13.09.2021

نظر انجمن سیمون دوبوار. سیمون دوبووار: اخلاق وجود اصیل. جلد 1. حقایق و افسانه ها


ترجمه از فرانسه

نسخه عمومی و مقاله مقدماتی دکترای علوم سیاسی S. Aivazova

این نشریه توسط وزارت امور خارجه فرانسه و مرکز فرهنگی فرانسه در مسکو حمایت شد

JSC Publishing Group "Progress" مسکو - سن پترزبورگ 1997

سیمون دوبووار: اخلاق وجود اصیل

کتاب «جنس دوم» نویسنده و فیلسوف فرانسوی سیمون دوبوار در سال 1949 ابتدا در فرانسه و اندکی بعد تقریباً در تمام کشورهای غربی منتشر شد. موفقیت کتاب فوق العاده بود. تنها در ایالات متحده، کتابفروشان بلافاصله یک میلیون نسخه از آن را فروختند و تقاضا برآورده نشد. با وجود تجدید چاپ های زیاد، این کتاب در قفسه فروشگاه ها باقی نماند. چندین نسل از زنان بر اساس آن بزرگ شدند و آن را به عنوان یک کتاب مقدس جدید مورد احترام قرار دادند. او برای نویسنده خود شهرت جهانی به ارمغان آورد و نام سیمون دوبوار را کمتر از نام همسرش ژان پل سارتر که سال ها به عنوان استاد اروپای روشنفکر شناخته می شد، مشهور کرد.

و هنگامی که او در اواسط آوریل 1986 درگذشت، تمام پاریس با او وداع کردند. چرا به او افتخار شد؟ برای بدیهی بودن محاسبات نادرست و تصورات نادرست مرتبط با ایمان سوسیالیستی سابق او، آگهی های ترحیم در مورد هنر شگفت انگیز "وجود واقعی"، در مورد زندگی - شدن، زندگی - همزیستی، زندگی - پیروزی نوشتند. آنها در مورد کتاب "جنس دوم" نوشتند، اگرچه سیمون دوبوار بسیاری از آثار فلسفی، رمان ها، چندین کتاب خاطرات را از خود به جای گذاشت. برای برخی از آنها، او جوایز ادبی معتبری دریافت کرد و با این حال، در این زمینه، یک مقاله دو جلدی غیرمعمول مشخص شد که پیش از این تحت فشار سارتر منتشر شد. شاید به این دلیل که، صرف نظر از اراده خود سیمون دوبووار، که در ابتدا قدردان این خلقت او نبود، خلاقیت و سرنوشت او در آن ترکیب شد.

سیمون دوبووار در 9 ژانویه 1908 در یک خانواده محترم بورژوازی به دنیا آمد که به ریشه های اشرافی خود افتخار می کردند.

از این رو خانواده "د". با گذشت زمان، سیمون - یک قهرمان غیور آزادی و برابری - دوستان به شوخی "دوشس د ..." را صدا می کنند. پری ها در گهواره کودکی خود همه فضایل ممکن را قرار دادند: سلامتی، عقل قدرتمند، زیبایی عجیب و غریب، اراده آهنین، پشتکار، سخت کوشی، شانس. والدین مهربان و تحصیل کرده بقیه را بر عهده گرفتند: پدر وکیل است، مادر معشوقه خانه است، یک کاتولیک غیور، که به نظر می رسید می تواند احساسات عمیق مذهبی را در دخترش القا کند. صلح و خوشبختی در خانه حاکم بود. و ناگهان - طغیان یک نوجوان علیه شیوه زندگی خانواده سنجیده، علیه مذهب و اخلاق مذهبی، علیه دستورات مادرش. پس از او، سیمون برای همیشه یک آتئیست باقی ماند.

سالها تحصیل در دانشکده فلسفه سوربن سرانجام او را از خانه و قوانین الهام گرفته شده در آنجا بیگانه کرد.

جست و جوی مسیر خودت آغاز شد. انتخاب او با ملاقات با ژان پل سارتر از پیش تعیین شده بود.آنها بخشی از همان حلقه فیلسوفان جوانی بودند که برای قبولی در امتحانات برای اولین مدرک دانشگاهی آماده می شدند. در اینجا افراد مشهور کاملاً آینده بودند: ریموند آرون، پل نیزن، موریس مرلوپونتی، ژرژ پولیتزر. در میان این برگزیدگان سرنوشت، سیمون تنها زن است، او کوچکترین آنهاست. اما دوستان با احترام خاطرنشان کردند: "او فکر می کند." در امتحانات رقابتی، سارتر مقام اول را کسب کرد، دومی به او تعلق گرفت. رئیس کمیسیون در همان زمان توضیح داد که اگرچه سارتر توانایی های فکری برجسته ای داشت، اما فیلسوفی متولد شده به نام سیمون دوبووار بود. بنابراین، در شرایط برابر، آنها وارد زندگی حرفه ای شدند و برای مدتی از هم جدا شدند. او برای تدریس به استان می رود. او به برلین می رود تا با نوآوری های فلسفه آلمان آشنا شود. در سال 1933، او را ملاقات می کند و برای همیشه، نزدیک به 50 سال، تا زمان مرگ او در سال 1980، برای همیشه با او می ماند.

زندگی خانوادگی آنها شباهت چندانی به ازدواج معمولی نداشت و باعث صحبت ها، شایعات و تقلیدهای زیادی شد. ازدواج مدنی و رایگان بود. اساسا. زیرا مفاهیم اراده آزاد، آزادی انتخاب، خودمختاری، تحقق خود فرد و وجود واقعی آن نه تنها در آموزه اصلی فلسفی - آموزه اگزیستانسیالیسم الحادی، یا اومانیستی 1 - که آنها با هم توسعه دادند، اساسی شد، بلکه همچنین در زندگی شخصی آنها هر دو از واقعیت‌های قرن بیستم با فجایع اجتماعی آن - انقلاب‌ها، جنگ‌های جهانی، فاشیسم در انواع و اقسام - نشأت می‌گرفتند و هر دو معتقد بودند که این واقعیت‌ها را نمی‌توان جز به‌عنوان «دنیای پوچ» ارزیابی کرد، جایی که هیچکدام وجود ندارد. معنی نه خدا. فقط خود شخص می تواند آن را با محتوا پر کند. او و وجودش تنها اصالت وجود هستند. و در طبیعت انسان، و همچنین در وجود انسان، هیچ چیز از پیش تعیین شده، از پیش تعیین شده وجود ندارد - هیچ "ماهیت" وجود ندارد. "وجود مقدم بر ذات است" - این تز اصلی در دکترین سارتر و سیمون دوبووار است. جوهر یک شخص از اعمال او ساخته شده است، این نتیجه همه انتخاب هایی است که در زندگی انجام داده است، توانایی او در اجرای "پروژه" خود - اهداف و وسایل از پیش تعیین شده خود، برای "تعالی" - ساخت و ساز. از اهداف و معانی و محرک اعمال او اراده، میل به آزادی است. این انگیزه ها قوی تر از همه قوانین، قوانین اخلاقی و تعصبات است. آنها همچنین باید ساختار خانواده، روابط در عشق را تعیین کنند. سارتر جوهر درک خود از عشق و ازدواج را این گونه توضیح داد: «من تو را دوست دارم زیرا به میل خودم، خود را به دوست داشتن تو مقید کرده ام و نمی خواهم حرفم را تغییر دهم. دوستت دارم به خاطر وفاداری به خودم... آزادی در این واقعیت به وجود می آید. ذات عینی ما وجود دیگری را فرض می کند. و برعکس، این آزادی دیگری است که به عنوان توجیهی برای ذات ما عمل می کند.

آزادی، خودمختاری، برابری در تحقق خود - اصول اتحادیه ای که ژان پل سارتر و سیمون دوبوار را به هم پیوند می داد. نه ساده ترین و نه به طور کلی پذیرفته شده است. اما سارتر و سیمون توانستند آنها را به عادت های روزمره تبدیل کنند. آنها ازدواج خود را محکم تر از اسناد رسمی محکم تر کردند خانه مشترک. اتفاقا او وجود نداشت. سیمون دوبووار نمی توانست زندگی یک زن خانه دار را بگذراند، او حرفه مورد علاقه ای داشت که زمانی برای کارهای خانه باقی نمی گذاشت. آنها در خانه های جداگانه زندگی می کردند، در زمان مقرر برای شام، استراحت، پذیرایی از دوستان، با هم سفر می کردند و تعطیلات را سپری می کردند. کامل بودن و غنای رابطه عدم تمایل آنها به بچه دار شدن را توضیح داد. ازدواج بر اساس منافع مشترک، یک هدف مشترک، یک فرهنگ مشترک، اعتماد متقابل و احترام است. هر از گاهی در زندگی یکی یا دیگری شخص سومی وجود داشت، یک سرگرمی جدید آمد. این آشکارا پذیرفته شد، گاهی اوقات حتی جدا شد. اما وفاداری به انتخابی که زمانی انجام شده بود نیز بر این شکاف ها پیروز شد. در نهایت، ازدواج آنها که از نظر ایدئولوژیکی موجه بود، ازدواج مبارکی بود. هر دو آنچه را که به دنبالش بودند در او یافتند، سیمون دوبوار به موزه و همکار سارتر تبدیل شد. او اعتراف کرد که در او با زنی برابر با خودش ملاقات کرده است. او را از غفلت جنس دیگر نجات داد، که در ابتدا در او نشست، او را از غرور مضحک مردانه نجات داد، که در واقع به یک زندگی شکسته تبدیل می شود. او با سیمون ارزش و کامل بودن روابط برابر بین زن و مرد را درک کرد. برای سیمون دوبووار، سارتر ثابت کرد که همدم ایده آلی است. او نه تنها دست و پای او را به قید و بند زندگی روزمره نبست، عقل یک نابغه را سرکوب نکرد، بلکه کمک کرد تا خود را از تنهایی که در جوانی از آن رنج بسیار برده رهایی بخشد، به خود کمک کرد تا به خود ایمان بیاورد و خلاقانه برگزار شود. و سرانجام «امتیاز» ازدواج با سارتر او را به طرح کتاب «جنس دوم» کشاند. زندگی خانوادگی خود او برای او چیزی شبیه به یک شیشه ظاهر شده است - یک بازتاب شگفت انگیز، اما واژگون و معکوس از زندگی روزمره زناشویی معمولی. او به سیمون اجازه داد تا تمام بی‌عدالتی‌های هیولایی سرنوشت زن معمولی را درک کند - این "وجود چسبناک" که در آن نه آزادی وجود دارد و نه خودشکوفایی.

ایده اصلی کتاب توسط سارتر ایجاد شد. این اتفاق اندکی پس از پیروزی اثر اصلی او «هستی و هیچ»، که در سال‌های مقاومت ظاهر شد، رخ داد. سارتر فکر می‌کرد که برای تأیید نسخه‌ی اگزیستانسیالیسم آن‌ها، که قبلاً بیان کرده بود، خوب است سیمون چیزی شبیه اعتراف درباره معنای زن بودن او بنویسد، سیمون نپذیرفت. او طرح را در اینجا ندید. به نظر او زنانگی به هیچ وجه وجود او را تحت تأثیر قرار نداده است. سارتر اصرار داشت. به نظر می رسد او در «لات زن» نسخه ای افراطی از «قسمت انسانی» را با رها شدن آن در دنیای «پوچی»، «معنای گمشده» و «تهوع» دیده است. برای او مهم بود که سیمون در توصیف این موقعیت محدودکننده درستی فرضیه های اصلی را نشان دهد. او باید با استدلال های او موافقت می کرد. اما در ابتدا قصد داشت فقط اسطوره شناسی کند - افسانه ها و افسانه های مربوط به "زنانی که توسط مردان خلق شده اند" را کشف کند. سارتر شروع به متقاعد کردن او کرد تا مطالعه را گسترش دهد و مطالبی را در مورد زیست شناسی، فیزیولوژی، روانشناسی و روانکاوی درج کند. او با پذیرش این استدلال‌های او، حتی فراتر رفت و از شواهدی از تاریخ، جامعه‌شناسی و ادبیات استفاده کرد*. در نتیجه، در یک دوره کوتاه غیرقابل تصور سه ساله، او موفق شد مطالبی را جمع آوری کند، یک اثر کلی هزار صفحه ای بنویسد و منتشر کند، جایی که سعی کرد خودش بفهمد و برای خواننده توضیح دهد که این "سرنوشت زن" چیست. آنچه در پس مفهوم "هدف طبیعی جنسیت" نهفته است، چگونه و چرا موقعیت زن در این جهان با موقعیت مرد متفاوت است، آیا زن اصولاً می تواند به عنوان یک فرد تمام عیار عمل کند؟ و اگر چنین است، در چه شرایطی، در چه مسیرهایی، چه شرایطی آزادی زن را محدود می کند و چگونه می توان بر آنها غلبه کرد.

واضح است که این اولین کتاب درباره زنان و «سرنوشت زنان» نبود. و با توجه به ماهیت سؤالات مطرح شده، واضح است که سیمون دوبوار، با شروع مطالعه، از قبل پاسخ آنها را می دانست. برخی از آنها توسط منطق اگزیستانسیالیسم دیکته شده بود. بخش دیگر این است که بحث درباره انتصاب زن و نقش او در جامعه که قرن هاست ادامه دارد، سیمون دوبوار تصادفاً تصمیم نگرفته است که به تحلیل اسطوره های مردم جهان بپردازد. آنها به عنوان اولین توجیه ایدئولوژیک برای اسرارآمیزترین واقعیت تاریخ - تقسیم کار اولیه بین یک مرد و یک زن - که زن را در موقعیتی نابرابر و وابسته از یک مرد قرار می داد - عمل کردند. اسطوره های غرب و شرق، شمال و جنوب، با توصیف این واقعیت، در مورد "هدف طبیعی زن"، در مورد "راز جنسی"، در مورد ویژگی های اصول مرد و زن صحبت کردند. ادیان جهانی از این هم فراتر رفتند و تبعیت شدید را در روابط بین دو جنس مجاز دانستند: مرد یک فرد تمام عیار است، موضوع تاریخ است، زن است.

موجودی مشکوک، هدف قدرت او. اصل ایده آل این نظم این است: «زن از شوهرش بترسد». اصل مردسالارانه است، هزاران سال است که پذیرفته شده است. با این حال، در مورد وفاداری او نیز تردیدهایی وجود داشت. کافی است افلاطون و افسانه آندروژن یا آریستوفان را با لیسیستراتا به یاد آوریم. این تردیدها با نزدیک شدن به دوران انقلاب های بزرگ بورژوایی شدت گرفت، به طوری که در آستانه آن به یک مناقشه شدید و از نظر اجتماعی مهم تبدیل شد.

محتوای آن گواهی می داد که تاریخ به مرزی نزدیک شده است که فراتر از آن عصر جدید آغاز می شود - زمان دموکراسی با ایده آل آن یعنی "آزادی، برابری، برادری". این امر مستلزم بازنگری در بنیادهای حیات اجتماعی بود، از جمله تقسیم کار اولیه بین زن و مرد، تقسیم کار بر اساس اصل سلسله مراتب، نه همکاری، سلطه و نه مکمل. در دوران مدرن، به گفته جامعه شناس ام. وبر، "افسون زدایی از جهان" وجود دارد، رهایی آن از قدرت اصول طبیعی طبیعی، که در واقع این شکل از تقسیم کار اولیه را به عنوان پایه دیکته می کند. از شیوه زندگی مردسالارانه «افسون زدایی از جهان» نیز دلالت بر «انسان سازی» روابط بین جنس ها دارد. از روابط سلطه - تبعیت، خیلی آهسته و به تدریج به روابط «مسئولیت متقابل» یا «روابط عشقی آگاه به مسئولیت خود» تبدیل می شوند که در سطح زندگی اجتماعی در تأیید اصل متجلی می شود. برابری هر دو جنس در برابر قانون. این روند هنوز تا کامل شدن فاصله دارد. اما در سپیده دم عصر جدید با اختلاف در مورد موقعیت زن در جامعه، در مورد "هدف طبیعی" او آغاز شد.

قبلاً در قرن هفدهم، نوشته هایی ظاهر شد که ثابت کرد تمایلات طبیعی یک زن کمتر از مردان کامل نیست، آنها فقط متفاوت هستند. اما این بدان معنا نیست که یک زن یک فرد پست است، همانطور که برای مثال پدران کلیسا اصرار داشتند. او با همان توانایی به دنیا آمدن یک موجود آزاد و مسئول به عنوان یک مرد. سیمون دوبوار در کتاب «جنس دوم» از میان این نوشته‌ها، اثر پولن دو لابار، حامی سرسخت برابری زنان، «درباره برابری هر دو جنس» را می‌شناسد و آن را تصادفی نمی‌داند. او با مداخله در آن مناقشه طولانی مدت، طرف این دکارتی متقاعد را در آن می گیرد. از جمله اولین آنها اعلام کرد که موقعیت نابرابر زن و مرد در جامعه نتیجه تبعیت زنان از قدرت وحشیانه مردانه است و اصلاً تجویز طبیعت نیست. یا به عبارت دیگر، چنین «سرنوشتی» وجود ندارد که به نام آن زن در بی قانونی مدنی مانند دام یا مال نگه داشته شود. تز پولن دو لاباره اساس یک سنت کامل شد که با دست سبک او شروع به «به سؤال بردن هر آنچه مردان در مورد زنان می‌گفتند»، سنتی نزدیک به عصر روشنگری و تا حدودی توسط روشنگران، اما فقط تا حدی مورد حمایت قرار گرفت.

روشنگران با موافقت با این که اسطوره زن به عنوان موجودی درجه دوم، که از نظر ارگانیک قادر به ادعای برابری با مرد نیست، اساسا پوچ است، اما از به رسمیت شناختن قابلیت مدنی او، یعنی توانایی عمل به عنوان سوژه خودداری کردند. تاریخ. آنها با استناد به نظریه «قانون طبیعی» که هنوز زن را تنها «تداوم‌کننده خانواده» می‌دانستند، نیرویی که فضای اجتماعی را بازتولید می‌کند، اما جایگاه قابل توجهی در آن ندارد. اینگونه بود که روسو و پیروانش از میان رهبران انقلاب کبیر فرانسه، وظایف یک زن را در جامعه تعریف کردند که با فرمانی خاص، نمایندگان "جنس دوم" را از شرکت در تجمعات، جلسات، تظاهرات و به طور کلی منع کردند. از مکان های عمومی دیدن کنید و به صورت گروهی جمع شوید. و اگر این موضع و احکام مشابه با اصول انقلاب مندرج در سند اصلی آن - اعلامیه حقوق بشر و شهروند - در تضاد مستقیم نباشد، همه چیز خوب خواهد بود. اولین عبارت او می گفت: "همه مردم آزاد به دنیا می آیند و از نظر حقوق برابر هستند." همه چیز، بدون هیچ استثنایی. برای رفع این تناقض آشکار، قانونگذاران مجبور شدند «اعلامیه» را با تعدادی از اقدامات تکمیل کنند که توضیح می داد چه کسانی در فرانسه انقلابی در رده «آزاد و برابر» قرار می گیرند. زنها وارد نشدند. امتناع مفسران عدالت انقلابی از به رسمیت شناختن زنان فرانسوی به عنوان شهروندان کامل سرزمین پدری خود منجر به ظهور یک پدیده اجتماعی جدید - جنبش دفاع از حقوق سیاسی زنان یا فمینیسم (از زن فرانسوی - زن) شد. در میان پیشگامان آن - پولن دو لابار، در میان بنیانگذاران - المپیا د گوگز فرانسوی، مری ولستون کرافت انگلیسی، ابیگیل آدامز آمریکایی. و اولین سند فمینیسم "اعلامیه حقوق زن و شهروند" بود که در سال 1791 توسط المپیا دو گوگ منتشر شد. در آن، المپیا دو گوگز تفسیر خود را از ایده های "قانون طبیعی" ارائه کرد. به گفته او، این حق متضمن آزادی جهانی، مالکیت مالکیت، مقاومت در برابر همه اشکال استبداد است. و زن کمتر از مردی که بتواند آن را بفرستد نیست. تنها مانع برای او ظلم جنس قوی تر است. المپیا دو گوگ بهای رادیکالیسم خود را پرداخت. در نوامبر 1793، در یک محکومیت دروغین، او را به گیوتین فرستادند. سایر واعظان فمینیست توسط قانون مدنی ناپلئونی 1804 به هوشیاری فراخوانده شدند. اعلام کرد که این زن هیچ حقوق شهروندیو تحت نظر شوهرش است. بنابراین موج اول فمینیسم با مقاومت جامعه برخورد کرد و با آن درهم شکست. با این حال، قبلاً در آن لحظه، علاوه بر اعلامیه حقوق یک زن و یک شهروند، دارایی او شامل اعلامیه حقوق مرد و شهروند نیز بود که بر جهانی بودن حقوق شهروندی فرد تأکید داشت و انجام داد. هیچ گونه محدودیت قانونی در نظر نگرفته است.

