای بی اهمیت، احساسات. جوانه عشق، در تجلی لطیف، لمس ناپایدار، تنها در رشد خود قدرتمند است. هر کاری که مردم با او انجام می دهند فقط اوضاع را برای او بدتر می کند. او به یک چیز نیاز دارد - اینکه هیچ چیز خورشید عقل را از او پنهان نکند که به تنهایی او را برمی گرداند.

نوشتن

عشق زیباترین احساس روی زمین است که از بالا به انسان داده می شود. عشق نامفهوم ترین و مرموزترین پدیده در زندگی عاطفی افراد است. این عشق است که ما را به اعمال عجولانه وادار می کند: خوب و بالعکس. عشق شاد به شخص الهام می بخشد، او را قادر می سازد تا بر فراز زمین پرواز کند.

هر کدام از ما مردی عاشق دیده ایم، شاید او جای خودش بود: چقدر چشمانش شاد است! آنها مانند ستاره ها در آسمان شب بدون ماه می درخشند... راه رفتن سبک و بی وزن می شود: پشت سر، بال های نامرئی، متأسفانه برای دیگران، رشد کرده اند... فردی در این حالت، توانایی ها و استعدادهای ناشناخته قبلی را در خود کشف می کند. یکی هدیه شاعرانه ای را بیدار می کند، دیگری قلم موها را به دست می گیرد و رنگ می کند. عاشقان می خواهند در مورد احساسات خود برای تمام جهان فریاد بزنند. قلب، روح و ذهن آنها بیش از حد غرق در احساسات است که نمی توانند سکوت کنند.

اما کسانی که این بدبختی را تجربه کرده اند که ناامیدی یا از دست دادن عشق را تجربه کرده اند، کاملاً متفاوت هستند. دلشان از درد و حسرت می ترکد. زندگی کاملاً بی معنی است. برای چنین افرادی، تنها سوال این است: "چرا من به چنین زندگی نیاز دارم اگر کسی نیست که بیشتر از هر کس دیگری در جهان دوستش داشته باشم؟" فکر تسویه حساب با زندگی بیشتر و بیشتر به سراغ بدبخت ها می رود. هیچ چیز نمی تواند او را به زندگی قبلی خود بازگرداند. تنها پس از مدتی درد کاهش می یابد و زخم عمیقی در قلب باقی می ماند.

شاید بعداً، افرادی که دچار از دست دادن قلب شده‌اند، نتوانند به دلیل ترس از ضربات جدید سرنوشت، احساس روشنی را ارائه دهند و به آن پاسخ دهند. آنها از انسانیت در قراضه صحبت خواهند کرد، از عشق به او صحبت خواهند کرد. اما اینها فقط کلمات پوچ هستند...

به نظر من دوست داشتن انسانیت بسیار ساده تر از یک شخص خاص است. این عشق نیازی به تایید روزانه و هیچ هزینه ای ندارد - مادی یا معنوی. همه بشریت قادر به ادعای چیزهای جزئی نیستند، با یا بدون دلیل بحث و جدل نمی کنند.

عشق واقعی به انسانیت با عشق به عزیزانتان، به اطرافیانتان شروع می شود. و حتی اگر عبارت پیش پا افتاده "همسایه خود را دوست بدار" به نظر ما غیر واقعی و ماوراء طبیعی نیست: عشق بزرگ با چیزهای کوچک شروع می شود.

عشق آسان نیست کلمات زیبا. عشق کار بزرگی است: روزانه، مداوم، گاهی حتی خیلی سخت. پس از عاشق شدن یک شخص، شما موظف هستید که از او مراقبت کنید، همیشه در لحظه مناسب آنجا باشید. بیخود نیست که عاشقان هنگام ازدواج سوگند یاد می کنند که «در بیماری و سلامتی، در غم و اندوه و شادی» با هم باشند. بدون احترام متقابل، بدون صبر برای یکدیگر، حتی پرشورترین عشق نیز نمی تواند سال ها دوام بیاورد.

جالب اینجاست که زوج هایی که 40-50 سال ازدواج کرده اند این ویژگی ها را قوانین اصلی شادی می نامند: صبر، توجه، احترام. و البته مسئولیت در قبال یکدیگر و در قبال یکدیگر بدون این امر ضروری است. بسیار مهم است که هرکسی احساس کند شانه ای قابل اعتماد برای تکیه دادن در مواقع سخت است. فکر می کنم خیلی ها موافق باشند که بدون همه موارد فوق، عشق ممکن نیست.

