13.09.2021

خود انسان را ناخودآگاه او که گفت تعیین می کند. کهن الگوهای اساسی در تحلیل یونگ کهن الگوهای اصلی یونگ


روانشناسی تحلیلی C. G. Jung توجه را در درجه اول به حوزه عاطفی جلب می کند.

سی جی یونگ معتقد بود که عاطفه اصل سازماندهی است فعالیت ذهنی، زیرا اجزای مختلف حوزه عاطفی- ارادی و ذهنی روح را با هم ترکیب می کند و به هر یک از آنها یک «رنگ آمیزی حساس» می بخشد. اگر هر رویدادی در زندگی یک فرد با یک عاطفه قوی همراه باشد، آنگاه تمام اجزای روح مرتبط با این رویداد در اطراف این تأثیر جمع می‌شوند و «عقده‌ای رنگارنگ حسی» ایجاد می‌کنند.

این مجتمع ها، به گفته سی جی یونگ، عناصر اساسی روان هستند که عملکردهای پایه را انجام می دهند.

اهمیت ویژه این عقده‌ها در این است که عواطف انسانی ذاتاً جهانی هستند و در واپس‌گراترین جلوه‌های خود این عقده‌های رنگارنگ حسی شکل‌های باستانی به خود می‌گیرند. که هر مجموعه رنگارنگ حسی یک "پوسته شخصی و یک هسته کهن الگویی" دارد.

اما اگر مجموعه "شکاف" دوباره به بخشی از آگاهی تبدیل شود، همراه با آن یک بار قدرتمند انرژی لیبیدینی از ناخودآگاه وارد ایگو می شود. این پدیده است که بیشتر موارد بهبودی عصبی را توضیح می دهد. اگر ایگو توسط مجموعه ناخودآگاه جمعی مورد تهاجم قرار گیرد، آنگاه این تجربه حتی سخت تر تجربه می شود. چنین تجربیاتی در تجربه زندگی شخصی افراد مشابهی ندارند و در نتیجه و همچنین به دلیل قدرت عظیمی که دارند، شخصیتی ماوراء الطبیعه، وحشتناک، وجدآمیز دارند. حتی لمس ناخودآگاه جمعی بر ایگو طیف وسیعی از چنین احساساتی را ایجاد می کند، اما اگر در مقیاس وسیع این دو سطح از روان ادغام شوند، نتیجه آن ناگزیر جنون و وسواس است. نفوذ چنین مطالب بیگانه مظهر بسیاری از اختلالات روانی است. با استدلال از نظر تئوری سازه های شخصی توسط جی کلی، می توان گفت که مدل دنیای شخصیت که در طول زندگی قبلی ایجاد شده است، به شدت تغییر می کند. روان‌شناسی تحلیلی فرض می‌کند که عقده‌های مربوط به ناخودآگاه شخصی معمولاً متعلق به ایگو هستند و تفکیک آن‌ها بیمارگونه است. عقده های مربوط به ناخودآگاه جمعی معمولاً باید از طریق کارکرد نمادسازی آگاهی از ایگو جدا شوند.

کهن الگوها به عنوان جلوه های ساختاری سطوح روان.

کهن الگوها به عنوان جلوه های ساختاری کهن ترین سطوح روان، تجسم تجربیات عاطفی پایه در تصاویر اسطوره ای است که برای فرهنگ عامه و اسطوره های همه مردم جهان جهانی است. به گفته سی جی یونگ، همه کهن الگوها ماهیت دوقطبی دارند. یکی از قطب های کهن الگو نشان دهنده غریزه و تأثیرات مرتبط با آن است. قطب دیگر یک جزء معنوی حس ساز است که با تصاویر عمیق ترین اعمال شناختی مانند شهود، بینش، کاتارسیس مرتبط است. نفس هر فرد بین این دو قطب قرار دارد و حلقه اتصال عاطفه و روح است. اگر تجربه زندگی یک فرد (عمدتاً آسیب زا) به طور عادی به دست بیاید، عملکرد واسطه ایگو شکل گیری نماد است که به لطف آن انرژی ترکیبی ناخودآگاه به رشد معنوی کمک می کند. اگر فرآیند مقابله با تجربه آسیب زا ویژگی طبیعی خود را از دست بدهد، کارکرد واسطه ای ایگو نقض می شود و ماهیت دوتایی ساختار کهن الگویی به تضاد تبدیل می شود. در این حالت، یک قطب به دیگری حمله می کند و باعث اختلال بیشتر در عملکرد ایگو می شود.