موج دوم فمینیسم در قرن نوزدهم در حال افزایش بود. تمام قرن نوزدهم برای حامیان آن جست و جوی استدلال هایی برای اثبات صلاحیت اجتماعی و سیاسی یک زن است. از جمله پیشینیان سیمون دوبووار، نویسنده و فیلسوف ژرمن دو استال است که با پشتکار از فمینیسم فاصله گرفت، اما در طول زندگی خود صحت اصول آن را تأیید کرد. در سال 1800، ژرمن دو استال با غم انگیزی نوشت: «وجود زن در جامعه با هیچ اصولی از پیش تعیین نشده است: نه نظم طبیعی اشیا و نه نظم اجتماعی». ناپلئون که به شدت از ژرمن دو استال متنفر بود، گویی با او وارد بحث شده بود، در قانون مدنی خود استدلال کرد که چنین دستوری وجود دارد، فقط علیه ادعاهای اجتماعی یک زن است. بر اساس این دستوری که او ایجاد کرده است، زن بدون شوهر هیچ است، نمی توان او را یک فرد تمام عیار دانست. اما قبلاً در آن زمان افراد غیرعادی بودند که نظر کاملاً مخالف داشتند. یکی از آنها، چارلز فوریه، در اثر خود "نظریه چهار جنبش" اشاره کرد; به طور کلی پیشرفت و تغییر دوره های تاریخی در نتیجه حرکت زنان در مسیر آزادی رخ می دهد و پسرفت نظم اجتماعی به معنای کاهش آزادی زنان است. گسترش حقوق زنان اصل اصلی پیشرفت اجتماعی است» 2 . از جمله کسانی که سعی کردند زن را به جامعه و تاریخ معرفی کنند، آرمانشهر بزرگ دیگری به نام هانری دو سن سیمون است که تا حدی مرموزانه می گوید: «مرد و زن یک فرد اجتماعی هستند» 3 . "

فوریه و سن سیمون در دو عبارت کوچک اساساً زمینه ساز انقلابی در افکار عمومی درباره انتصاب زن شدند. آنها از مرزهای قضاوت در مورد "هدف طبیعی جنسیت" فراتر رفتند، بدون اینکه کمترین تعدی به دومی داشته باشند و آن را به چالش بکشند. بنابراین ، می توان گفت که علاوه بر کارکردهای زایشی و طبیعی ، یک زن می تواند سایرین را نیز داشته باشد - کارکردهای اجتماعی و مدنی ، و در مجموع آنها می توانند یکدیگر را انکار نکنند، بلکه مکمل یکدیگر باشند. از این پس، شکافی در بحث برابری زنان ایجاد شد - آنها نه تنها در مورد "طبیعی" بلکه در مورد حقوق اجتماعی یک زن، حق آزادی، آموزش، کار صحبت کردند. این مبانی نظری جایگاه فمینیسم را تقویت کرد. از نظر شکل و محتوا متنوع شده است. در آغاز قرن بیستم، حق رای‌ها در دفاع از برابری سیاسی و حقوقی زنان فعال بودند. سوسیالیست هایی که از ایده های دستمزد برابر برای کار زنان و مشارکت زنان در اتحادیه های کارگری دفاع می کردند. فمینیست های رادیکال که ایده های مادری آگاهانه و کنترل تولد را ترویج می کردند. موسسات خیریه زنان مسیحی در نتیجه تسخیر آرام تمامی این جریانات فمینیستی، در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، کلیشه ها و هنجارهای اجتماعی به تدریج در حال تغییر بودند. هنجارهای جدید قبلاً به یک زن اجازه می داد تا برای تحصیل و شغل از خانه خارج شود. مارکسیست ها نیز نقش خود را در این روند ایفا کردند.

آنها مشکل شناخت اجتماعی زن را «مسئله زنانه» تعریف کردند و پاسخ خود را به آن ارائه کردند. سیمون دوبووار در فصلی مجزا تمامی جوانب مثبت و منفی این پاسخ را که در مقوله ماتریالیسم تاریخی قرار می گیرد، مورد بحث قرار می دهد. مزیت و منفی اینجا چیست؟ هم برای او و هم برای نظریه پردازان مارکسیسم، این موضوع در مورد تداوم سنت پولن دولابار - فوریه - سن سیمون است، یعنی سنت مبارزه برای رهایی، رهایی زنان از هنجارهای رفتاری مردسالارانه. درست است، مارکس و انگلس، برخلاف پیشینیان خود، که از رهایی صحبت می‌کردند، نه آنقدر به فرد، که به توده‌ها، به توده‌های زنان - کارگران مزدور، و به شوهرانشان که در کار مزدی هم دست داشتند، خطاب می‌کردند. آنها به آنها توضیح دادند که در پس "راز ازدواج" یا "راز جنسی" "روابط تولید" پنهان است، هرچند از نوع خاصی - روابط بازتولید نسل بشر. آنها هم روابط طبیعی و هم روابط اجتماعی هستند. رابطه دیگر نابرابری اجتماعی ناشی از تقسیم نابرابر کار است که در آن زن و فرزندان برده شوهر هستند. و برده داری اولین شکل مالکیت است که از توانایی دفع نیروی کار دیگران ایجاد می شود. بر اساس کلاسیک های مارکسیسم، ویژگی روابط خانوادگی در سرمایه داری این است که کارگر مجبور است نه تنها نیروی کار خود، بلکه نیروی کار زن و فرزندانش را نیز بفروشد. معرفی زنان به کار در تولیدات صنعتی در مقیاس بزرگ ضربه جبران ناپذیری به شیوه سنتی خانواده وارد می کند - به همراه پایه اقتصادی خانواده قدیمی و کار خانوادگی مربوط به آن و قدیمی را از بین می برد. روابط خانوادگی" یکی . و مارکسیست‌ها در این میان معنای مثبت کار مزدی زن را می‌بینند که پیش‌نیازهای اقتصادی لازم را برای استقلال زن، برای خودتأیید او در حوزه اجتماعی، یعنی رهایی او ایجاد می‌کند. در تحلیل مارکسیستی «مسئله زنان»، موضوع کار زنان موضوع اصلی است. و این طبیعی است، زیرا از نیمه دوم قرن نوزدهم، کار زنان بیشتر و بیشتر می شود، که اساساً هم موقعیت زنان و هم اختلاف در مورد آن را تغییر می دهد.

یکی دیگر از تزهای جدید مارکسیسم این است که موقعیت زن کارگر یک موقعیت طبقاتی است. او به طبقه پرولتاریا تعلق دارد. و بنابراین وظیفه رهایی آن با وظیفه عمومی تر رهایی پرولتاریا منطبق است. پرولتر و زن هر دو به یک اندازه علاقه مند به نابودی همه اشکال ستم و استثمار هستند. تنها در جامعه ای عاری از استثمار و ستم، روابط مساوی زن و مرد امکان پذیر است. بنابراین، کلاسیک های مارکسیسم با پیوند دادن «مسئله زنان» با مسئله اجتماعی، جایگاهی برای زن در جریان عمومی تاریخ پیدا کردند. این مفهوم متناسب با زمان خود بود و همراه با سایر اندیشه های فمینیستی، حق وجود داشت. مشکل این بود که طرفداران آن رویکرد خود را تنها رویکرد واقعی می دانستند و قاطعانه سایر قهرمانان برابری زنان را محکوم می کردند.

آنها به ویژه به کسانی رسیدند که قبل از هر چیز به دنبال به رسمیت شناختن حقوق سیاسی زنان بودند، یعنی به شعارهای سنتی فمینیستی پایبند بودند. مارکسیست ها در این شعارها نشانه ای از به رسمیت شناختن نظام سیاسی بورژوایی می دیدند و به همین دلیل به آنها و تمام فمینیسم سنتی، تعریف «بورژوایی» را اعطا کردند. و با او مبارزه شدیدی کردند، مانند بخشی از سیستم بورژوایی. با شعارهای جدید طبقاتی و پرولتری مبارزه کنید. برای دهه های تمام، آنها توانستند بر فمینیسم سنتی چیره شوند و به طور قابل توجهی آن را در جنبش های توده ای به بیرون راندند. طبیعتاً در کشورهایی که انقلاب های سوسیالیستی پیروز شدند، همین شعارها بود که سیاست دولت جدید را در رابطه با زنان شکل داد و امروز شکست آنها توسط خود زندگی ثابت شده است. بدیهی است که در کشورهای سابق سوسیالیسم واقعی، روند رهایی به اسطوره سازی محض انحطاط یافته است. این نیز به این دلیل اتفاق افتاد که در ابتدا یک نقص مهم در مفهوم مارکسیستی آزادی زنان وجود داشت.

سیمون دوبووار یکی از اولین کسانی است که در کتاب «جنس دوم» به او توجه می کند، اما موضع خود را با نهایت وضوح بیان نمی کند. پس از مدتی، E. Morin جامعه‌شناس فرانسوی این کار را برای او انجام می‌دهد، که می‌نویسد تلاش برای بررسی مشکل ستم بر زنان با کمک مقوله‌های تحلیل طبقاتی ساده‌سازی است، اگر فقط به این دلیل که این مشکل توسعه یافته است. در دوران ماقبل طبقاتی و شاید ماقبل تاریخ، و به اندازه جامعه شناختی جامعه شناختی ندارد. چرا سیمون دوبوار این را نگفت؟ شایدزیرا در زمان نگارش کتاب «جنس دوم» تز مارکسیستی را پذیرفت که رهایی کامل زنان تنها در دوران سوسیالیسم امکان پذیر است، برخلاف منطق خود او پذیرفته شد. تحلیل خود. در دهه اول پس از جنگ، او و سارتر به‌طور جدی خود را «همسفران» کمونیست‌ها می‌دانستند و امیدهای خود را برای نوسازی رادیکال جهان با «سوسیالیسم واقعی» پیوند می‌دادند. اما آنها فقط «همسفر» کمونیست ها بودند و نه اعضای حزب آنها، مثلاً نویسنده مشهور لوئی آراگون. یعنی فاصله مناسبی را حفظ کردند. برای آنها غیر از این نمی شد: اگزیستانسیالیسم به عنوان یک نظام فلسفی، به عنوان یک جهان بینی، به دلیل بی اعتمادی یا حتی انکار کامل مفاهیم مترقی- خوش بینانه تاریخ، به دلیل تردید در «معقول بودن امر واقعی» شکل گرفت. از این حیث نقطه مقابل مارکسیسم بود. پس، جهت گیری به سمت مسیر مشترک با مارکسیست ها از کجا می آید؟ همانطور که یکی از بهترین محققین داخلی اگزیستانسیالیسم، ای. سولوویوف، به درستی خاطرنشان می کند، سارتر «مارکسیسم را به عنوان دکترینی که درجه بالایی از «سازگاری» اقدامات شورشی فردی را تضمین می کند ... دکترینی که شورش پرولتاریا علیه را مجاز می کند، تشخیص داد. ساختار عینی تاریخ.» به عبارت دیگر، سارتر و همراه با او سیمون دوبوار، مارکسیسم را نسبتاً خودسرانه تفسیر کردند و از نیاز خود به «پیوستن به جنبشی که از قبل موجود بود و خود را با ارزش‌ها و برنامه‌های آن پیوند زدند»1 اقتباس کردند. برای نظریه پردازان اگزیستانسیالیسم - این موضع منسجم ترین نیست. اما آنها روی آن ایستادند و بنابراین از جدایی کامل از مارکسیسم اجتناب کردند.

و با این حال، علی‌رغم تمام ملاحظات، کتاب «جنس دوم» سیمون دوبوار تلاشی - و تلاشی موفق - برای رهایی از رویکرد مارکسیستی به «مسئله زنان» است. تمرکز آن بر "توده های زنان" و "مبارزه جمعی" آنها برای آرمان مشترک "پرولتاریا" نیست. کانون توجه او شخصیت زن یا "وضعیت" یک زن در تاریخ است که توسط فیزیولوژی و آناتومی، روانشناسی و سنت های اجتماعی ارائه شده است. سیمون دوبووار این «وضعیت» را با استفاده از چارچوب مفهومی سارتر، با مفاهیم اراده آزاد، استعلایی/ ماندگاری، خودمختاری، خودشکوفایی از طریق یک «پروژه» مشاهده می‌کند. او تحلیل خود را عمدتاً بر موضوع روابط بین فردی بین زن و مرد متمرکز می کند - رابطه یکی و دیگری که از منشور "وجود واقعی" دیده می شود - وجود سوژه ای که قادر به تعالی است. سیمون دوبوار از این منظر اسطوره ها و افسانه هایی را درباره «راز رابطه جنسی»، «هدف زن»، «راز روح زن» بازخوانی می کند. برای او واضح است که چنین معمایی وجود ندارد. او در تب و تاب بحث، قصیده معروف خود را این گونه بیان می کند: «تو زن به دنیا نمی آیی، زن می شوی». این سخن به شدت بحث برانگیز است. این امر باعث انبوهی از انتقاد از طرف فمینیست ها و فمینیست ها خواهد شد.

منظور او از آن چه بود؟ خوب ، او تفاوت بیولوژیکی بین یک مرد و یک زن را به طور کلی انکار نکرد - "مرد" و "مونث" به عنوان اصول طبیعی؟ او با تز فروید را رد کرد. "آناتومی سرنوشت است." او رابطه مستقیم بین سطوح مختلف وجود انسان را انکار کرد و استدلال کرد که تفاوت‌های فیزیولوژیکی بین زن و مرد به هیچ وجه تفاوت وجودی آنها را از پیش تعیین نمی‌کند - تفاوت در کیفیت موضوعات تاریخ، زمانی که فرد ارباب و استاد است. دیگری غلام اوست. این تقسیم کار از پیش تعیین شده نیست، آن را شرایط اجتماعی-تاریخی کاملاً مشخصی تحمیل کرده است. و این در سپیده دم تاریخ اتفاق افتاد، زمانی که حوزه «ساخت معنای زندگی» - فرهنگ و جامعه - به یک انسان اختصاص یافت و حوزه بازتولید زندگی، به قولی، حوزه طبیعت، تعیین شد. به یک زن بر این اساس، کلیشه‌های آگاهی در طول زمان به وجود می‌آیند که فرهنگ را با مرد و طبیعت را با زن با همه نمادهایشان یکی می‌دانند. سیمون دوبووار تأکید می کند که از آنجایی که این فعالیت مردانه بود که مفهوم وجود انسان را به عنوان یک ارزش شکل داد که این فعالیت را بالاتر از نیروهای تاریک طبیعت قرار داد، خود طبیعت و در عین حال یک زن را تسخیر کرد، پس مرد در آگاهی روزمره ظاهر می شود. به عنوان یک خالق، خالق، سوژه، در حالی که یک زن - تنها به عنوان یک موضوع از قدرت خود. در برابر این تعصب، تز «تو زن به دنیا نمی آیی، زن می شوی» هدایت می شود. سیمون دوبووار به دنبال رفع هر گونه شک و تردیدی است که یک زن در ابتدا همان توانایی‌ها، توانایی‌های یکسانی برای تجلی اراده آزاد، تعالی و خودسازی، مانند یک مرد دارد. سرکوب آنها شخصیت زن را می شکند، اجازه نمی دهد زن به عنوان یک شخص جای بگیرد. تضاد بین توانایی اولیه برای سوژه بودن و نقش تحمیلی هدف از قدرت شخص دیگری، ویژگی های «قسمت زنان» را تعیین می کند. اما سیمون دوبوار متقاعد شده است که این درگیری به تدریج حل می شود. میل به آزادی بر اینرسی، ماندگاری وجود زن غالب است. این را ظهور چهره های اصلی زن در تاریخ، توسعه ایده های برابری زنان، خود جنبش زنان تأیید می کند.

پس چرا سیمون دوبووار از همذات پنداری خود با صفوف فمینیست ها اجتناب می کند و مستقیماً خود را با عقاید فمینیسم مرتبط می کند؟ اول از همه، به این دلیل که او در زمان نگارش کتاب «جنس دوم» به ماندگاری فمینیسم به عنوان هر نیروی اجتماعی مهمی تردید داشت. به نظر او، فمینیسم فاقد اصول تشکیل دهنده است: زنان نه گذشته جمعی خود را دارند و نه حال جمعی، آنها نمی توانند درباره خود "ما" بگویند، همانطور که پرولتاریا می توانند انجام دهند، سیمون دوبوار با تجدید سوسیالیستی و البته با توسعه اصل شخصی در یک زن - با "دیدگاه وجودی".

در اینجا هیچ تناقضی وجود ندارد. از این گذشته ، کتاب "جنس دوم" توسط او به عنوان ادامه تأملات یک فیلسوف اگزیستانسیالیست در مورد سرنوشت انسان و نه به عنوان یک مطالعه خاص فمینیستی تصور شد. اما تاریخ پارادوکس ها را دوست دارد: این کتاب باعث شهرت او به عنوان بنیانگذار فمینیسم مدرن و بزرگترین نظریه پرداز آن شد. اگزیستانسیالیست ها به سختی متوجه آن شدند. هر دو به یک اندازه درست هستند. سیمون دوبوار چیز کمی به تفکر سارتر اضافه کرد. و آنچه او اضافه کرد بیشتر شبیه بدعت است، تحریف نامه و روح آنها. برای شروع، کتاب او با ایمان به مثبت بودن زمان، به فضای باز موقعیتی که زن در آن زندگی می کند، نفوذ کرده است. او کاملا مطمئن است که نمایندگان نسل او زندگی کاملتر و ثروتمندتر از مادران خود دارند. از سوی دیگر، سارتر اصولاً هرگونه امید به روشنگری تاریخ را انکار می کند. قهرمان او با خطر و خطر خود، بدون حساب کردن روی موفقیت، با "سکوت بهشت" کامل عمل می کند. او پروژه خود را مستقل از آنها، بدون توجه به موقعیت داده شده، می سازد. این معنای آزادی مطلق اوست. علاوه بر این، سارتر بر محکومیت اخلاقی، تحریم های اخلاقی علیه قهرمانی که قادر به تحمل صلیب خود نیست، برای انجام وظیفه خود در هر شرایطی اصرار دارد. سیمون دوبوار تعیین از پیش تعیین شده «سرنوشت زنان» را دقیقاً با موقعیت، عدم امکان غلبه بر آن در برخی لحظات، که به معنای فقدان چنین آزادی مطلق است، توضیح می دهد. او درک می کند که رفتار یک فرد نمی تواند توسط یک موقعیت بسیار خاص دیکته شود، مهم نیست که چقدر تلاش می کند از آن فراتر رود. نمونه دیگری از بدعت او استفاده از جفت مقوله های یک - دیگر - جفت اصلی پدیدارشناسی است. سارتر با کمک آن جوهرهای قطبی و غیرقابل نفوذ را توصیف می کند. سیمون دوبووار، با شروع از همان، به تدریج، در جریان کتاب، به عنوان عنصر سوم قضاوت «مقابله» را معرفی می کند که خود محتوای این مفاهیم را دگرگون می کند. و اینها همه نمونه هایی از ناسازگاری «زنانه» سیمون دوبووار، نویسنده جنس دوم نیست. وفاداری او به سارتر در واقع چندان انکارناپذیر نیست. اصول Poulain de la Barre بسیار وفادارتر است.