اما برای یادگیری همه اینها، باید "جفت روح" خود را در یک شخص ببینید. شما باید یاد بگیرید که احساسات خود را مهار کنید، اگر چیزی شما را در مورد محبوب خود آزار می دهد: بهتر است با آرامش در مورد آن به او بگویید. کار کردن روی خود سخت ترین چیز در مورد عشق است. اما در اینجا همچنین مهم است که "بیش از حد پیش نروید": نباید خود را تحقیر کنید ، جلوی یک شخص بخوابید. عشق واقعی اصلاً به چنین فداکاری نیاز ندارد.

البته شروع نکردن آسانتر است رابطه ی جدیاگر نمی خواهید کار کنید اما سال ها بعد، با نگاه کردن به زندگی خود و پیدا نکردن چیز ارزشمند در آن، قلب شما از روزهای بی هدف زندگی می کند. جای تعجب نیست که مردم خردمند گفتند: "عشق به دست آوردن آسان است، اما نگه داشتن آن دشوار است..."

چی عشق واقعی? افراد صمیمی چگونه باید با یکدیگر رفتار کنند؟ آیا روابط بین عاشقان می تواند بر اساس بی احترامی به یک فرد توسط دیگری باشد؟ نویسندگان ادبیات روسیه بیش از یک بار به چنین سؤالاتی فکر کرده اند.

عشق بزرگ نه تنها خوشبختی، بلکه رنج بزرگ است. این واقعاً یک موهبت سرنوشت است که به شکرانه رنج تجربه شده ، "پرنده خوشبختی" را برای شخص می فرستد. عشق هر فردی نور خاص خودش را دارد، غم خودش را دارد، شادی خودش را دارد. هیچ مانعی برای قلب عاشق وجود ندارد. اما در اینجا مهم است که نقاط ضعف یک عزیز را افراط نکنید، بلکه سعی کنید اقدامات او را در جهت درست هدایت کنید. نمونه بارز صدای وجدان برای بود رودیون راسکولنیکوف، قهرمان رمان فئودور میخائیلوویچ داستایوفسکی "جنایت و مکافات" سونیا مارملادوا، که مانند پرتوی از نور در تاریکی برای یک عزیز، او را تا کار سخت دنبال کرد. سونچکا از ایده مخرب راسکولنیکف حمایت نکرد، او به سادگی چیزی را در او دید که "واقعا زیباست"، چیزی که گاهی اوقات او نمی توانست در خود ببیند. روحش را با عشق فداکارش زنده کرد!

اما هرگز روابط واقعی و معنوی وجود نخواهد داشت، فقط اگر به خودتان اجازه دهید که دوست داشته باشید، به عنوان مثال، هلن کوراژینا، قهرمان رمان لئو تولستوی "جنگ و صلح". ما فقط زیبایی سرد و بی روحی را می بینیم که با سفیدی شانه های خیره کننده اش می درخشد. آیا پیر بزوخوف می تواند از او خوشحال باشد؟ آیا او اینقدر صمیمی، فداکار و واقعی است؟ البته که نه!

و ویکتور آستافیف، با تأمل در مورد مشکل عشق واقعی، در یکی از آثار خود برداشت های خود را از موردی که از زندگی یک زوج متاهل دید به اشتراک می گذارد. راوی در قطار است زوج متاهل. سرپرست خانواده، جانباز، معلول، به جلسه مسئولانه می رود. برای «تسهیل» سفر، همسرش در کنارش است. یک شوهر معلول با همسرش مانند یک سگ رفتار می کند و سعی می کند در همه چیز او را راضی کند. اما بانوی جوان، همانطور که نویسنده او را صدا می کند، به شوهرش احترام نمی گذارد، دمدمی مزاج است. در رابطه آنها گرما وجود ندارد ... بنابراین آستافیف می نویسد که "عشق ، البته ، متفاوت است" ، اما "چنین عشقی" را نمی توان عشق نامید. در واقع، در عشق مهم است که به این فکر نکنید که چگونه برای خودتان بهتر است، بلکه به این فکر کنید که چگونه آن را برای دیگری بهتر کنید. اما تعامل متقابل در اینجا مهم است. در عشق واقعی، باید کمک متقابل "در غم و شادی" و درک متقابل وجود داشته باشد.

و در پایان، می خواهم بگویم که عشق یک احساس عظیم و همه جانبه است که به انسان شادی و رنج بی حد و حصر می بخشد، آرامش آرام بخش و پرتاب بی پایان. اگر واقعاً صمیمانه دوست دارید، پس با تمام وجود خود تسلیم این احساس شوید و در یک قلب عاشق خویشاوند، همیشه فداکار و وفادار، پاسخی گرم پیدا کنید!


2022
polyester.ru - مجله دخترانه و زنانه