در ادبیات فمینیستی، جنس دوم جایگاه منحصر به فردی را به خود اختصاص داده است. تا به حال، این کامل ترین بررسی تاریخی و فلسفی در مورد موقعیت زن به قول خودشان از پیدایش جهان تا امروز است.

و با این حال این چیز اصلی نیست. تقریباً تصادفی نوشته شده بود، درست در لحظه ای ظاهر شد که فمینیسم نیاز به یافتن باد دوم داشت. در این زمان، شعارهای برابری سیاسی-اجتماعی زنان در اکثر کشورهای جهان متمدن به قوانین رسمی حقوقی تبدیل و در آنها گنجانده شد. اما زنان با به رسمیت شناختن خود در برابر قانون، با این وجود، اگر نه از نقش یک برده، بلکه از سرنوشت اکثریت تبعیض آمیز که با پشتکار در رده اقلیت قرار می گیرند، خلاص نشدند. به معلولان، سالمندان و غیره درست است، اشکال تبعیض آنها کمتر آشکار و متمایز شده است. سیمون دوبووار، با ترسیم چشم‌انداز «وجود اصیل»، توانست به وضوح «بی اصالت» زندگی روزمره زنان معمولی را توصیف کند - این اسارت روزمره که زن امروز را کمتر از گذشته ستم می‌کند. قرار گرفتن در معرض، افشای اشکال روزمره تبعیض - یکی از فضایل اصلی کتاب "جنس دوم". شأن دیگر او با همان مفهوم «وجود اصیل» و اخلاق آن مرتبط است، که مستلزم کسب «من» خود در مسیر آزادی است، یعنی وجود شخصیت مستقل زن، استقلال او، توانایی او را پیش‌فرض می‌گیرد. زندگی خودش را «تصاحب» کند. این مفهوم که به شعار «خودشکوفایی» یا «خودشکوفایی» ترجمه شد، در نیمه دوم قرن بیستم به اعتقادی جدید برای فمینیسم تبدیل شد.

معاصران سیمون دوبووار که کتاب او را خوانده اند - و همه آن را خوانده اند - جرأت نمی کنند ایده های او را عملی کنند. دخترانشان جرأت کردند که مادرانشان آنها را بزرگ کردند و نه افسانه ها، بلکه این کتاب را بازگو کردند. الیزابت بدینتر، روانشناس مشهور فرانسوی و فمینیست نسل جدید، در مورد تأثیر «جنس دوم» این گونه نوشت; «سیمون دوبوار میلیون‌ها زن را از هزاران سال بردگی مردسالارانه آزاد کرد... چندین نسل از زنان به ندای او پاسخ دادند. مثل من عمل کن و از هیچ چیز نترس. جهان را فتح کن، آن مال توست. سیمون دوبوار با موجی از عصای جادویی خود، دگم طبیعی بودن تقسیم کار جنسی را از بین برد. محافظه کاران از همه اقشار علیه او اسلحه به دست گرفتند. اما گذشته را نمی توان برگرداند. هیچ چیز باعث نمی شود دوباره باور کنیم که کانون خانواده تنها هدف ماست، خانه و مادری سرنوشتی است تغییر ناپذیر و واجب. همه ما فمینیست های امروزی دختران روحانی او هستیم. او راه آزادی را برای ما هموار کرد.

و آنها در این راهها رفتند و منادی خود را تصحیح کردند و ثابت کردند که همبستگی زنان و "ما" جمعی زنان ممکن است، حال جمعی خود را ایجاد کردند که خیلی سریع به گذشته جمعی تبدیل شد. بیداری آگاهی جمعی زنانه به عنوان یک آگاهی اجتماعی تحت تأثیر مستقیم کتاب جنسیت دوم صورت گرفت. این کتاب به درستی مقدمه موج جدید ι جنبش زنان نامیده می شود که از اواسط دهه 60 در غرب گسترش یافته و نئو فمینیسم نامیده می شود. نئوفمینیسم از سیمون دوبوار به عنوان الهام بخش خود استقبال کرد. و به او ایمان آورد و با ایمان به شور جوانی به اقدامات او پیوست: کمپین های اعتراضی علیه تبعیض زنان را رهبری کرد، خواستار قانونی شدن سقط جنین، توزیع وسایل پیشگیری از بارداری شد و انواع خشونت علیه زنان را محکوم کرد. اشتیاق و مشارکت او در این جنبش به حدی بود که دیدگاه های او تحت تأثیر آن تغییر کرد. به ویژه، او این اعتقاد را که تنها پیروزی سوسیالیسم دموکراتیک قادر است سرانجام زن را با تغییر جایگاهش در جامعه رهایی بخشد، رد می کند، که مبارزه برای سوسیالیسم مساوی با مبارزه برای رهایی زن است. اکنون او مطمئن است که فمینیسم شکل ویژه و شاید اصلی ترین شکل مبارزه برای آزادی فردی است و بنابراین اعتراض زنان را نباید با هیچ نوع اعتراض اجتماعی دیگری اشتباه گرفت. زنان باید سرنوشت خود را در دستان خود بگیرند، همبستگی کلید رهایی واقعی آنهاست. این یک نتیجه گیری اساساً جدید برای سیمون دوبووار است. این مصادف بود با آنچه دوستان جوان او در مورد آن صحبت می کردند.

اما در مورد یک موضوع مهم دیگر، آنها به طور غیرقابل برگشتی از هم جدا شدند. سیمون دوبووار با آخرین مفاهیم فمینیستی در مورد یک سوبژکتیویته خاص زن، در مورد جوهر زن از پیش تعیین شده هستی شناختی، در مورد حق زن در تقلید نکردن از معیارهای رفتار اجتماعی مردانه، بلکه برای زندگی در تاریخ به شیوه خود، مطابق با "طبیعت زنانه". برای سیمون دوبووار، مانند هر اگزیستانسیالیست دیگری، این «ماهیت» هستی‌شناختی در اصل وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد. او با رد این تصور در مناقشات دهه 1970، انتقاد خود را از این ایده ها تا حد زیادی تشدید کرد. به گفته او، از نظر فرهنگی اجتماعی، یک زن کاملاً مشابه یک مرد است، آنها فقط با آناتومی متمایز می شوند. او استدلال کرد که زن بودن یک حرفه نیست، بلکه یک حالت است، که یک زن، مانند هر شخص، باید برای تأیید خود به عنوان یک شخص - در خلاقیت، کار، خودافشایی تلاش کند. او ماشینی برای تولید مثل نسل بشر نیست. مادر شدن او فقط می تواند یک تصمیم آزادانه باشد و نه یک وظیفه. این بخش از قضاوت های او باعث شدیدترین حملات منتقدان شد و اغلب به استدلال هایی که می گویند "زیر کمربند" متوسل می شوند. او با آتش انتقادی غریبه نبود، اما پرخاشگری حریفان راست و چپ در این موضوع حتی به او آسیب رساند. او در خاطراتش می نویسد: «شرارت این واکنش ها عمیقاً مرا آزرده خاطر کرد. با این حال، در حالی که سارتر در نزدیکی بود، با این کار کنار آمد. در سال 1980 او رفت. و در سال 1981 کتاب بعدی او به نام «آیین وداع» منتشر شد. این کتاب حتی عزیزان را شوکه کرد. در مرگ سارتر نوشته شد و با نهایت صراحت همه چیز را در مورد رابطه آنها بیان کرد. اما حتی در این عمل، سیمون دوبوار، در اصل، به خود و سارتر وفادار ماند. صراحت نهایی او تحقق جهت گیری به سوی اصالت، آزادی بیان است.

این جلوه ای از خلاقیت در زندگی است که او تمام زندگی خود را مطالعه کرد و دیگران را به یادگیری فرا خواند.

و زمان آن را تشخیص داده است. تحت تاثیر مستقیم اودر دهه 1970، مراکز مطالعات «زنان» یا «فمینیستی» در دانشگاه‌های غربی با برنامه‌های ویژه‌ای که شامل متخصصان زیست‌شناسی، فیزیولوژی، مردم‌شناسی، قوم‌شناسی، فلسفه، تاریخ و زبان‌شناسی بود، ظاهر شد. آنها اختلاف را پیش بردند و فمینیست ها را به حامیان رویکرد «برابری طلبانه»، آنچه که خود سیمون دوبوار ادعا می کرد، و واعظان «سوژکتیویته زنانه» تقسیم کردند. با گسترش مطالعات «زنانه»، این اختلاف نه تنها حل نشد، بلکه مخالفان را از جهات مختلف جدا کرد. محققان راه خود را برای خروج از این بن بست پیشنهاد کردند و تجزیه و تحلیل را بر اساس مقایسه نقش "مرد" و "مونث" در موقعیت های مختلف و در دوره های مختلف ایجاد کردند. آنها پیشنهاد کردند مفهوم جدیدی از "جنسیت" (از جنس انگلیسی - جنس) معرفی شود. در روسی، این مفهوم را می توان تنها با یک عبارت معنایی آشکار کرد. "روابط اجتماعی جنسی" یا تقسیم اجتماعی ثابت نقش ها به "مرد" و "مونث". به راحتی می توان دریافت که مفهوم کتاب «جنس دوم» به طور ضمنی حاوی این مفهوم، متضمن این رویکرد است. برخی از توسعه دهندگان مفهوم "جنسیت" این را تشخیص می دهند و به سیمون دوبوار مراجعه می کنند، برخی دیگر نمی دانند. اما همه آنها می کوشند تا تحلیل روابط جنسی را از سطح بیولوژیکی به سطح اجتماعی منتقل کنند تا در نهایت از اصل "هدف طبیعی جنسیت" صرف نظر کنند. نشان می دهد که مفهوم «جنسیت» به همان مفاهیم معنایی «طبقه» یا «نژاد» تعلق دارد. یکی از نمایندگان این رویکرد، مورخ آمریکایی، جوآن اسکات، خاطرنشان کرد; «مفهوم «جنسیت» در توصیف روابط قدرت از اهمیت بالایی برخوردار است...» آیا این چیزی نیست که سیمون دوبوار در کتابش درباره آن نوشته است؟

و آیا این عقاید او را در اسنادی که در دهه‌های 1970 و 1980 توسط جامعه بین‌المللی به تصویب رسید، که خواستار حذف همه اشکال تبعیض علیه زنان است، منعکس نمی‌شود؟ در آنها، زن به عنوان یک مرد به عنوان سوژه کامل تاریخ شناخته می شود و شخصیت او بالاتر از "هدف طبیعی" او ارزش گذاری می شود، آنها تأکید می کنند که تولد فرزندان، تولید مثل یک حق است، نه یک وظیفه. یک زن به یک معنا، این نشانه تحقق ایده های سیمون دوبوار است، ایده هایی که نه تنها بر تغییرات در آگاهی عمومی، بلکه بر زندگی عمومی تأثیر گذاشت. و این اغراق نیست. در دهه 60 توسط وارثان ایدئولوژیک او، "انقلاب زنان" با شعار: "اگر زن حق نصف بهشت ​​را دارد، حق نصف قدرت روی زمین را نیز دارد!" - در دهه های 1980 و 1990، صاحبان قدرت را مجبور کرد که جا باز کنند و در نهایت زنان را در تمام ساختارهای مدیریتی جامعه راه دهند. این ساختارها از ساختارهای مردانه همجنس شروع به تبدیل شدن به ساختارهای "مخلوط" کردند. بنابراین، "انقلاب زنان" ایده های مربوط به محتوای دموکراسی را تغییر داد، گسترش یافت اوافق ها، مجبور به دیدن تنوع، تطبیق پذیری، تنوع فضای اجتماعی هستند، که در آن بیش از یک موضوع عمل می کند و نه یک تعارض، بلکه بسیاری از تعارض های حل شده متفاوت را در حالت تعلیق نگه می دارد. و یکی از آنها - کهن ترین - درگیری بین زن و مرد، که کتاب "جنس دوم" سیمون دوبوار در مورد آن نوشته شده است.

تقریباً 50 سال پس از اولین انتشار در روسیه ظاهر می شود. دیر شده است - زنان چندین نسل اوآن را نخوانده و پاسخی هم نداده است. اما به موقع است. روسیه در حال گذراندن لحظه شکل گیری دموکراسی است که نمی تواند کار زنان و مردان باشد که به یک اندازه مسئول سرنوشت کشورشان هستند.

سوتلانا آیوازووا

ارسال کار خوب خود را در پایگاه دانش ساده است. از فرم زیر استفاده کنید

دانشجویان، دانشجویان تحصیلات تکمیلی، دانشمندان جوانی که از دانش پایه در تحصیل و کار خود استفاده می کنند از شما بسیار سپاسگزار خواهند بود.

میزبانی شده در http://www.allbest.ru/

وزارت آموزش و پرورش و علوم فدراسیون روسیه

موسسه آموزشی بودجه ایالتی فدرال آموزش عالی حرفه ای

دانشگاه ملی منابع معدنی "گورنی"

دانشکده نفت و گاز

گروه فلسفه

بر اساس رشته: فلسفه

موضوع: مسئله زنان در فلسفه سیمون دوبوار: مشکلات و ایده های اصلی. (بر اساس متن "جنس دوم")

تکمیل شده توسط: دانشجو ND-12-1

گوریف A.E.

بررسی شده توسط: دستیار

Rachmaninova M.D.

سن پترزبورگ 2013

معرفی

2. کتاب "جنس دوم"

4. مفهوم «سرنوشت زنان»

نتیجه

بیوگرافی فلسفه بووار

معرفی

فلسفه، اگزیستانسیالیسم، الحاد، عصیان... این مفاهیم عمیق که بسیاری از ما به صورت گذرا به آن اشاره می کنیم و بسیاری از آنها اصلا استفاده نمی کنیم، تبدیل به حقایق اساسی و جوهر زندگی یک فرد شده است. و به طرز عجیبی زنان. شخصیت سیمون دوبوار نه تنها در اواسط قرن بیستم، بلکه امروزه نیز منحصر به فرد است.

اکنون کلمه "فمینیسم" در ارتباط با برخی قوانین پوچ توسط بسیاری به عنوان چیزی ادعایی و با هدف مبارزه شدید علیه مردان تلقی می شود. به عنوان مثال، در شهر اتوموا در آیووا، مرد نمی تواند به زنی چشمک بزند اگر او را نشناسد، در غیر این صورت - دستگیر شود.

فمینیسم واقعاً یک مبارزه است، اما نه با مردان، بلکه برای برابری، مبارزه ای برای پایان دادن به تبعیض جنسیتی، مبارزه ای برای جلوگیری از تلقی زنان از «طبقه دوم».

1. مختصری از زندگینامه سیمون دوبوار

سیمون دوبوار در 9 ژانویه 1908 در پاریس در یک خانواده مذهبی سخت گیر به دنیا آمد. متعاقباً در کتاب "خاطرات یک دوشیزه خوش تربیت" در این باره خواهد نوشت. از قبل در جوانی، او دقیقاً ارزش های خود را تعیین کرد و نه ارزش های کلیسا و والدین. آنها شدند:

* تغییرات انقلابی در جامعه

* انکار وجود خدا

* استقلال مرد از زن

* جهت خود را در زندگی پیدا کنید

در دانشگاه سوربن، جایی که سیمون در رشته فلسفه تحصیل می کند، با ژان پل سارتر، بنیانگذار اگزیستانسیالیسم، که بعدها دوست و شریک زندگی او شد، آشنا می شود. اما پس از آن، او، مانند سیمون، دانشجو بود. هر دو بخشی از حلقه فیلسوفان جوانی بودند که برای شرکت در آزمون درجه اول آماده می شدند. سیمون دوبووار جوانترین دانش آموز و تنها زن در این دوره بود. در امتحانات رقابتی، سیمون مقام دوم را کسب کرد، اولین به ژان پل رسید. رئیس کمیسیون در عین حال توضیح داد:

سارتر توانایی های فکری برجسته ای دارد، فیلسوف طبیعی سیمون دوبوار است.

بعدها سارتر کتابی به نام هستی و هیچ نوشت که سیمون را مورد توجه قرار داد و او را تشویق به نوشتن اثری کرد که شخصیت یک زن را از دیدگاه فلسفه مدرن بررسی کند. این کتاب با عنوان "جنس دوم" منتشر شد که موفقیت آن خیره کننده بود. میلیون ها نسخه بلافاصله فروخته شد. سیمون در آن با تکیه بر تحقیقات خود در زمینه های مختلف (روانکاوی، فیزیولوژی، زیست شناسی) ثابت کرد که برای هزاران سال زن تبدیل به طعمه و دارایی یک مرد شده است، مفاهیمی مانند "قسمت زن" را آشکار می کند. "هدف طبیعی از رابطه جنسی". بووار معتقد بود که سرنوشت یک زن به طرز وحشتناکی ناعادلانه است - نه آزادی و نه خودشکوفایی در او وجود دارد، فقط یک "وجود چسبناک" وجود دارد.

یکی دیگر از اصول زندگی سیمون رد ازدواج بود. زندگی خانوادگی آنها با سارتر باعث بحث کمی در جامعه شد. همه اینها به این دلیل است که اصولی که در دکترین اگزیستانسیالیسم آنها ذکر شده است، آنها را به زندگی خود منتقل کردند. آزادی انتخاب، اراده، تحقق خود فرد و وجود واقعی آن اساس دوستی آنها را تشکیل می داد. هر دو مخالف خود ازدواج و فرزندان بودند. سیمون و ژان پل این جهان را دنیای پوچی می دانستند که در آن نه معناست و نه خدا. تنها کسی که ذات خود را به تنهایی پر می کند، خود را در زندگی تعریف می کند. سیمون در مارسی فلسفه تدریس می کرد و نمی توانست میزبان باشد و زندگی خود را تجهیز کند. آنها در خانه های مختلف زندگی می کردند، برای شام با هم ملاقات می کردند، استراحت می کردند، مهمان پذیرایی می کردند. اما آنها همیشه با هم سفر می کردند.

در پایان، کتاب‌های متعددی جایگزین بچه‌ها شد، جایی که او سعی کرد خودش و به عنوان مثال، اینکه بچه‌ها به‌عنوان شکلی از تولید مثل نسل بشر چیست، بفهمد.

"من همیشه نیاز داشتم در مورد خودم صحبت کنم... اولین سوالی که همیشه داشتم این بود: زن بودن به چه معناست؟" فکر کردم فورا جوابش را بدهم. اما به محض اینکه با دقت به این مشکل نگاه کردم، اول از همه متوجه شدم که این دنیا برای مردان ساخته شده است. دوران کودکی من پر از افسانه ها و افسانه های ساخته شده توسط مردان بود، اما من نسبت به پسران و جوانان واکنشی کاملاً متفاوت به آنها نشان دادم. من آنقدر از آنها هیجان زده بودم که فراموش کردم به صدای خودم، اعتراف خودم گوش دهم ... ".

اتحاد بووار و سارتر بر احترام، منافع مشترک و فرهنگ مشترک استوار بود. گاه شوری در کنارش بود، اعتراف می کردند، گاهی جدا می شدند، اما باز هم پیری را با هم دیدند.

2. کتاب "جنس دوم"

در همان هفته های اول پس از انتشار جنس دوم، 22000 نسخه خریداری شد - تیراژی که در آن زمان در فرانسه بی سابقه بود. از آن زمان تاکنون، این کتاب چندین ویرایش و تجدید چاپ را پشت سر گذاشته و در سال 1998 به زبان روسی منتشر شد.

نسل‌های زیادی از فمینیست‌ها از این کتاب بزرگ شدند، از جمله ب. فریدن، کتاب نه چندان معروف خود به نام «عارف زنانگی» (1963) را بر اساس ایده «زن به مثابه دیگری» بنا کرد، اس. فایرستون «دیالکتیک جنسی» را تقدیم کرد. (1970) به S. de Beauvoir.

در کتاب «جنس دوم» ابتدا مسئله سرکوب امر زنانه در فرهنگ مطرح شد. این اثر نشان می‌دهد که جامعه، مذکر/مرد را به عنوان یک هنجار فرهنگی مثبت، و مؤنث/زنانه را به‌عنوان منفی، به‌عنوان انحراف از هنجار، به‌عنوان دیگری تشکیل می‌دهد. بووار این را بر اساس نظریه‌های زیست‌شناختی، اجتماعی-فلسفی، روان‌کاوانه و همچنین آثار ادبی دنبال می‌کند و نشان می‌دهد که تمام جنبه‌های زندگی اجتماعی و تفکر تحت سلطه این نگرش نسبت به زن به عنوان دیگری است. سپس این هنجار فرهنگی توسط خود زنان در فرآیند اجتماعی شدن جذب می شود.

از مفهوم دیگری برمی‌آید که تفاوت‌های پرورش یافته توسط فرهنگ جنسیتی سنتی استعاره‌ای برای تعیین اشکال دیگر یا ظاهراً متفاوت زندگی است. گروه جامعه، که به عنوان "بیگانه" / "بیگانه" یا "دیگری" تعیین می شود، گواهی "حقارت" دریافت می کند و نه تنها از حق "برابری"، بلکه از حق باقی ماندن "خارجی" یا "دیگری" بدون مجازات محروم است. ، یعنی در مقایسه با گروهی که هنجارها و ارزش های فرهنگی را ایجاد می کنند، از نظر جسمی، روحی و روانی متفاوت زندگی کنید (یا به نظر می رسد متفاوت است).

کتاب "جنس دوم" سیمون دوبووار که نیم قرن پیش نوشته شده است، اگرچه در بسیاری از مشکلات جدید مرتبط با هزاره دوم حل می شود، اما از برخی جهات مرتبط نیست، زیرا ایده دقیقی به زن می دهد. از خود، چه فردی بیولوژیکی، تاریخی و مذهبی. سیمون دوبووار به چشمان واقعیت نگاه کرد و با مثال زندگی خود امکان ماهیت جدیدی از رابطه زن و مرد را ثابت کرد.

کتاب "جنس دوم" که در اواخر دهه چهل نوشته شده است، با وجود شورش های زنان در دهه سی، ارتقاء کشاورزان نجیب، تجلیل از شخصیت های خاص دوره شوروی (جانبازان جنگ، فضانوردان) امروز از اهمیت برخوردار نیست. و اعضای دولت ها). موارد فردی قانون نیست. ظهور در دهه 60 برخی از آثار داستانی خارق العاده با موضوعات آمازون های امروزی، که عمدتاً توسط مردان نوشته شده است، تنها به دلیل ماهیت ترس قابل توجه نویسندگان آنها قبل از شروع طبقه زنان، صحت این قضاوت ها را تأیید می کند.

3. مسئله زنان در فلسفه سیمون دوبوار

پیش از کتاب «جنس دوم» سیمون دوبووار، نوشته ای از فیثاغورث نوشته شده است:

«یک اصل خوب وجود دارد که نظم، نور و یک مرد را ایجاد کرد، و یک اصل شیطانی وجود دارد که هرج و مرج، تاریکی و یک زن را ایجاد کرد.»

کل کتاب به "آغاز دوم" اختصاص دارد، پاسخ به این سوال که چرا شر، هرج و مرج و تاریکی به یک زن نسبت داده می شود و چرا جنسیت زن در نژاد انسان دوم است و نه اولین. جامعه در مسیر توسعه مترقی پاسخ در همان صفحات اول داده شده است:

"انسانیت توسط جنس مذکر ایجاد شده است و این به مرد اجازه می دهد تا زن را نه به این صورت، بلکه در رابطه با خودش تعریف کند. او به عنوان یک موجود مستقل دیده نمی شود.

سیمون دوبووار در مورد تصاحب ذات خود توسط یک زن صحبت نمی کند، زیرا اولاً، از منظر اگزیستانسیالیسم، که نویسنده در مواضع آن مشترک است، یک شخص دارای ذات نیست. ثانیاً، هیچ جوهر زنانه خاصی نمی تواند وجود داشته باشد، زیرا به گفته فمینیست های لیبرال، اصول شخصی افراد اساساً مشابه و حتی برابر است، صرف نظر از جنسیت. و یک زن قادر است خود را به عنوان یک شخص (همان مرد) - در کار، در خلاقیت، در توسعه خود درک کند.

نویسنده در ویژگی‌های روابط وجودی زن و مرد، منشأ شکل‌گیری عقاید زن را به عنوان فردی از «جنس دوم» می‌بیند. او سوالات زیادی را در رابطه با زنان مطرح می کند:

* «سرنوشت زن» چیست؟

* پشت مفهوم "هدف طبیعی رابطه جنسی" چیست؟

* چگونه و چرا موقعیت زن با مرد متفاوت است؟

* آیا زن می تواند به عنوان یک فرد تمام عیار جای بگیرد؟

* و اگر چنین است، تحت چه شرایطی؟

* چه شرایطی آزادی زنان را محدود می کند و چگونه می توان بر آن غلبه کرد؟

علیرغم اشتیاق به مارکسیسم، هم سارتر و هم خود سیمون دوبوار، او تمرکز را از مسئله مبارزه جمعی پرولتاریا برای رهایی خود به مسئله شکل گیری شخصی زن به عنوان سوژه تغییر می دهد. یعنی بدون وارد شدن به جدال مستقیم با مارکسیست ها، مضمون رهایی را به معنای واقعی آن باز می گرداند.

چنین رویکردی برای یک فیلسوف اگزیستانسیالیست الحادی که سیمون دوبوار به آن تعلق داشت، طبیعی بود. در نظام دیدگاه های او مفاهیم «آزادی اراده»، «آزادی انتخاب»، «خود تحقق فرد» و «وجود واقعی» آن جایگاه اصلی را به خود اختصاص داده است.

همانطور که برای هر اگزیستانسیالیست، برای سیمون دوبووار، تنها واقعیت آشکار وجود، خود شخص است که هیچ چیز از پیش تعیین شده، از پیش تعیین شده، هیچ «ماهیت» وجود ندارد. انسان متشکل از اعمالش است، وجودش نتیجه همه انتخاب هایی است که در زندگی خود انجام داده است. او آزاد است که توانایی های خود را توسعه دهد یا خود را قربانی شرایط، قراردادها، پیش داوری ها کند. فقط خود شخص قادر است زندگی خود را پر از معنا کند.

به همین دلیل است که تمرکز او بر «توده های زن» و «مبارزه جمعی» آنها نیست، بلکه شخصیت زن و «وضعیت» او در تاریخ است که توسط فیزیولوژی و آناتومی، روانشناسی و هنجارها و قواعد اجتماعی ارائه شده است.

سیمون دوبوار تحلیل خود را عمدتاً بر مضمون رابطه زن و مرد متمرکز می کند - رابطه بین سوژه و "دیگری" که از منشور "وجود واقعی" دیده می شود - وجود شخصی که قادر است آگاهانه زندگی خود را بسازد، به آن معنا و هدف ببخشد.

بحث در مورد شخصیت، در مورد یک شخص به عنوان یک شخص، تا کنون فیلسوفان درباره یک مرد صحبت می کردند. در فرهنگ سنتی، ذهنیت مرد و مرد را یکسان دانسته اند و ذهنیت زن با «انسان» متفاوت است. شولامیت فایرستون که کتاب دیالکتیک سکس (1970) خود را به سیمون دوبووار تقدیم کرد، آن را به زیبایی بیان کرد:

اگر فطرت زن را از مرد متمایز کرده است، جامعه او را از مرد متمایز کرده است.

نشانه های یک مرد سالم و یک فرد بالغ سالم در ذهن مردم منطبق است، اینها عقلانیت، فعالیت، استقلال، فردگرایی، جهت گیری به سمت دستیابی به اهداف مهم اجتماعی و غیره است. نشانه های یک زن سالم عبارتند از: احساساتی بودن، انفعال، وابستگی، میل به جلب رضایت مردان، جهت گیری به خانواده و فرزندان، فداکاری و ایثار و .... - یعنی آنهایی که مختص زنان است و مشخصه کل نوع بشر نیست.

افسوس که این دیدگاه هنوز برعکس نشده است. زنان توانستند به حق رای دست یابند، اما این باعث نشد که آنها به اعضایی برابر جامعه تبدیل شوند. علاوه بر این، این حق زمانی به زنان داده شد که دیگر تصمیمی نگرفتند، زمانی که مردان با مهربانی این استخوان را به سمت آنها پرتاب کردند تا در امر اصلی - در مسائل قدرت - تسلیم نشوند. سیمون دوبووار معتقد است که زنان برای مبارزه برای تغییر در سرنوشت خود فاقد اتحاد هستند:

«... اعمال زنان همیشه فقط یک هیجان نمادین بوده است. آنها فقط به آن دست یافتند که مردان به آنها تسلیم شدند. چیزی نگرفتند: دریافت کردند. واقعیت این است که آنها راه‌های مشخصی برای ایجاد وحدتی که خود را در اپوزیسیون قرار دهد، ندارند. آنها گذشته خود، تاریخ، مذهب خود را ندارند، آنها همبستگی کارگری و اجتماع منافع ندارند، مانند پرولتاریا. بین آنها حتی آن ازدحام فضایی وجود ندارد که سیاه پوستان آمریکایی، یهودیان محله یهودی نشین، کارگران سنت دنیس یا کارخانه های رنو را در یک کل واحد متحد کند.

4. مفهوم «سرنوشت زنان»

سیمون دوبووار مفهوم خود از «قسمت زن» را با توضیح مفهوم «دیگری» که به طور گسترده در اگزیستانسیالیسم استفاده می شود، آغاز می کند.

«مقوله «دیگری» همانقدر ابتدایی است که خود آگاهی. در ابتدایی ترین جوامع، در کهن ترین اسطوره ها، همیشه می توان دوگانگی یکی و دیگری را یافت. این تقسیم در ابتدا نشانه ای از تقسیم جنسیت نبود، این تقسیم به هیچ داده تجربی بستگی ندارد ... "

«دیگری» یکی از مقوله های اساسی اندیشه بشری است. هیچ گروهی هرگز خود را به عنوان چیزی تعریف نمی کند بدون اینکه فوراً دیگری را بر خود مقدم کند.

لوی استروس این امکان را می‌داند که یک مطالعه عمیق در مورد انواع مختلف جوامع بدوی را با این نتیجه به پایان برساند:

انتقال از وضعیت طبیعت به وضعیت فرهنگ با توانایی فرد در تفکر روابط زیستی در قالب تقابل های سیستمی تعیین می شود؛ دوگانه انگاری، تناوب، تقابل و تقارن، صرف نظر از اینکه به صورت واضح یا واضح ارائه شوند. اشکال مبهم، چه آن پدیده هایی را که نیاز به توضیح دارند، چه داده های اساسی و فوری واقعیت اجتماعی را منعکس می کنند.

درک این پدیده ها غیرممکن خواهد بود اگر واقعیت انسانی تنها به رویدادی که صرفاً مبتنی بر همبستگی و دوستی است تقلیل یابد. برعکس، زمانی که شخص به پیروی از هگل، در خود آگاهی خصومت اساسی نسبت به هر آگاهی دیگری را کشف می کند، چیزهای زیادی روشن می شود. سوژه خود را فقط در نقطه مقابل می‌پندارد: «خود را به‌عنوان ضروری تأیید می‌کند و هر چیز دیگری را غیرماهوی، یک شی می‌داند».

شناخت به طور کلی با جدایی انسان از طبیعت، با تقابل سوژه با ابژه آغاز می شود. خودشناسی - از تقابل انسان با انسان، یعنی با دیگری، دیگری در جامعه انسانی. شکل گیری خود جامعه با جدایی (از طبیعت) آغاز می شود و سپس از طریق شکاف فزاینده در درون نظام ادامه می یابد. و فرآیند شناخت در همان فرآیند شدن تنیده می شود. با رفتن به مرحله بعدی شناخت، جدا شدن از تفکر ابتدایی، فرد شروع به تفکر در شرایط می کند، به این معنی که او تعیین می کند، محدودیت هایی را برای پدیده هایی که با آن مواجه می شود، قرار می دهد. او با تعریف خود، در رابطه با طبیعت، بلکه در ارتباط با دیگری در جامعه انسانی، مرزهایی برای خود تعیین می کند. برای اینکه «من» خود را اصلاح کند، برای تفصیل، برای یافتن موقعیت دقیق‌تر، دیگری را در تقابل با خود قرار می‌دهد و این دیگری یک زن است.

در عین حال، باید توجه داشت که پیوند زن و مرد جدایی ناپذیر است، آنها یک کل واحد را تشکیل می دهند و یکی بدون دیگری وجود ندارند; تقسیم جامعه بر اساس جنسیت کارساز نخواهد بود. ویژگی اساسی زن این است که او در کل «دیگری» است که از دو آغاز لازم برای یکدیگر تشکیل شده است.

«در اصل، تفکیک جنسیت یک امر بیولوژیکی است و نه یک لحظه در تاریخ بشر. مخالف آنها در آغوش میتسین اصلی آشکار شد و پس از آن نقض نشد. زن و شوهر یک وحدت اساسی است که هر دو نیمه آن به یکدیگر زنجیر شده اند و هیچ قشربندی جامعه بر اساس جنسیت امکان پذیر نیست. این چیزی است که زن را تعریف می کند: او دیگری است در یک کل واحد که هر دو عنصر آن برای یکدیگر ضروری هستند.

در طرح پیشنهادی سیمون دوبوار، معلوم می شود که زن آینه مردی است، هم به عنوان وسیله ای برای خودشناسی و هم وسیله ای برای جدایی-ارتباط با طبیعت و نیمی که برای احساس یکپارچگی نیاز دارد به او خدمت می کند. از نژاد بشر و با تشخیص ارتباط ناگسستنی خود با یک مرد، از خود به عنوان یک سوژه دفاع نمی کند زیرا ابزار خاصی برای این کار ندارد و اغلب نقش "دیگری ثانویه" به او می رسد، یعنی در این تواضع و طبیعت ثانویه او. می تواند احساس خوشبختی کند زن در برابر نقشی که به او محول شده است عصیان نمی کند، زیرا نمی خواهد به وقفه برود، زیرا متوجه می شود که این دومی غیرممکن است، که در نتیجه شکست کل، هر دو نیمه خواهند مرد.

بنابراین، انسان در نتیجه جدایی از طبیعت، به دلیل پویایی درونی - به دلیل تقابل دو اصل: مؤنث و مذکر - در مسیر شکل گیری خود قرار گرفته است.

اما «وقتی دو دسته از مردم با هم مخالفت می کنند، هر کدام می خواهند سلطه خود را بر دیگری تحمیل کنند; اگر هر دو بتوانند بر این خواسته پافشاری کنند، بین آنها رابطه متقابل شکل می‌گیرد - گاهی خصمانه، گاهی دوستانه، همیشه پرتنش. اگر مزیت به سمت یکی از آنها باشد، او بر دیگری برتری می یابد و به هر طریق ممکن سعی می کند او را در موقعیت مظلوم قرار دهد.

و از آنجایی که طبعاً کنترل تولد وجود نداشت و طبیعت به زنان دوره های ناباروری را نمی داد، همانطور که ماده سایر پستانداران، مادری بی وقفه، بدیهی است که بیشتر نیروها و زمان را جذب می کرد. آنها قادر به تأمین زندگی کودکانی که تولید کردند، نبودند. این اولین واقعیتی است که منجر به عواقب جدی می شود.

پیامدهای جدی به معنای از دست دادن قدرت است. زن قدرت تسلط بر جهان اطراف را نداشت ، تمام قدرت او معطوف به تربیت فرزندان - خانواده بود. و آن مرد آن ثروت را که خارج از قبیله بود تصاحب کرد. او صاحب آنها شد، حاکم. و او این توانایی را در درون قبیله تثبیت کرد و قدرت خود را به زنان و کودکان گسترش داد.

اما او برای تعالی نیز تلاش می کند (فراتر از محدودیت های خود، غلبه بر مرزها). و او، اول از همه، برای تعالی تلاش می کند - برای ورود به دنیای بزرگ. فقط روابطی که او در اثر خروجش با جهان برقرار می کند، روابط موضوع-ابژه، روابط تسلط، تصاحب، قدرت است.

«مورد یک مرد اساساً متفاوت است. برای جمع، جستجوی علوفه فقط یک فرآیند زندگی نیست، همانطور که برای زنبورهای کارگر است، بلکه مجموعه ای از اعمال است که از حالت حیوانی آن فراتر می رود. هومو فابر از زمان های بسیار قدیم مخترع بوده است: چوب و چماق که با آن دست خود را برای ضربه زدن به میوه های درخت و کشتن حیوانات مجهز می کند، ابزارهایی هستند که امکانات تسلط بر جهان را گسترش می دهند. او نه تنها ماهی‌های صید شده از اعماق دریا را به خانه می‌آورد، بلکه ابتدا باید عنصر آب را با توخالی کردن یک پیروگ فتح کند. در مسیر تصاحب مال دنیا، خود دنیا را تصاحب می کند. او در این عمل خود را برای قدرت می آزماید; او اهدافی را تعیین می کند و مسیرهای رسیدن به آنها را طراحی می کند - او به عنوان یک فرد موجود درک می شود. برای حفظ زندگی، او آن را خلق می کند. از زمان حال فراتر می رود و آینده را می گشاید. بنابراین ماهیگیری و شکار ماهیت یک مراسم مقدس را می یابد. به افتخار تکمیل موفقیت آمیز آنها، جشن های پیروزی برگزار می شود. در آنها انسان به انسانیت خود پی می برد. او امروز هم با ساختن سد، آسمان خراش، رآکتور هسته ای این افتخار را نشان می دهد. او نه تنها برای حفظ این جهان کار کرد - او در کار خود مرزهای آن را جابجا کرد و پایه های آینده جدیدی را پی ریزی کرد. جنبه دیگری در فعالیت او وجود دارد که بالاترین احترام را به آن القا می کند - این فعالیت اغلب خطرناک است. اگر خون فقط غذا بود، ارزشش از شیر بیشتر نبود. اما شکارچی قصاب نیست، در مبارزه با حیوانات وحشی در خطر است. یک جنگجو برای بالا بردن اعتبار قبیله و قبیله خود جان خود را به خطر می اندازد. و به این ترتیب به طرز درخشانی ثابت می کند که زندگی برای یک فرد بالاترین ارزش نیست، بلکه باید اهداف مهمتر از خودش را انجام دهد. بدترین نفرینی که بر زن سنگینی می کند، شرکت نکردن او در لشکرکشی است. انسان نه با جان دادن، بلکه با به خطر انداختن جان از حیوان بالاتر می رود. بنابراین بشریت نه به جنس زاینده، بلکه به جنس قاتل ترجیح می دهد.

و کلید کشف کل راز در آن نهفته است. در سطح زیست شناسی، یک گونه تنها با بازآفرینی خود می تواند خود را حفظ کند. اما این خلقت چیزی نیست جز تکرار همان زندگی در اشکال مختلف. انسان تكرار حيات را تضمين مي كند و از طريق هستي و هستي خود از زندگي فراتر مي رود. او با فراتر رفتن از خود، ارزش هایی خلق می کند که ارزش تکرار صرف را کاملاً بی ارزش می کند. در حیوانات، تنوع نامحدود فعالیت های نر کاملاً بیهوده است، زیرا نر هیچ پروژه ای ندارد. وقتی او به گونه ای خدمت نمی کند، تمام اعمالش بی ارزش است. مرد مرد با خدمت به خانواده، دنیا را متحول می کند، ابزار جدید می آفریند، اختراع می کند و آینده را می سازد. او با تثبیت خود به عنوان یک ارباب مقتدر، با مشارکت در خود زن روبرو می شود - بالاخره او نیز وجود دارد، او نیز با تعالی مشخص می شود، و پروژه او در تکرار یک بار برای همیشه نیست، بلکه در فراتر رفتن از حدود است. "من" او به آینده ای دیگر. در عمق وجود، او با ادعاهای مردانه موافق است. او در طول تعطیلات به مردان می پیوندد که به افتخار موفقیت ها و پیروزی های مردان ترتیب داده شده است. بدبختی او این است که از نظر زیستی محکوم به تکرار زندگی است، در حالی که از نظر او زندگی توجیه خود را ندارد و این توجیه از خود زندگی مهمتر است.

اما زن در اصل موجودی است که به طور کلی زندگی می کند و جان خود را به خطر نمی اندازد. او هرگز در دعوا با مردی روبرو نشده است…”

انسان تنها زمانی از وجود حیوانی خود فراتر می رود که چیز جدیدی تولید کند و به سادگی زندگی ای را که نحوه وجود نوع او را تعیین می کند بازتولید نمی کند. انسان بر جهان پیرامون خود مسلط است، اما با تسلط بر محیط، آن را متحول می کند، یعنی دنیای خود را می سازد و به این ترتیب خود را به بیرون می آورد. در خلاقیت (ساخت ابزارهای ساده، خلاقیت است)، فرد از خود فراتر می رود - او بر مرزهای خود غلبه می کند، خود را فراتر از محدودیت های خود می برد. علاوه بر این، اعمال خلاقانه دستیابی به هر هدفی را پیش‌فرض می‌گیرد. و وجود انسان عبارت است از تعیین آزادانه اهداف و اقدامات برای رسیدن به آنها. اگزیستانسیالیست ها، از جمله سیمون دوبوار، تقریباً چنین استدلال می کنند.

در راه تسلط بر دنیای اطراف، شخص در معرض خطر قرار می گیرد، او زندگی خود را به خطر می اندازد. و معلوم می شود که اصلی ترین چیز برای او زندگی به این صورت نیست، بلکه توجیه زندگی است که فراتر از حدود آن است، مهم تعالی است، فراتر رفتن از حدود، اصلی ترین چیز آزادی در تعیین اهداف و رسیدن به آنهاست. ، به این ترتیب او آینده را طراحی می کند، با غلبه بر محدودیت های امروز، مرزهای دنیای شما را جابجا می کند. این جوهر وجود اوست.

زن نیز یک هستی است، اما آنقدر به مسابقه، به زمان حال، به تکرار زندگی دلبسته است، که توان و زمان لازم برای اجرای پروژه خود، پیمودن راه آزادی را ندارد. او فضاهای جدید را تصاحب نمی کند، زندگی خود را در شکار و جنگ به خطر نمی اندازد، مرزهای خانواده و حتی خودش را زیر پا نمی گذارد. او به بچه ها دلبسته است، یعنی به یک تکرار ساده زندگی، آزاد نیست.

بنابراین، دیدگاه فلسفه هستی به ما این امکان را می دهد که بفهمیم چرا وضعیت بیولوژیکی و اقتصادی در قبایل بدوی باید به برتری مرد منجر می شد. ماده به میزان بیشتری نسبت به نر تابع جنس است. بشریت همواره در پی فراتر رفتن از سرنوشتی خاص بوده است. با اختراع ابزار، حفظ زندگی برای مرد به یک فعالیت و پروژه تبدیل شد، در حالی که مادری برای زن مانند حیوانات با بدن مرتبط ماند. مردی شروع کرد که خود را در رابطه با زن به عنوان یک استاد تلقی کند، زیرا بشریت مسئله جوهر وجودش را مطرح کرد، یعنی معنای زندگی را بر زندگی ترجیح داد. پروژه انسان تکرار در زمان نیست، بلکه پیروز شدن بر لحظه و ساختن آینده است. این فعالیت مردانه بود که با ایجاد ارزش ها، وجود خود را به عنوان یک ارزش تأیید کرد. او بر نیروهای تاریک زندگی پیروز شد و طبیعت و زن را نیز به بردگی گرفت.

همه این ملاحظات ما را به پاسخ به سؤال اصلی در مورد "سرنوشت زنان" هدایت می کند - چرا یک زن خود را در موقعیت وابسته به یک مرد می بیند، چرا چنین تقسیم کار اولیه بین زن و مرد ایجاد شده است که تعیین می کند. یک زن در سطح متفاوتی از زندگی انسانی، او را به جنس دوم تبدیل کرد، او را در موقعیت نابرابر با یک مرد قرار داد.

تفاوت های اولیه در فعالیت های انسانی توسط زیست شناسی تعیین می شود: زن زایمان می کند و ادامه زندگی را تضمین می کند، مرد زندگی خود را به خطر می اندازد و مرزهای جهان انسانی را گسترش می دهد. اما از دیدگاه سیمون دوبووار، زن همان شخص مرد است و او نیز با وجود - میل به انجام پروژه خود - تعیین آزادانه اهداف و معانی زندگی اش مشخص می شود. با این حال، "سرنوشت زنانه" او او را در چارچوب یک تکرار ساده زندگی به عنوان چنین رها می کند و مرد را در موقعیتی از بالا قرار می دهد - در موقعیت قدرت (او بر نیروهای طبیعت تسلط دارد)، کنترل، سلطه، خشونت. اوست که اهداف و معانی می سازد و نه تنها برای خود، بلکه برای کل جامعه اعم از زنان و کودکان.

دلیل اول در زیست شناسی نهفته است. سیمون دوبووار معتقد است که آناتومی، برخلاف فروید، سرنوشت نیست. می تواند دلایلی را توضیح دهد که چرا بشر مسیر رشد مردانه را انتخاب کرده است، اما آناتومی برای رشد یک زن به عنوان یک فرد مرزی ایجاد نمی کند. هستی نیز در ذات اوست، او نیز پروژه خود را حمل می کند، او می تواند اهداف و معانی وجودی خود را به خوبی فرافکنی کند، اما جامعه ای که مسیر رشد مردانه را طی کرده است به او اجازه این کار را نمی دهد. محدودیت های معینی از وجود او را تحمیل می کند، به او کمک نمی کند که از جایگاهی که زیست شناسی برایش تعیین کرده است، بلند شود، به او فرصتی برای تبدیل شدن به یک فرد نمی دهد. نقش آن نقش حیوان در حوزه طبیعت، بازتولید خود حیات است. این سرنوشت نه توسط زیست شناسی، بلکه توسط یک مرد تعیین شد. زیست شناسی به مرد اجازه می دهد تا نقشی ثانویه را به زن تحمیل کند - نقش جنس دوم در داستانی که بر اساس فیلمنامه مردانه نوشته شده است.

سیمون دوبوار اسطوره‌های مردم جهان را تحلیل کرد و از طریق آن‌ها چگونگی تعیین نقشی که به زن به او داده شد را بررسی کرد. البته او منکر تفاوت بیولوژیکی زن و مرد نیست. او تز زیگموند فروید را رد می کند: «آناتومی سرنوشت است». او ثابت می کند که سرنوشت زن بر او تحمیل شده است، تفاوت های بیولوژیکی زن و مرد به هیچ وجه دلالت بر تفاوت اجتماعی آنها ندارد، وقتی یکی ارباب است و دیگری برده او. چنین توزیع نقش ها از پیش تعیین شده نیست، یک بار برای همیشه از پیش تعیین نشده است، بلکه توسط مردانی تحمیل شده است که شرایط اجتماعی-تاریخی کاملاً خاصی را برای این امر ایجاد کرده اند. این در سپیده دم تاریخ اتفاق افتاد، زمانی که مردان حوزه "ساخت معنای زندگی" - حوزه فرهنگ و جامعه را به خود اختصاص دادند، و برای یک زن - حوزه بازتولید خود زندگی - همانطور که بود، حوزه. از طبیعت".

بر این اساس، با گذشت زمان، کلیشه هایی از آگاهی اجتماعی به وجود آمد که فرهنگ را با یک مرد و طبیعت را با یک زن، با تمام نمادگرایی همراه می دانست.

بنابراین یک تقسیم کار اولیه بین زن و مرد وجود داشت: تولید به مرد و حوزه تولید مثل به زن اختصاص یافت. مرد جهان اطراف را تصاحب می کند و آن را می سازد، فرهنگ و جامعه را با تمام ساختارها و قوانینش تولید می کند و زن در درون خانواده، در طبیعت می ماند و به سادگی زندگی را بازتولید می کند.

سیمون دوبووار تأکید می کند که از آنجایی که این فعالیت مردانه بود که مفهوم وجود انسان را به عنوان یک ارزش شکل داد، این فعالیت را بالاتر از نیروهای طبیعت قرار داد، خود طبیعت و در عین حال زن را تسخیر کرد، پس مرد در آگاهی روزمره ظاهر می شود. خالق، خالق، سوژه، در حالی که زن فقط به عنوان یک موضوع قدرت اوست. در برابر این تعصب، تز «تو زن به دنیا نمی آیی، زن می شوی» هدایت می شود. سیمون دوبووار به دنبال رفع هر گونه شک و تردیدی است که در ابتدا در یک زن همان قدرت ها، همان وجود، همان توانایی ها برای تجلی اراده آزاد، برای تعالی و خودسازی، مانند مرد وجود دارد. سرکوب آنها شخصیت زن را می شکند، اجازه نمی دهد زن به عنوان یک شخص جای بگیرد. تضاد بین توانایی اولیه برای سوژه بودن و نقش تحمیلی هدف از قدرت شخص دیگری، ویژگی های «قسمت زنان» را تعیین می کند.

اما سیمون دوبوار متقاعد شده است که این درگیری باید به تدریج حل شود. میل به آزادی بر اینرسی، ماندگاری وجود زن غالب خواهد شد. این اعتقاد با توسعه ایده های برابری زنان، خود جنبش زنان، تأیید می شود.

«... ویژگی موقعیت یک زن این است که مانند هر فرد، آزادی مستقلی دارد، در دنیایی که مردان او را مجبور می کنند خود را به عنوان دیگری بپذیرد، می شناسد و خود را انتخاب می کند: می خواهند او را به عنوان یک شی تعریف کنند و بدین ترتیب او را محکوم به ماندگاری، سستی می کند، زیرا تعالی آن دائماً توسط آگاهی دیگری، ضروری و حاکم انجام می شود. درام زن در تضاد بین ادعای اساسی هر موضوعی است که همیشه خود را ضروری می‌داند و مقتضیات موقعیت که آن را غیر ذاتی تعریف می‌کند. چگونه یک انسان می تواند خود را در مقام یک زن ادا کند؟ چه راه هایی برای او باز است؟ کدام یک از آنها بن بست هستند؟ چگونه در اعتیاد استقلال پیدا کنیم؟ چه شرایطی آزادی زن را محدود می کند و آیا او می تواند بر آن غلبه کند؟ اینها سوالات اصلی هستند که مایلیم آنها را روشن کنیم. یعنی با صحبت در مورد شانس های یک فرد، آنها را نه بر اساس مفهوم "خوشبختی"، بلکه بر اساس مفهوم "آزادی" تعیین می کنیم.

آزادی مفهوم اساسی اگزیستانسیالیسم است. انسان در فلسفه وجودی یک پروژه است، یعنی تولید آزادانه اهداف و معانی. این آزادی از زن سلب می‌شود، او را مقید به نیروهای تاریک طبیعت می‌دانند، او را موجودی وابسته و نه آزاد، ناتوان از تعالی، بسته به ماندگاری، یعنی ناتوان از فراتر رفتن از حدود خود، محکوم به فنا می‌دانند. به بازتولید ابدی پایه های او، زندگی گونه ها. اگر تعالی (غلبه بر محدودیت ها) غیرممکن است، آزادی نیز غیرممکن است، به یک واقعیت منجمد تبدیل می شود: «من هستم». هیچ توسعه، هیچ غلبه، هیچ تعالی، هیچ آزادی، هیچ انسانی به عنوان چنین وجود ندارد.

انسان به عنوان یک انسان است.

او آزادی خود را تنها با تعیین سرنوشت دائمی خود در راه رسیدن به آزادی های دیگر اعمال می کند. تنها توجیه موجودیت کنونی اش آرزوی آن به آینده ای بی نهایت باز است. هر زمان که تعالی در ماندگاری منجمد می‌شود، هستی تنزل می‌یابد، به «هستی در خود» تبدیل می‌شود و آزادی به واقعیت تبدیل می‌شود. اگر سوژه خود را به این سقوط تسلیم کند، این به گناه اخلاقی او تبدیل می شود. اگر به او تحمیل شود، به صورت سرخوردگی یا ظلم به خود می گیرد.

آخرین مورد، مورد زن است. به اصطلاح «قرعه زنان» به ما تحمیل می شود. اما تمام مشکل این است که زنان اغلب از چنین چیزهایی خوشحال می شوند - آنها آماده اند تا آزادی را رها کنند، زیرا از این طریق مسئولیت را نیز رد می کنند.

در واقع، در کنار میل هر فردی برای اثبات خود به عنوان یک سوژه - یک میل اخلاقی - این وسوسه نیز وجود دارد که از آزادی خود اجتناب کند و خود را به یک چیز تبدیل کند. این مسیر زیانبار است، زیرا یک فرد منفعل، بیگانه و گمشده، قربانی اراده شخص دیگری می شود، موجودی که از تعالی خود جدا شده و تمام ارزش خود را از دست داده است. اما این یک راه آسان است: اجتناب از اضطراب ها و تنش های ذاتی وجود واقعی را ممکن می سازد. بنابراین، مردی که زن را به عنوان دیگری می‌سازد، قوی‌ترین همدستی را در او می‌یابد. بنابراین، یک زن خواستار به رسمیت شناختن خود به عنوان یک سوژه نیست، زیرا او ابزار خاصی برای این کار ندارد، زیرا او نیاز به دلبستگی به یک مرد را بدون انتظار بازخورد احساس می کند، و به این دلیل که اغلب دوست دارد در نقش یک مرد باشد. دیگر.

سیمون دوبوار با بررسی فرآیند تبدیل شدن به یک شخصیت زن، به این نتیجه می رسد که پدیده وابستگی چنان عمیقاً در آگاهی زنانه جا افتاده است که خود زن از نظر روانی بسیار آماده پذیرش نقش "دوم"، دیگری است. ، نقش قربانی، از مقاومت در برابر سرنوشت تحمیلی.

سیمون دوبووار می نویسد که تعریف هگلی به طور کامل برای آگاهی زنانه قابل استفاده است: «دیگری (آگاهی) آگاهی وابسته ای است که واقعیت اصلی برای آن زندگی حیوانی است، یعنی توسط جوهر دیگری داده شده است. اما این نگرش با نگرش ظالم و ستمدیده متفاوت است، زیرا زن ارزش هایی را که مردان به دست آورده اند، می شناسد و آنها را هدف قرار می دهد. این مرد است که آینده ای را کشف می کند که او نیز از آن فراتر می رود. در حقیقت، زنان هرگز با ارزش‌های مردانه مخالفت نکرده‌اند - این تقسیم‌بندی توسط مردان اختراع شد و می‌خواستند از امتیازات مردانه حمایت کنند. آنها تصمیم گرفتند سرنوشتی زنانه ایجاد کنند - نظم و روش خاصی از زندگی، قوانین ماندگاری - تا یک زن را در آن زندانی کنند. اما موجود در تعالی خود بیش از همه تفاوت های جنسی، توجیه وجودی خود را جستجو می کند - و خود تبعیت زنان دلیلی بر این امر است. خواسته‌های امروز آنها دقیقاً این است که در موقعیتی برابر با انسان‌ها به رسمیت شناخته شوند و وجود آنها تابع زندگی و انسان در خود یک جوهر حیوانی نباشد.

نتیجه

مجموعه ایده های موجود در کتاب "جنس دوم" از اهمیت بالایی برخوردار است. او هنوز منبع استدلالی برای مقاومت زنان در برابر پیشروی نیروهای محافظه کار و سنتی است. به ویژه در میان فمینیست های مدرن روسی (و نه تنها) این فرضیه است که "شما زن به دنیا نمی آیید، شما یک زن می شوید". با کمک آن، در بحث های عمومی در مورد جنسیت و در مورد مسائل مربوط به یک جامعه مردسالار، می توان به راحتی هر گونه شک و تردیدی را برطرف کرد که یک زن دارای همان استعدادها، همان توانایی ها برای تجلی اراده آزاد و خودسازی است. و به صورت بصری ساخت اجتماعی جنسیت را چه زن و چه مرد نشان می دهد. سرکوب توانایی های انسان به بهانه تحقق «هدف طبیعی» زن را فلج می کند، اجازه نمی دهد که او به عنوان یک فرد تمام عیار عمل کند.

یکی دیگر از دلایل مرتبط بودن ایده های سیمون دوبووار برای جنبش زنان مدرن روسیه، جستجوی حمایت های ایدئولوژیک است. با به اشتراک گذاشتن دیدگاه های سیمون دوبووار، می توان در آنها حمایتی یافت که به شخص اجازه می دهد بر تأثیر رویکرد مارکسیستی به مسئله آزادی زنان در نسخه آن غلبه کند، که محتوای سیاست دولت شوروی را در زمینه برابری تعیین می کند. . و همه ما می دانیم که برابری اعلام شده در قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی در عمل محقق نشد.

و نوع اگزیستانسیالیسم الحادی در روسیه به افرادی نزدیک است که اعتقادات دموکراتیک دارند، خواه مرد باشند و چه زن. چنین افرادی قبل از هر چیز افراد فعالی هستند که حاضر نیستند وظیفه شناسانه با وضعیت "بقا" کنار بیایند، که زمان بحران دائمی کنونی آنها را محکوم می کند. این نوع از افراد قبلاً از عقده های روانی-اجتماعی "ناتوانی اجتماعی" مشخصه شخص شوروی خلاص شده اند و می خواهند سرنوشت خود را کنترل کنند. آرزوهای او با کلماتی همخوانی دارد که فقط خود شخص قادر است زندگی خود را پر از محتوا کند. تنها انسان و وجود او تنها اصالت وجود است. و در طبیعت انسان، و در وجود انسان، هیچ چیز از پیش تعیین شده، از پیش تعیین شده وجود ندارد - «ماهیت» وجود ندارد. «وجود مقدم بر ذات است». یک شخص یک "پروژه" است، یعنی تولید رایگان اهداف خود.

برای چنین افراد دلسوز "فعال" - زنان و مردان - این تزها با ارزش است که فرد از اعمال خود تشکیل شده است. اینکه زندگی یک فرد نتیجه توانایی او در اجرای پروژه خود - اهداف و وسایل از پیش تعیین شده خود، برای "تعالی" - تولید اهداف و معانی است. این افراد هستند که می توانند مدرن را تغییر دهند جامعه روسیهنسبت به اولویت ارزش ها و معانی زنان.

کتابشناسی - فهرست کتب

1. اولگرتا خاریتونوا / / "ایده های فمینیستی سیمون دوبوار. بخش اول، 2011

2.http://www.smiw.ru/?p=308

3. http://www.bibliotekar.ru/filosofiya/230.htm

4.http://www.peoples.ru/science/philosophy/beauvoir/

میزبانی شده در Allbest.ru

اسناد مشابه

    تحلیل فلسفی و جامعه شناختی عصبیت زنان در پس کتاب «دوست شدن» سیمونی دوبوار. آغاز خطوط اصلی نقد فمینیستی. مشکلات Zatsіkavlennya وضعیت انسان و زن. کارکردهای مقالات زنان، "کتاب مقدس فمینیسم".

    مقاله ترم، اضافه شده 12/08/2009

    تفسیر سنتی از مسئله اصلی فلسفه. نسبت ماده و ایده آل، شناخت جهان و انعکاس واقعیت. جهات اصلی فلسفه: ماتریالیسم و ​​ایده آلیسم. رویکردی مدرن برای درک مسئله اساسی فلسفه.

    تست، اضافه شده در 10/03/2010

    جوهره فلسفه، موضوع و جایگاه آن در فرهنگ و زندگی انسان و جامعه. دو سوی مسئله اصلی فلسفه، هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی است. انسان و جایگاه او در جهان هستی از دیدگاه فلسفه. دسته بندی های اصلی تصویر علمی جهان.

    کار کنترل، اضافه شده 12/30/2009

    بررسی ویژگی ها و جهت گیری های اصلی فلسفه جامعه قرون وسطی و رنسانس. ویژگی های نئوپوزیتیویسم، اگزیستانسیالیسم. در نظر گرفتن ایده های اصلی آموزه های کانت، بردایف، هگل، اسکوورودا. تحلیل نظریه مفهوم و بازتاب.

    برگه تقلب، اضافه شده در 2010/03/13

    اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر، نظریه های او درباره هستی. فلسفه آلبر کامو، مفهوم پوچی. نمایندگان "تئاتر پوچ" در دهه 50 در فرانسه. اندیشه های وجودی در هنر و ادبیات. شهودگرایی و مفهوم خلاقیت در اگزیستانسیالیسم.

    چکیده، اضافه شده در 1392/12/16

    بررسی فلسفه فیلسوفان بسیار برجسته اسلامی اورویس و ابن سینا. کاوشی در مکان در فلسفه آنها از خدا. تحلیل مسئله رابطه فلسفه و دین. ویژگی های آثار فلسفی ابن سینا و ابن رودشه. فلسفه طبیعی ابن سینا.

    چکیده، اضافه شده در 2015/02/08

    بررسی ویژگی ها و مراحل اصلی در توسعه فلسفه چین باستان: قانون گرایی، تائوئیسم و ​​کنفوسیوس. ویژگی های اجزای ساختار اقتصادی جامعه از نظر ک.مارکس. مروری بر ویژگی‌های ایده‌های یک شخص در فلسفه قرون وسطی.

    کار کنترل، اضافه شده در 12/11/2011

    سوال به عنوان یک سیستم نشانه، ارتباط آن با مشکل. مراحل شناخت و اشکال سؤالات، قواعد تدوین آنها. مسئله مسئله در تاریخ فلسفه. منطق قدیمی: درک مدرن از مشکلات. ماهیت متناقض سؤال، سؤال به شکل سؤال نیست.

    تست، اضافه شده در 09/09/2009

    بررسی ابعاد اصلی مسئله انسان در فلسفه. مسئله انسان زایی، آموزه پیدایش انسان است. ذات و وجود. رابطه متقابل بیولوژیکی و اجتماعی در فرد. فردی، فردیت، شخصیت. معنا و هدف زندگی.

    چکیده، اضافه شده در 01/10/2011

    بررسی اصول اساسی فلسفه پدیدارشناسی. بررسی مفهوم کاهش پدیدارشناختی. عمل عمدی ویژگی های رویکرد عمدی به آگاهی. ادموند هوسرل در مورد بحران فرهنگ اروپا. مفهوم "دنیای زندگی".

سیمون دوبوار- یک زن فرانسوی مشهور، فارغ التحصیل درخشان سوربن، که یکی از اولین معلمان زن فلسفه در تاریخ شد، در 9 ژانویه 1908 در پاریس متولد شد. او فمینیسم را مطرح کرد که توسط یک زن صحبت و درک شد. در علم، سیمون بلافاصله خود را به عنوان یک مبارز ناامید علیه قراردادها در تمام سطوح وجودی انسان معرفی کرد. او علیه شوونیسم، علیه تقوا، علیه فقر، علیه بورژوازی و سرمایه داری مبارزه کرد.

تا قرن بیستم بحث در مورد حقوق زنان تحت سلطه مردان بود. اعتقاد بر این است که مفهوم "فمینیسم" توسط چارلز فوریه در سال 1837 ابداع شد، اگرچه فمینیست ها سعی کرده اند این گفته را به چالش بکشند.

چرا دختری با تقوا که در خانواده ای مذهبی و محترم پرورش یافته بود، ناگهان از ازدواج و فرزندان دست کشید، خود را کاملاً عاری از هرگونه تعصب موجود اعلام کرد، شروع به نوشتن رمان های سرکشی کرد، اندیشه های استقلال زنان را تبلیغ کرد و صریح از الحاد، شورش و انقلاب صحبت کرد. ?

نمی توان با دقت خاصی گفت. سیمون دوبوار به شخصیت برجسته زمان خود تبدیل شد، زمانی که اگزیستانسیالیسم با تمام بیزاری اش از سبک زندگی خودکار بورژوازی در فرانسه متولد شد.

اصل شد

سیمون در پاریس، در دانشگاه سوربن (فر. لا سوربن)، با فردی ناشناخته آشنا می شود ژان پل سارتر، ایدئولوگ و دقیق ترین هادی تمام اندیشه های وجودی آن زمان. همدردی به سرعت به یک وابستگی قوی به یکدیگر تبدیل می شود.

سیمون دوبوار و ژان پل سارتر. منبع: دامنه عمومی

ژان پل به جای دست و قلب، سیمونه را دعوت می کند تا "مانیفست عشق" را به پایان برساند: با هم باشیم، اما در عین حال آزاد بمانیم. سیمون که شهرت خود را به عنوان یک متفکر آزاد بیش از هر چیز دیگری در جهان ارزش قائل بود، از چنین فرمول بندی این سؤال کاملاً راضی بود، او فقط یک شرط مخالف را مطرح کرد: صراحت متقابل همیشه و در همه چیز - هم در خلاقیت و هم در زندگی صمیمی. .

سارتر هرگز پنهان نکرد که در زندگی فقط از یک چیز می ترسید: از دست دادن سیمون که او را ذات خود می نامید. اما در همان زمان، پس از دو سال آشنایی، به نظر می رسید که رابطه آنها بسیار قوی، "ایمن"، کنترل شده و در نتیجه آزاد نیست.

اراده آزاد

سارتر دقیقاً همان چیزی بود که از کودکی آرزویش را داشت: مردی که می توانی همیشه در کنارش رشد کنی. چیزی نیست که او یک پرتره در حال قدم زدن از کوازیمودو بود: موهای کم پشت روی یک جمجمه بزرگ، یک چشم دوخته شده، دیگری با خار، و فیزیک بدنی از همه بدتر است: ضعیف، کوچک، اما قبلا با شکم، اگرچه فقط 23 سال داشت. ساله. اما سارتر منادی دیدگاه های خیره کننده بود. بیهوده نبود که در امتحانات پایانی دانشکده فلسفه سوربن به عنوان فردی دارای توانایی های فکری برجسته مقام اول را کسب کرد. و او، سیمون، دوم - به عنوان یک فیلسوف متولد شده.

پیوندی که ژان پل به سیمون پیشنهاد داد، ازدواج ایده آل دو شخصیت روشنفکر بود. بدون مهر و دارایی مشترک، بدون محدودیت در آزادی جنسی، اعتماد کامل و تعهد به گفتن مخفی ترین افکار به یکدیگر. این عشق است - انتخاب آزادانه فرد. آنها بارها از هم جدا شدند، عاشقان و معشوقه هایی داشتند، اما مانیفست عشقی که سارتر ابداع کرد تقریباً در تمام زندگی آنها را رها نکرد.

کلیدهای درک فمینیسم اثر سیمون دوبووار

"شما زن به دنیا نمی آیید، شما یک زن می شوید" - این ضرب المثل تحریک آمیز و تا حدودی مرموز اولین بار در سال 1949 در کتاب "جنس دوم" بوووار شنیده شد.

هیچ جریان همگنی به نام «فمینیسم» وجود ندارد: فمینیسم های زیادی وجود دارند و اغلب با یکدیگر در تضاد هستند. فمینیسم فرهنگی، لیبرال، آنارشیستی وجود دارد. تقریباً همه این جریان‌ها تعداد کمی از اظهارات مشترک دارند: مثلاً اینکه زن همان مرد است، با تمام حقوق ناشی از آن، هر نقش اجتماعی باید نتیجه انتخاب آزادانه یک فرد باشد. .

سیمون در اثر برجسته خود برای کل جنبش فمینیستی، جنس دوم، که به بیش از 50 زبان ترجمه شده است، عمدتاً قراردادهایی را که از گهواره بر زنان سنگینی می کند، زیر سوال می برد. به آنها گفته می شود که باید آنها را دوست داشته باشند، خود را به عنوان یک "شیء" قرار دهند، سرنوشت خود را بدون پرتاب ذهنی از طریق ازدواج انجام دهند، "که عملاً آنها را تا حد بیشتری تابع یک مرد می کند"، و همچنین از طریق مادر شدن.

سیمون دوبوار با تجزیه و تحلیل هزاران دلیل که برتری را «نه به جنسیتی که زایش می‌دهد، بلکه به جنسیتی که می‌کشد» نسبت می‌دهند، زن را تشویق می‌کند که به خود اجازه ندهد در «نقش یک زن» محبوس شود، بلکه زندگی کند. یک فرد آگاه

مرگ متحد خواهد شد

بسیاری بر این باورند که سیمون به خوبی پشت پرده متراکم یک فمینیست و آزادی‌خواه پنهان شده است. با این وجود، سیمون طی سال‌هایی که دوشادوش سارتر سپری کرد، احساس نیاز به عشق معمولی و بدون عارضه بین یک مرد و یک زن را از دست نداد. او در نیمه دوم زندگی خود با یک آمریکایی رابطه عاشقانه را آغاز می کند نلسون آلگرن نویسنده. مکاتباتی که اغلب یکدیگر را «شوهر من»، «همسرم» خطاب می‌کردند، سیمون آن را «عاشقانه ترانس آتلانتیک» نامید. و سیمون، نماد فمینیسم، برای جلسات کوتاه از اقیانوس عبور کرد.

اما پاریس، سارتر و اتحاد وجودی آنها قوی تر از شادی های ساده انسانی بودند. سیمونه هرگز همسر نلسون نشد و پس از یک رابطه 15 ساله این رابطه را قطع کرد.

سیمون دوبووار، ژان پل سارتر، چه گوارا. کوبا، 1960.

در ادبیات فمینیستی، جنس دوم جایگاه منحصر به فردی را به خود اختصاص داده است. تا به حال، این کامل ترین بررسی تاریخی و فلسفی در مورد موقعیت زن به قول خودشان از پیدایش جهان تا امروز است.

و با این حال این چیز اصلی نیست. تقریباً تصادفی نوشته شده بود، درست در لحظه ای ظاهر شد که فمینیسم نیاز به یافتن باد دوم داشت. در این زمان، شعارهای برابری سیاسی-اجتماعی زنان در اکثر کشورهای جهان متمدن به قوانین رسمی حقوقی تبدیل و در آنها گنجانده شد. اما زنان با به رسمیت شناختن خود در برابر قانون، با این وجود، اگر نه از نقش یک برده، بلکه از سرنوشت اکثریت تبعیض آمیز که با پشتکار در رده اقلیت قرار می گیرند، خلاص نشدند. به معلولان، سالمندان و غیره درست است، اشکال تبعیض آنها کمتر آشکار و متمایز شده است. سیمون دوبووار، با ترسیم چشم‌انداز «وجود اصیل»، توانست به وضوح «بی اصالت» زندگی روزمره زنان معمولی را توصیف کند - این اسارت روزمره که زن امروز را کمتر از گذشته ستم می‌کند. قرار گرفتن در معرض، افشای اشکال روزمره تبعیض - یکی از فضایل اصلی کتاب "جنس دوم". شأن دیگر او با همان مفهوم «وجود اصیل» و اخلاق آن مرتبط است، که مستلزم کسب «من» خود در مسیر آزادی است، یعنی وجود شخصیت مستقل زن، استقلال او، توانایی او را پیش‌فرض می‌گیرد. زندگی خودش را «تصاحب» کند. این مفهوم که به شعار «خودشکوفایی» یا «خودشکوفایی» ترجمه شد، در نیمه دوم قرن بیستم به اعتقادی جدید برای فمینیسم تبدیل شد.

معاصران سیمون دوبووار که کتاب او را خوانده اند - و همه آن را خوانده اند - جرأت نمی کنند ایده های او را عملی کنند. دخترانشان جرأت کردند که مادرانشان آنها را بزرگ کردند و نه افسانه ها، بلکه این کتاب را بازگو کردند. الیزابت بدینتر، روانشناس مشهور فرانسوی و فمینیست نسل جدید، در مورد تأثیر «جنس دوم» این گونه نوشت; «سیمون دوبوار میلیون‌ها زن را از هزاران سال بردگی مردسالارانه آزاد کرد... چندین نسل از زنان به ندای او پاسخ دادند. مثل من عمل کن و از هیچ چیز نترس. جهان را فتح کن، آن مال توست. سیمون دوبوار با موجی از عصای جادویی خود، دگم طبیعی بودن تقسیم کار جنسی را از بین برد. محافظه کاران از همه اقشار علیه او اسلحه به دست گرفتند. اما گذشته را نمی توان برگرداند. هیچ چیز باعث نمی شود دوباره باور کنیم که کانون خانواده تنها هدف ماست، خانه و مادری سرنوشتی است تغییر ناپذیر و واجب. همه ما فمینیست های امروزی دختران روحانی او هستیم. او راه آزادی را برای ما هموار کرد.

و آنها در این راهها رفتند و منادی خود را تصحیح کردند و ثابت کردند که همبستگی زنان و "ما" جمعی زنان ممکن است، حال جمعی خود را ایجاد کردند که خیلی سریع به گذشته جمعی تبدیل شد. بیداری آگاهی جمعی زنانه به عنوان یک آگاهی اجتماعی تحت تأثیر مستقیم کتاب جنسیت دوم صورت گرفت. این کتاب به درستی مقدمه موج جدید ι جنبش زنان نامیده می شود که از اواسط دهه 60 در غرب گسترش یافته و نئو فمینیسم نامیده می شود. نئوفمینیسم از سیمون دوبوار به عنوان الهام بخش خود استقبال کرد. و به او ایمان آورد و با ایمان به شور جوانی به اقدامات او پیوست: کمپین های اعتراضی علیه تبعیض زنان را رهبری کرد، خواستار قانونی شدن سقط جنین، توزیع وسایل پیشگیری از بارداری شد و انواع خشونت علیه زنان را محکوم کرد. اشتیاق و مشارکت او در این جنبش به حدی بود که دیدگاه های او تحت تأثیر آن تغییر کرد. به ویژه، او این اعتقاد را که تنها پیروزی سوسیالیسم دموکراتیک قادر است سرانجام زن را با تغییر جایگاهش در جامعه رهایی بخشد، رد می کند، که مبارزه برای سوسیالیسم مساوی با مبارزه برای رهایی زن است. اکنون او مطمئن است که فمینیسم شکل ویژه و شاید اصلی ترین شکل مبارزه برای آزادی فردی است و بنابراین اعتراض زنان را نباید با هیچ نوع اعتراض اجتماعی دیگری اشتباه گرفت. زنان باید سرنوشت خود را در دستان خود بگیرند، همبستگی کلید رهایی واقعی آنهاست. این یک نتیجه گیری اساساً جدید برای سیمون دوبووار است. این مصادف بود با آنچه دوستان جوان او در مورد آن صحبت می کردند.

اما در مورد یک موضوع مهم دیگر، آنها به طور غیرقابل برگشتی از هم جدا شدند. سیمون دوبووار با آخرین مفاهیم فمینیستی در مورد یک سوبژکتیویته خاص زن، در مورد جوهر زن از پیش تعیین شده هستی شناختی، در مورد حق زن در تقلید نکردن از معیارهای رفتار اجتماعی مردانه، بلکه برای زندگی در تاریخ به شیوه خود، مطابق با "طبیعت زنانه". برای سیمون دوبووار، مانند هر اگزیستانسیالیست دیگری، این «ماهیت» هستی‌شناختی در اصل وجود ندارد و نمی‌تواند وجود داشته باشد. او با رد این تصور در مناقشات دهه 1970، انتقاد خود را از این ایده ها تا حد زیادی تشدید کرد. به گفته او، از نظر فرهنگی اجتماعی، یک زن کاملاً مشابه یک مرد است، آنها فقط با آناتومی متمایز می شوند. او استدلال کرد که زن بودن یک حرفه نیست، بلکه یک حالت است، که یک زن، مانند هر شخص، باید برای تأیید خود به عنوان یک شخص - در خلاقیت، کار، خودافشایی تلاش کند. او ماشینی برای تولید مثل نسل بشر نیست. مادر شدن او فقط می تواند یک تصمیم آزادانه باشد و نه یک وظیفه. این بخش از قضاوت های او باعث شدیدترین حملات منتقدان شد و اغلب به استدلال هایی که می گویند "زیر کمربند" متوسل می شوند. او با آتش انتقادی غریبه نبود، اما پرخاشگری حریفان راست و چپ در این موضوع حتی به او آسیب رساند. او در خاطراتش می نویسد: «شرارت این واکنش ها عمیقاً مرا آزرده خاطر کرد. با این حال، در حالی که سارتر در نزدیکی بود، با این کار کنار آمد. در سال 1980 او رفت. و در سال 1981 کتاب بعدی او به نام «آیین وداع» منتشر شد. این کتاب حتی عزیزان را شوکه کرد. در مرگ سارتر نوشته شد و با نهایت صراحت همه چیز را در مورد رابطه آنها بیان کرد. اما حتی در این عمل، سیمون دوبوار، در اصل، به خود و سارتر وفادار ماند. صراحت نهایی او تحقق جهت گیری به سوی اصالت، آزادی بیان است.

این جلوه ای از خلاقیت در زندگی است که او تمام زندگی خود را مطالعه کرد و دیگران را به یادگیری فرا خواند.

و زمان آن را تشخیص داده است. تحت تاثیر مستقیم اودر دهه 1970، مراکز مطالعات «زنان» یا «فمینیستی» در دانشگاه‌های غربی با برنامه‌های ویژه‌ای که شامل متخصصان زیست‌شناسی، فیزیولوژی، مردم‌شناسی، قوم‌شناسی، فلسفه، تاریخ و زبان‌شناسی بود، ظاهر شد. آنها اختلاف را پیش بردند و فمینیست ها را به حامیان رویکرد «برابری طلبانه»، آنچه که خود سیمون دوبوار ادعا می کرد، و واعظان «سوژکتیویته زنانه» تقسیم کردند. با گسترش مطالعات «زنانه»، این اختلاف نه تنها حل نشد، بلکه مخالفان را از جهات مختلف جدا کرد. محققان راه خود را برای خروج از این بن بست پیشنهاد کردند و تجزیه و تحلیل را بر اساس مقایسه نقش "مرد" و "مونث" در موقعیت های مختلف و در دوره های مختلف ایجاد کردند. آنها پیشنهاد کردند مفهوم جدیدی از "جنسیت" (از جنس انگلیسی - جنس) معرفی شود. در روسی، این مفهوم را می توان تنها با یک عبارت معنایی آشکار کرد. "روابط اجتماعی جنسی" یا تقسیم اجتماعی ثابت نقش ها به "مرد" و "مونث". به راحتی می توان دریافت که مفهوم کتاب «جنس دوم» به طور ضمنی حاوی این مفهوم، متضمن این رویکرد است. برخی از توسعه دهندگان مفهوم "جنسیت" این را تشخیص می دهند و به سیمون دوبوار مراجعه می کنند، برخی دیگر نمی دانند. اما همه آنها می کوشند تا تحلیل روابط جنسی را از سطح بیولوژیکی به سطح اجتماعی منتقل کنند تا در نهایت از اصل "هدف طبیعی جنسیت" صرف نظر کنند. نشان می دهد که مفهوم «جنسیت» به همان مفاهیم معنایی «طبقه» یا «نژاد» تعلق دارد. یکی از نمایندگان این رویکرد، مورخ آمریکایی، جوآن اسکات، خاطرنشان کرد; «مفهوم «جنسیت» در توصیف روابط قدرت از اهمیت بالایی برخوردار است...» آیا این چیزی نیست که سیمون دوبوار در کتابش درباره آن نوشته است؟

و آیا این عقاید او را در اسنادی که در دهه‌های 1970 و 1980 توسط جامعه بین‌المللی به تصویب رسید، که خواستار حذف همه اشکال تبعیض علیه زنان است، منعکس نمی‌شود؟ در آنها، زن به عنوان یک مرد به عنوان سوژه کامل تاریخ شناخته می شود و شخصیت او بالاتر از "هدف طبیعی" او ارزش گذاری می شود، آنها تأکید می کنند که تولد فرزندان، تولید مثل یک حق است، نه یک وظیفه. یک زن به یک معنا، این نشانه تحقق ایده های سیمون دوبوار است، ایده هایی که نه تنها بر تغییرات در آگاهی عمومی، بلکه بر زندگی عمومی تأثیر گذاشت. و این اغراق نیست. در دهه 60 توسط وارثان ایدئولوژیک او، "انقلاب زنان" با شعار: "اگر زن حق نصف بهشت ​​را دارد، حق نصف قدرت روی زمین را نیز دارد!" - در دهه های 1980 و 1990، صاحبان قدرت را مجبور کرد که جا باز کنند و در نهایت زنان را در تمام ساختارهای مدیریتی جامعه راه دهند. این ساختارها از ساختارهای مردانه همجنس شروع به تبدیل شدن به ساختارهای "مخلوط" کردند. بنابراین، "انقلاب زنان" ایده های مربوط به محتوای دموکراسی را تغییر داد، گسترش یافت اوافق ها، مجبور به دیدن تنوع، تطبیق پذیری، تنوع فضای اجتماعی هستند، که در آن بیش از یک موضوع عمل می کند و نه یک تعارض، بلکه بسیاری از تعارض های حل شده متفاوت را در حالت تعلیق نگه می دارد. و یکی از آنها - کهن ترین - درگیری بین زن و مرد، که کتاب "جنس دوم" سیمون دوبوار در مورد آن نوشته شده است.

تقریباً 50 سال پس از اولین انتشار در روسیه ظاهر می شود. دیر شده است - زنان چندین نسل اوآن را نخوانده و پاسخی هم نداده است. اما به موقع است. روسیه در حال گذراندن لحظه شکل گیری دموکراسی است که نمی تواند کار زنان و مردان باشد که به یک اندازه مسئول سرنوشت کشورشان هستند.

سوتلانا آیوازووا

جلد 1. حقایق و افسانه ها

ژاک بوست

یک اصل خوب وجود دارد که نظم، نور و یک مرد را ایجاد کرد، و یک اصل شیطانی که هرج و مرج، تاریکی و یک زن را ایجاد کرد.

هر آنچه که مردان در مورد زنان می نویسند باید مورد تردید قرار گیرد، زیرا مرد هم قاضی است و هم یکی از اصحاب دعوا.

پولن دو لا بیر

معرفی

قبل از نوشتن کتابی در مورد یک زن، مدتها تردید داشتم. علاوه بر این، جدید نیست. جوهر زیادی بر سر درگیری های فمینیستی ریخته شده است، اکنون آنها تقریباً به طور کامل فروکش کرده اند - ما در مورد آن صحبت نخواهیم کرد. در همین حین حرفشان را قطع نکردند. و به نظر نمی رسد که چرندیات چند جلدی که از ابتدای قرن جاری منتشر شده است، این مشکل را تا حد قابل توجهی روشن کرده باشد. و دقیقا چیست؟ و آیا اصلاً زن وجود دارد؟ البته، نظریه زنانگی ابدی هنوز طرفداران خود را دارد. اما افراد بسیار آگاه دیگر - و اغلب همان ها - آه می کشند: "زن در حال از دست دادن ذات خود است، دیگر زنی وجود ندارد." حالا نمی توانی با قطعیت بگوییم که آیا زنان هنوز وجود دارند، آیا همیشه وجود خواهند داشت، آیا لازم است یا نه، چه جایگاهی در جهان دارند، چه جایگاهی را باید در آن اشغال کنند. "زنان کجا هستند؟" - اخیراً از یک مجله مصور که به طور نامنظم منتشر شده است پرسیده شد 1 اما اول از همه: زن چیست؟ یکی می گوید: "Tota mulier in utero: این همان رحم است." در همین حال، متخصصان در مورد زنان دیگر می گویند: "اینها زن نیستند"، اگرچه آنها نیز مانند دیگران دارای رحم هستند. همه قبول دارند که در نسل بشر زنان وجود دارند. امروز، مثل همیشه، حدود نیمی از بشریت را تشکیل می دهند. و با این حال به ما گفته می شود که "زنانگی در خطر است"; به ما گفته می شود: «زن باشید، زن بمانید، زن شوید». از این رو، هر انسان زن لزوماً زن نیست. برای انجام این کار، باید به واقعیت مرموز تهدید شده بپیوندید که زنانگی است، آیا توسط تخمدان ها ترشح می شود؟ یا جایی در فلک افلاطونی یخ زده است؟ و آیا یک دامن خش خش برای پایین آوردن او روی زمین کافی است؟ و اگرچه بسیاری از زنان با پشتکار سعی در تجسم آن دارند، ایده آل هرگز قابل دسترس تر نمی شود. او با کمال میل با عباراتی مبهم و مبهم توصیف می شود که به نظر می رسد از واژگان روشن بینان وام گرفته شده است. در زمان سنت توماس آکویناس، به نظر می‌رسید که جوهر آن به وضوح به عنوان اثر خواب‌آور خشخاش مشخص شده بود. اما مفهوم گرایی جایگاه خود را از دست داده است: علوم زیستی و اجتماعی دیگر به وجود موجودات تزلزل ناپذیر و تغییر ناپذیری که شخصیت های اولیه داده شده را تعیین می کنند، خواه شخصیت یک زن، یهودی یا سیاهپوست باشد، اعتقاد ندارند. آنها شخصیت را واکنشی ثانویه به یک موقعیت خاص می بینند و امروز زنانگی وجود ندارد، زیرا هرگز چنین نبوده است. آیا این به این معناست که کلمه زن فاقد هر گونه محتوایی است؟ این دقیقاً همان چیزی است که طرفداران فلسفه روشنگری، عقل گرایی و اسم گرایی مصرانه بر آن تاکید دارند. آنها می گویند که زنان نمایندگان نسل بشر هستند که خودسرانه کلمه "زن" نامیده می شود. به ویژه، زنان آمریکایی با کمال میل فکر می کنند که زنان دیگر وجود ندارند. اگر هنوز یک فرد عقب مانده خود را زن می داند، دوستانش به او توصیه می کنند که برای رهایی از این وسواس به روانکاو مراجعه کند. دوروتی پارکر در مورد یک اثر، * که باعث ایجاد مقدار زیادی عصبانیت شد، با عنوان "زن مدرن: یک جنسیت گمشده" ("زن مدرن: جنسیت گمشده") نوشت: "من نمی توانم منصفانه درباره کتاب هایی که در آنها با یک زن رفتار می شود قضاوت کنم. به عنوان یک زن... من متقاعد شده‌ام که همه ما، اعم از زن و مرد، هر که باشیم، باید به عنوان یک انسان تلقی شود... «اما نام‌گرایی یک دکترین ناکافی است. و زنان ستیز می توانند تا حد دلخواه خود استدلال کنند که زنان نخورمردان. بدون شک زن نیز مانند مرد انسان است، اما چنین سخنی انتزاعی است، اما باید این واقعیت را پذیرفت که هر انسان خاصی همیشه در موقعیت خاص خود زندگی می کند. انکار مفهوم زن بودن ابدی، روح سیاه پوست، شخصیت یهودی به معنای انکار وجود یهودیان، سیاهپوستان و زنان نیست: چنین انکاری برای کسانی که درگیر هستند رهایی نیست، بلکه خروج از اصل موضوع است. واضح است که هیچ زنی نمی تواند بدون تردید ادعا کند که بر وابستگی به جنسیت خود غلبه کرده است. چند سال پیش، یکی از دوستان نویسنده حاضر نشد پرتره او را در مجموعه‌ای از عکس‌هایی که به طور خاص به نویسندگان زن اختصاص داده شده، قرار دهد. او می خواست با مردان همرنگ باشد. اما برای رسیدن به این امتیاز از نفوذ شوهرش استفاده کرد. زنانی که مدعی برابری با مردان هستند، از نظر ادب و توجه مردانه کم تقاضا نمی شوند. من همچنین یک جوان تروتسکیست را به یاد دارم که در میانه یک تجمع پر سر و صدا روی سکو ایستاده بود و علیرغم قانون اساسی شکننده اش آماده می شد با مشت شخصی را بزند. او ضعف زنانه‌اش را انکار می‌کرد، اما همه اینها به خاطر عشق به یک فعال بود که با او ادعای برابری داشت. تلاش‌های تشنج‌آمیز زنان آمریکایی برای رفتار سرسختانه نشان می‌دهد که آنها تحت تأثیر احساس زنانگی خود هستند. در واقع، کافی است با چشمان باز در خیابان قدم بزنیم تا بفهمیم که بشریت به دو دسته افراد تقسیم می‌شود که لباس، صورت، بدن، لبخند، راه رفتن، علایق و مشاغلشان به وضوح متفاوت است. شاید این تفاوت سطحی باشد، شاید مقدر شده است که ناپدید شود. اما یک چیز قطعی است - در حال حاضربا وضوح شگفت انگیزی وجود دارد.

اگر کارکرد زن برای تعیین چیستی یک زن کافی نباشد، اگر ما نیز از به کار بردن مفهوم «زنانگی ابدی» خودداری کنیم و در عین حال تشخیص دهیم که زنان روی زمین حداقل به طور موقت وجود دارند، پس باید مستقیماً از خود بپرسیم: زن هم همینطور است؟

بیان مسئله من را بلافاصله به اولین پاسخ سوق می دهد. بیانگر آن است. به ذهن مرد نمی رسد که کتابی درباره موقعیت خاصی که مردان در نسل بشر اشغال کرده اند بنویسد. اگر بخواهم از خودم تعریف کنم، اول از همه باید اعلام کنم: «من یک زن هستم». این حقیقت پایه ای است که هر بیانیه دیگری بر آن بنا خواهد شد. یک مرد هرگز با در نظر گرفتن خود به عنوان موجودی از جنس خاص شروع نمی کند: ناگفته نماند که او یک مرد است. فقط از منظر رسمی، در سیاهه های ثبت نام شهرداری و شناسنامه ها، عناوین «مرد» - «مونث» متقارن به نظر می رسد. رابطه دو جنس با رابطه دو بار یا قطب الکتریکی یکسان نیست: نر هم مثبت است و هم خنثی، تا جایی که کلمه فرانسوی les hommes هم به معنای «مرد» و هم به معنای «مردم» است که نتیجه آن بود. از آمیختگی معنای خاص کلمه لاتین homo با کلمات به معنای عام vir. زن را به عنوان یک اصل منفی معرفی می کنند - آنقدر که هیچ یک از ویژگی های او محدود تلقی می شود و نمی تواند به یک ویژگی مثبت تبدیل شود. همیشه وقتی در یک بحث انتزاعی یکی از مردان می گفت: من "تو اینطور فکر می کنی چون زن هستی." اما می‌دانستم تنها چیزی که می‌توانم در دفاع از خودم بگویم این بود: «این‌طور فکر می‌کنم چون درست است»، بنابراین ذهنیت خودم را حذف کردم. و سؤالی برای پاسخ دادن به این سؤال وجود نداشت: "اما شما به دلیل اینکه مرد هستید متفاوت فکر می کنید" زیرا آنقدر رایج است که مرد بودن به معنای داشتن ویژگی های خاص نیست. یک مرد، مرد بودن، همیشه در حق خودش است، زن همیشه اشتباه می کند. همانطور که گذشتگان یک عمود مطلق داشتند که در رابطه با آن مایل تعیین می شد، یک نوع انسانی مطلق وجود دارد - نوع مرد. یک زن دارای تخمدان و رحم است - این شرایط خاص دنیای ذهنی او را تعیین می کند. برخی با کمال میل ادعا می کنند که او با غدد خود فکر می کند. یک مرد با شکوه فراموش می کند که در آناتومی او هورمون هایی وجود دارد، مثلاً کینزی در گزارش خود به تعیین ویژگی های جنسی یک مرد آمریکایی محدود شده است و این یک موضوع کاملاً متفاوت است. بیضه ها او بدن خود را به عنوان یک رابطه مستقیم و عادی با جهان احساس می کند، که به نظر او، عینیت آن را درک می کند، در حالی که بدن یک زن به نظر او با همه چیزهایی که بر ویژگی های این بدن تأکید می کند سنگین است - نوعی. از موانع، زندان، "زن به دلیل فقدان ویژگی های خاص، - گفت: ارسطو. ما باید شخصیت یک زن را مبتلا به یک نقص طبیعی بدانیم. و پس از او، سنت توماس آکویناس استدلال می کند که زن یک "مرد شکست خورده"، یک موجود "جانبی" است. این دقیقاً همان چیزی است که داستان پیدایش نماد آن است، جایی که به نظر بوسوئت، حوا از «استخوان اضافی» آدم ساخته شده است. انسانیت توسط جنس مذکر ایجاد می شود و این به مرد اجازه می دهد که زن را نه به این صورت، بلکه در رابطه با خودش تعریف کند. به عنوان یک موجود مستقل دیده نمی شود. میشله می نویسد: «زن یک موجود نسبی است...». و به این ترتیب، آقای بندا در داستان اوریل می گوید; «بدن مرد به خودی خود معنا دارد، بدون هیچ ارتباطی با بدن زن، در حالی که ظاهراً اگر با مرد ربطی نداشته باشد، از این معنا محروم می‌شود... مرد خود را بدون زن او نمی تواند خود را بدون مرد تصور کند." او تنها چیزی است که مرد او را منصوب می کند. بنابراین، او را "جنس" می نامند، به این معنی که او قبل از هر چیز به عنوان موجودی از جنس معین به مرد ظاهر می شود: برای او جنسیت است، و بنابراین، او مطلقاً اوست. او خودش را تعریف می کند و در رابطه با مرد برجسته می شود، اما مرد در رابطه با او نه. آن غیر ضروری در کنار ضروری است. او سوژه است، او مطلق است، او دیگری است 1، 1 این ایده را ای. لویناس به وضوح در مقاله خود «زمان و دیگری» بیان کرد. او آن را چنین توضیح می دهد: «آیا موقعیتی ممکن است که در آن دیگری به معنای مثبت، به عنوان یک ماهیت، ویژگی یک موجود باشد؟ این دیگری چیست که به سادگی وارد تقابل دو گونه از یک جنس نمی شود؟ من فکر می کنم که کاملاً برعکس، برعکس، که عکس آن به هیچ وجه به رابطه ای که می تواند بین او و نفر دوم اپوزیسیون ایجاد شود، ربطی ندارد، برعکسی که اجازه می دهد این اصطلاح کاملاً متفاوت بماند، مؤنث است. جنسیت یک تفاوت خاص نیست... تفاوت بین جنسیت ها نیز تضاد نیست... این یک جفت اصطلاح اضافی نیز نیست، زیرا رابطه مکمل بودن بین دو اصطلاح، وجود اولیه یک کل واحد را پیش فرض می گیرد. دیگری در مؤنث تحقق می یابد . اصطلاحی از همین سریال با شعور، اما در معنایی متضاد با آن.

من معتقدم آقای لویناس فراموش نکرده است که یک زن نیز به خودی خود یک آگاهی است. اما قابل توجه است که او دیدگاه مردانه را در نقطه نظر می گیرد، بدون اینکه حتی به قابلیت تعویض سوژه و مفعول اشاره کند. وقتی می نویسد زن راز است، منظورش این است که زن برای مرد راز است. و معلوم می شود که این توصیف که ادعای عینی دارد، در واقع بیانگر مزیت مرد است.

دسته بندی یکی دیگربه همان اندازه ابتدایی که خود آگاهی. در ابتدایی ترین جوامع، در کهن ترین اسطوره ها، همیشه می توان دوگانگی یکی و دیگری را یافت. این تقسیم در ابتدا نشانه ای از تقسیم جنسیت نبود، این تقسیم به هیچ داده تجربی بستگی ندارد - چنین نتیجه گیری، از جمله، از آثار گرانه در مورد فلسفه چینی، و آثار دومزیل در مورد هند و روم به دست می آید. جفت وارونا-میترا، اورانوس-زئوس، خورشید-ماه، روز-شب در ابتدا هیچ عنصر مؤنثی ندارند، درست مانند تقابل خیر و شر، اصول مطلوب و نامطلوب، راست و چپ، خدا و لوسیفر. "دیگر" (ماهیت دیگر. - گیره.)-یکی از مقوله های اساسی اندیشه بشری است. هیچ گروهی هرگز خود را چیزی تعریف نمی کند بدون اینکه فوراً دیگری را در مقابل خود قرار دهد، کافی است سه مسافر تصادفاً در یک محفظه قرار گیرند تا همه مسافران دیگر با سایه ای نامحدود از خصومت «دیگری» شوند، برای یک روستایی. ، هر کسی که در روستای خود زندگی نمی کند - "دیگران" مشکوک. برای بومی هر کشوری، ساکنان همه کشورهای دیگر "خارجی"، یهودیان - "دیگران" برای ضد یهود، سیاه پوستان - برای نژادپرستان آمریکایی، بومیان - برای استعمارگران، پرولترها - برای طبقات دارای مالکیت ظاهر می شوند. لوی استروس نتیجه گیری عمیق از انواع جوامع بدوی را با این نتیجه ممکن می داند: «انتقال از وضعیت طبیعت به وضعیت فرهنگ با توانایی فرد در اندیشیدن به روابط بیولوژیکی در جامعه تعیین می شود. شکل مخالفت های سیستمی؛ ثنویت، تناوب، تقارن و تقارن، صرف نظر از این که به اشکال روشن یا مبهم ارائه شوند، خواه بازتاب آن پدیده هایی باشند که نیاز به توضیح دارند، یا داده های بنیادی و مستقیم واقعیت اجتماعی! درک این پدیده ها غیرممکن خواهد بود اگر واقعیت بشری صرفاً بر اساس همبستگی و دوستی به mitsein 2 تقلیل یابد. برعکس، زمانی که شخص به پیروی از هگل، در خود آگاهی خصومت اساسی نسبت به هر آگاهی دیگری را کشف می کند، چیزهای زیادی روشن می شود. سوژه خود را فقط در نقطه مقابل می‌پندارد: خود را ضروری می‌داند و هر چیز دیگری را غیرماهوی می‌داند، یک ابژه.

اما واقعیت این است که آگاهی دیگری برای ملاقات با او همین ادعا را مطرح می کند: یک بومی کشوری که عازم سفر شده است، از اینکه در کشورهای همسایه بومی هایی را می یابد که به او نگاه می کنند، گویی غریبه است، شگفت زده می شود. بین روستاها، قبیله‌ها، ملت‌ها، طبقات، جنگ‌ها، مناقشه‌ها، معاملات، معاهدات، اشکال مختلف مبارزه پدید می‌آید که به لطف آن «دیگری» مفهومی مطلق نیست و نسبیت آن را آشکار می‌کند. خواه ناخواه افراد و گروه ها مجبورند جهت گیری متقابل روابط خود را تشخیص دهند، چگونه شد که بین دو جنس این جهت گیری متقابل برقرار نشد و یکی از اصطلاحات به عنوان تنها ضروری ثابت شد و دومی هر گونه نسبیت را رد کرد. ، آن را کاملاً دیگر تعریف می کند؟ چرا زنان برتری مرد را به چالش نمی کشند؟ هیچ سوژه ای بی دلیل خود را بی اهمیت نمی شناسد. از این گذشته، این دیگری نیست که پس از تعریف خود به عنوان دیگری، از این طریق چیزی را تعریف می کند، دیگری آن را چیزی می داند که خود را به عنوان چیزی مطرح می کند. اما برای اینکه دیگری جای خود را با چیزی عوض نکند، لازم است که تسلیم دیدگاهی بیگانه با او شود. این تسلیم در یک زن از کجا می آید؟

همچنین مواردی وجود دارد که برای یک دوره کم و بیش طولانی، یک دسته توانسته است سلطه مطلق خود را بر دیگری حفظ کند. اغلب دلیل موقعیت ممتاز نابرابری عددی است: اکثریت قوانین خود را بر اقلیت تحمیل می‌کند یا آن را تحت آزار و اذیت قرار می‌دهد. اما زنان یک اقلیت نیستند، مانند سیاهپوستان در آمریکا یا یهودیان: تعداد زنان روی زمین به اندازه مردان است. همچنین اغلب اتفاق می افتد که این دو گروه قبلا مستقل بوده اند. آنها یا زمانی اصلاً از یکدیگر خبر نداشتند، یا استقلال یکدیگر را به رسمیت شناختند. سپس برخی از رویدادهای تاریخی ضعیف‌ها را تابع قوی‌تر کردند: مهاجرت یهودیان، معرفی برده‌داری در آمریکا، فتوحات استعماری - همه اینها واقعیت‌هایی هستند که به راحتی تاریخ‌گذاری شده‌اند. در چنین مواردی، ستمدیدگان مفهومی از قبل دارند: آنها به گذشته مشترک، سنت، گاهی دین، فرهنگ محدود می شوند. از این نظر، قضاوت ببل در مورد نزدیکی موقعیت های زنان و پرولتاریا درست به نظر می رسد: پرولتاریا نیز یک اقلیت عددی را تشکیل نمی دهند و هرگز یک جامعه مستقل نبوده اند. درست است، اگرچه هیچ رویدادی به عنوان چنین اتفاقی وجود نداشته است، وجود آنها به عنوان یک طبقه و همچنین اینکه چرا دقیقاً این افراد در این طبقه قرار گرفتند، با سیر تحول تاریخی توضیح داده می شود. پرولترها همیشه وجود نداشته اند، زنان همیشه وجود داشته اند. آنها در نوع خود زن هستند ساختار فیزیولوژیکی . و مهم نیست که چقدر در تاریخ کاوش می کنید، آنها همیشه تابع یک مرد بوده اند. وابستگی آنها نتیجه یک رویداد یا شدن نیست، نمی توان گفت که آمده است. و تا حدی به این دلیل که در اینجا دیگری خصلت احتمالی یک واقعیت تاریخی را ندارد، در این مورد به نظر مطلق می رسد. وضعیتی که در طول زمان ایجاد شده است ممکن است پس از مدتی دیگر وجود نداشته باشد - این به ویژه توسط سیاهپوستان هائیتی به طور قابل توجهی ثابت شده است. به نظر نمی رسد وضعیت طبیعت با تغییر تهدید شود. در واقع، طبیعت تغییرناپذیرتر از واقعیت تاریخی نیست. یک زن خود را ناچیز می داند، که هرگز به یک امر ضروری تبدیل نمی شود، زیرا خودش این تحول را انجام نمی دهد. پرولتاریا می گویند "ما". سیاهپوستان هم آنها با قرار دادن خود به عنوان سوژه، «دیگران» را بورژوازی، سفیدپوستان می کنند. زنان - به جز تعداد معدودی از کنگره‌هایشان که تظاهرات انتزاعی بود - نمی‌گویند «ما»; مردان آنها را "زن" می نامند و زنان از همین کلمه برای نامیدن خود استفاده می کنند، اما آنها واقعاً خود را سوژه نمی دانند. پرولترها در روسیه انقلاب کرده‌اند، سیاه‌پوستان در هائیتی، هندوچینی‌ها در شبه‌جزیره خود می‌جنگند - اعمال زنان همیشه فقط هیجان نمادین بوده است. آنها فقط به آن دست یافتند که مردان به آنها تسلیم شدند. آنها چیزی نگرفتند: 1 گرفتند. واقعیت این است که آنها راه‌های مشخصی برای ایجاد وحدتی که خود را در اپوزیسیون قرار دهد، ندارند. آنها گذشته خود، تاریخ، مذهب خود را ندارند، و هیچ همبستگی کارگری و اجتماع منافعی مانند پرولتاریا وجود ندارد. حتی آن ازدحام فضایی بین آنها وجود ندارد که سیاه پوستان آمریکایی، یهودیان محله یهودی نشین، کارگران سنت دنیس یا کارخانه های رنو را در یک کل واحد متحد کند. آنها به صورت پراکنده در میان مردان زندگی می کنند و مسکن، کار، منافع اقتصادی، خاستگاه اجتماعی با برخی از مردان - چه پدر و چه شوهر - بیشتر از زنان دیگر مرتبط است. زنان بورژوا با بورژواها همبستگی دارند و نه با زنان پرولتاریا. زنان سفیدپوست با مردان سفیدپوست هستند، نه زنان سیاه پوست. پرولتاریا ممکن است به نابودی طبقه حاکم برود. ممکن است برخی از یهودیان یا سیاهپوستان متعصب در خواب ببینند که راز بمب اتم را در اختیار داشته باشند تا بشریت را کاملاً از یهودیان یا سیاهپوستان تشکیل دهند، اما حتی در رویاها یک زن نمی تواند جنس مذکر را از بین ببرد. پیوندی که بین او و ستمگرانش وجود دارد غیرقابل مقایسه است، در واقع، جدایی جنسیت یک امر بیولوژیکی است، نه یک لحظه در تاریخ بشر. مخالف آنها در آغوش میتسین اصلی آشکار شد و پس از آن نقض نشد. زن و شوهر یک وحدت اساسی است که هر دو نیمه آن به یکدیگر زنجیر شده اند و هیچ قشربندی جامعه بر اساس جنسیت امکان پذیر نیست. این چیزی است که زن را تعیین می کند: او دیگری است در یک کل واحد که هر دو عنصر آن برای یکدیگر ضروری هستند.

شاید بتوان تصور کرد که این ضرورت متقابل آزادی زن را تسهیل می کند. وقتی هرکول به پای اومفالیا پشم می‌چرخاند، میل او را می‌بندد - چرا یکسان Omphalia نمی تواند قدرت را برای مدت طولانی به دست گیرد؟ مدیا برای انتقام از جیسون، فرزندانش را می کشد - این افسانه وحشی تأثیر وحشتناکی را نشان می دهد که یک زن می تواند از طریق ارتباط با یک کودک به دست آورد. آریستوفان به شوخی در لیسیستراتوس جلسه ای از زنان را تصور کرد که با هم تصمیم گرفتند تا از نیازی که مردان به آنها احساس می کنند به نفع جامعه استفاده کنند - اما این فقط یک کمدی است. افسانه ای که ادعا می کند زنان ربوده شده سابین با بی حیایی سرسختانه انتقام اسیران خود را گرفتند نیز می گوید که مردان با بازکردن کمربندهای چرمی، به طرزی جادویی بر مقاومت آنها غلبه کردند. نیاز زیستی - میل جنسی و میل به فرزندآوری - که مرد را به زن وابسته می کند، زن را از نظر اجتماعی رها نکرده است. ارباب و غلام نیز با نیاز اقتصادی متقابل متحد می شوند که بنده را آزاد نمی کند. واقعیت این است که ارباب در رابطه با «ارباب - عبد» نیاز خود را به عبد در نظر نمی گیرد; او قدرت کافی برای رفع نیاز خود را دارد و به هیچ وجه آن را میانجی نمی کند. با بنده، برعکس، به دلیل وابستگی، امید یا ترس، نیاز به ارباب به درون می‌چرخد. و حتی اگر هر دو به یک اندازه به ارضای سریع نیاز نیاز داشته باشند، این اضطرار همیشه به نفع ظالم علیه ستمدیدگان است، که برای مثال توضیح می دهد که چرا رهایی طبقه کارگر اینقدر کند پیش رفت. خب، زن همیشه اگر نه برده مرد، حداقل رعیت او بوده است. جهان هرگز به طور مساوی به هر دو جنس تعلق نداشته است. و حتی امروز، موقعیت زنان همچنان بسیار نامطلوب است، اگرچه در حال تغییر است. تقریباً هیچ کشوری وجود ندارد که او از نظر قانونی مانند یک مرد باشد. اغلب یک مرد به طور قابل توجهی به منافع او تجاوز می کند. اما حتی زمانی که حقوق آن به طور انتزاعی به رسمیت شناخته شده، تثبیت شده است، آداب و رسوم عرفی به آنها اجازه نمی دهد که تجسم مشخصی در آن بیابند. زندگی روزمره. از نظر اقتصادی، زن و مرد عملاً دو کاست هستند. ceteris paribus، مردان نسبت به زنانی که اخیراً رقیب آنها شده اند، موقعیت بهتر و دستمزد بالاتری دارند. در صنعت، سیاست و غیره. مردان بسیار بیشتری هستند، و این برای آنهاست که بیشتر از همه پست های مهم. علاوه بر قدرت خاصی که دارند، دارای اعتبار نیز هستند که به طور سنتی توسط کل سیستم تربیت فرزندان حمایت می شود: در پشت زمان حال، گذشته ظاهر می شود و در گذشته، تاریخ منحصراً توسط مردان ساخته می شد. در آن لحظه، هنگامی که زنان شروع به مشارکت در توسعه جهان می کنند، این جهان هنوز کاملاً متعلق به مردان است - مردان کاملاً از این مطمئن هستند و زنان تقریباً مطمئن هستند. امتناع از دیگری بودن، امتناع از همدستی با یک مرد، برای آنها به معنای چشم پوشی از تمام مزایایی است که اتحاد با یک کاست بالاتر می تواند فراهم کند. ارباب مرد امنیت مادی رعیت زن را تضمین می کند و توجیه وجود او را بر عهده می گیرد. زیرا، همراه با ریسک اقتصادی، از خطر متافیزیکی نیز اجتناب می کند، زیرا آزادی فرد را وادار می کند که به طور مستقل اهداف خود را تعیین کند. در واقع، در کنار میل هر فردی برای اثبات خود به عنوان یک سوژه - یک میل اخلاقی - این وسوسه نیز وجود دارد که از آزادی خود دوری کند و خود را به یک چیز تبدیل کند. این مسیر زیانبار است، زیرا یک فرد منفعل، بیگانه و گمشده، قربانی اراده شخص دیگری می شود، موجودی که از تعالی خود جدا شده و تمام ارزش خود را از دست داده است. اما این یک راه آسان است: اجتناب از اضطراب ها و تنش های ذاتی وجود واقعی را ممکن می سازد. بنابراین، مردی که زن را به عنوان دیگری می‌سازد، قوی‌ترین همدستی را در او می‌یابد. بنابراین، یک زن خواستار به رسمیت شناختن خود به عنوان یک سوژه نیست، زیرا او ابزار خاصی برای این کار ندارد، زیرا او نیاز به دلبستگی به یک مرد را بدون انتظار بازخورد احساس می کند، و به این دلیل که اغلب دوست دارد در نقش یک مرد باشد. دیگر.


اطلاعات مشابه


نویسنده، فیلسوف، ایدئولوگ جنبش فمینیستی فرانسوی.

سیمون دوبوار در 9 ژانویه 1908 در پاریس به دنیا آمد. او تربیت سخت بورژوایی داشت. او در دانشگاه سوربن در رشته فلسفه تحصیل کرد و در آنجا با رهبر اگزیستانسیالیسم مدرن، جی پی سارتر آشنا شد. او دوست و همکار او شد.

کتاب «خاطرات یک دختر خوش تربیت» (1958) اولین قسمت از سه گانه زندگینامه این نویسنده است. دو بخش بعدی، قدرت بلوغ (1960) و قدرت اشیا (1963)، زندگی او را به عنوان همکار و شاگرد سارتر به تصویر می کشد.

رمان های سیمون دوبووار ایده های اگزیستانسیالیستی را توسعه می دهند. اثر «نارنگی ها» (1954) که وقایع زندگی نویسندگان اطرافیان سارتر را توصیف می کند، جایزه گنکور را دریافت کرد.

مقالات سیمون دوبووار، از جمله، اخلاق ابهام (1947)، جنسیت دوم (1949)، پیری (1970) است.

کتاب مقالات غیرداستانی جنسیت دوم، که به مسائل زنان اختصاص دارد، تأثیر زیادی بر جنبش فمینیستی گذاشت. از اواسط قرن بیستم ایده های فلسفیسیمون دوبوار مجذوب کل اروپا بود. در آمریکا، یک میلیون نسخه از این کتاب بلافاصله فروخته شد، جایی که نویسنده به طور مداوم و قانع کننده گفت که چگونه در طول هزاران سال، یک زن به "غنایم و دارایی" یک مرد تبدیل شده است. سیمون بر خلاف معاصرانش متفاوت بود، آزاد، آزاد، مثل پرنده بالدار. فرانسوا میتران او را "شخصیت استثنایی" نامید، ژاک شیراک او را "یک دوره کامل" نامید. اراده، ماجراجویی، میل به چالش کشیدن افکار عمومی در سیمون ظاهراً از بدو تولد بود. در غیر این صورت، چرا یک دختر متدین، که در یک خانواده مذهبی بزرگ تربیت شده است، ناگهان از ازدواج و فرزندان خودداری می کند، خود را کاملاً از تمام "تعصبات" موجود در این موضوع رها می کند، شروع به نوشتن رمان های تحریک آمیز می کند، ایده های استقلال زنان را تبلیغ می کند و صحبت می کند. رک و پوست کنده در مورد الحاد، شورش و تغییرات انقلابی؟

ایده این اثر اجتماعی-بیولوژیکی و انسان‌شناختی "جنس دوم" توسط نویسنده سارتر ایجاد شد که شهود باورنکردنی نسبت به او داشت. و این احساس او را ناامید نکرد. همراه او با این کار به طرز درخشانی کنار آمد، او با تجزیه و تحلیل اسطوره های اقوام مختلف شروع کرد، که در آن ایده هایی در مورد نقش و هدف یک زن تثبیت و منعکس شد، و سپس، به دنبال گاهشماری، آثار متعددی را در این مورد تجزیه و تحلیل کرد. پرسش ابدی»، در تلاش برای درک اینکه چرا با همه تفاوت ها پذیرفته شده است: مرد یک فرد تمام عیار است، موضوع تاریخ است، زن موجودی مشکوک است، موضوع قدرت او. سیمون به شیوه ای خاص، کار پولن دو لا بار "درباره برابری هر دو جنس" را برجسته می کند. او دیدگاه نویسنده را می پذیرد که موقعیت نابرابر زن و مرد در جامعه نتیجه تبعیت زنان از قدرت وحشیانه مردانه است، اما به هیچ وجه سرنوشت طبیعت نیست.

به طور کلی، در ادبیات فمینیستی، جنس دوم جایگاه ویژه ای را اشغال می کند. چندین نسل از زنان، با وجود واکنش منفی پدران کلیسا، آن را نوعی کتاب مقدس می دانستند. اما مهمتر از همه این است که تاکنون این تحقیق اساسی ترین تحقیق در زمینه خود بوده است. و سپس، در سال 1949، درست به موقع ظاهر شد. در روسیه، جنسیت دوم تنها پس از نیم قرن از انتشار این کتاب در فرانسه منتشر شد. اما در مورد این کتاب چطور؟ حتی اگر "خاطرات یک دوشیزه خوش تربیت" در مطبوعات نیز رد شد. سیمون دوبوار در کتاب خود در نهایت می‌نویسد که خود تواردوفسکی نمی‌توانست تصمیم بگیرد که «کلمات» سارتر را منتشر کند، که برای آن جایزه نوبل به او اعطا شد، و همانطور که می‌دانید او از این کار خودداری کرد.

در سال 1970، سارتر به شدت بیمار شد و سیمون به طور فداکارانه از او مراقبت کرد. در 24 فروردین 1359 دار فانی را وداع گفت. پس از آن، بووار در کتاب «آدیو» خواهد نوشت: «مرگ او ما را از هم جدا کرد. مرگ من ما را متحد خواهد کرد." او با گذراندن این سالها به تنهایی شش سال بیشتر از ارباب و دوستش عمر کرد: با مرگ سارتر، انرژی شگفت انگیزی برای همه به تدریج شروع به ترک او کرد. افق ناپدید شد، اهداف ناپدید شدند. و یک بار سیمون با تمام وجودش یک خوش بینی کانتی بی قید و شرط برای او ابراز کرد: پس باید، تو می توانی.
سارتر در قبرستان مونپارناس استراحت کرد، جایی که بر حسب اتفاقی عجیب، پنجره های آپارتمان کوچکش مشرف بود. او در بهار درگذشت - 14 آوریل 1986. او در یکی از بیمارستان‌های پاریس درگذشت که کارکنان آن باور نمی‌کردند که او در داخل دیوارهای آنها زندگی می‌کند. روزهای گذشتهخود سیمون دوبووار. تنها رفت، کسی نزد او نیامد و احوالش را نپرسید. و چه کسی جرات داشت پیشنهاد کند که سیمون می تواند پیر شود و برود؟ او در طول زندگی خود تبدیل به یک افسانه شد و افسانه ها همانطور که می دانید جاودانه هستند.


2022
polyester.ru - مجله دخترانه و زنانه