یونگ بارها توصیف کرد (به ویژه در مفهوم "آنیموس منفی") که چگونه تفکر بیمارانی که ساختار دوتایی کهن الگو در آنها از هم گسسته شده بود، به "من" کودکی حمله می کرد، که همیشه در ارتباط با ذهن پست تر عمل می کرد. یونگ یکی از نمونه‌های عمل خود را در اینجا شرح می‌دهد: «در نگاه اول، بیمار این تصور را به ما داد که کاملاً عادی است، او می‌توانست مطب خود را حفظ کند، در تجارت موفق باشد، به طوری که ما به چیزی مشکوک نبودیم. ارتباط ما با او کاملاً مناسب بود و در مقطعی به خود اجازه دادیم که از کلمه "ماسون" استفاده کنیم. ناگهان حالت شاداب در مقابل چشمانش تغییر کرد و نگاهی نافذ و پر از بی اعتمادی شدید و تعصب غیرانسانی به ما هجوم آورد. او مانند یک جانور شکار شده و خطرناک شد که توسط دشمنان نامرئی احاطه شده بود: یک منیت متفاوت ظاهر شد. چی شد؟ بدیهی است که در مقطعی ایده قربانی تحت تعقیب بر ایگو تسلط یافت، خودمختار شد و موضوع دومی را تشکیل داد که گاه کاملاً جایگزین ایگوی سالم شد.

در همان زمان، سی جی یونگ در بیشتر آثار خود در مورد اصل نظم دهی اساسی زندگی ذهنی می نویسد که آن را نامیده است. خود . به نظر او همینطور است خود قطب های دوتایی همه کهن الگوها را ادغام می کند، تعادل اضداد را متعادل می کند و در نهایت فرد را به سوی تحقق خود و دستیابی به اصالت سوق می دهد. او در خودشناسی و در تحقیقات بیمارانش با قدرتی مواجه شد که ریشه در ناخودآگاه داشت و هم از ساختار نفس و هم از ساختارهای دیگر ناخودآگاه متمایز بود. یکی از بارزترین ویژگی های این نیرو، جبران یک سویه بودن نفس بود. این اول از همه در این واقعیت بیان می شود که تعادل نگرش های شخصیت یکسان شده است و جهت گیری های اساسی معنی دار زندگی در حال شکل گیری است که نه تنها در آگاهی بلکه در کل شخصیت به عنوان یک کل نفوذ می کند. مانند همه پدیده‌های ناخودآگاه، خود در رویاها و تصاویر فانتزی نیز خود را نشان می‌دهد، اما شیوه این تصاویر با تمام ساختارهای کهن الگوی دیگر متفاوت است. کثرت تصاویر خود، قبل از هر چیز، مافوق بشریت مقدس، وحدت زوال ناپذیر، آشتی و زیبایی غیرقابل بیان را در خود دارد. یونگ با مطالعه خود برای چندین سال، به این نتیجه رسید که اگر ایگو مرکز آگاهی باشد، پس خود مرکز کل روان به عنوان یک کل است (یعنی هم خودآگاه و هم ناخودآگاه). او در این باره چنین می نویسد: «از دیدگاه عقلانی، «خود» چیزی بیش از یک مفهوم روانشناختی نیست، ساختی که باید گوهری را بیان کند که برای ما قابل تشخیص نیست، به خودی خود برای ما غیرقابل درک است، زیرا از امکانات ما فراتر می رود. درک، همانطور که قبلاً از تعریف آن مشخص است. همچنین می‌توان آن را «خدا در ما» نامید. به نظر می رسد که آغاز کل زندگی معنوی ما، به شکلی نامفهوم، در این نقطه متولد می شود و به نظر می رسد که تمام اهداف عالی و آخرین روی آن جمع می شوند.

بسیاری از پیروان سی جی یونگ از چنین تفسیری از خود به این نتیجه رسیدند که رابطه ای اجباری بین خود و ایگو وجود دارد: از آنجایی که خود هدف نهایی فردیت را "می داند"، ناگزیر به جهت گیری رشد شخصی در سمت راست کمک می کند. جهت. و اگر مقاومتی از جانب نفس وجود داشته باشد، خود آن را به یک برنامه از پیش تعیین شده "هل" می کند. چنین "تکان دادن" (با توجه به بی حسی بی حس کننده ذهن خود) می تواند برای نفس دردناک، آسیب زا و حتی وحشتناک باشد. اما خود، مانند صدای یک اوراکل، به بیان پیشگویی های خود ادامه می دهد و بر تحقق آنها پافشاری می کند. تأثیر این صدا به ویژه زمانی آسیب زا می شود که اهداف فردیت با ارزش های جمعی در تضاد باشد و حقیقت عینی بیرونی با حقیقت شخصی منحصر به فرد حامل آن در تضاد باشد.

یونگی دیگری بر این ایده C. G. Jung تاکید کرد که خود نمونه اولیه (کهن الگو) ایگو است و رابطه آنها ماهیت دیالکتیکی "علت- معلول- علت" دارد.

به هر حال، خود به عنوان بالاترین قدرت روان انسان در نظر گرفته می شود که یکپارچگی متعالی روان را فراهم می کند، قطب های اضداد را آشتی می دهد و فرد را به عالی ترین وحدت می رساند. اما در اینجا سؤالی پیش روی ما قرار می گیرد که پاسخ روشنی برای آن نه از سی جی یونگ و نه از طرفداران مدرن او نمی یابیم: اگر خود یک کهن الگو باشد (حتی اگر بالاترین باشد)، آیا مانند همه کهن الگوهای دیگر باینری است. ? و اگر چنین است، قطب عاطفی-غریزی آن چیست؟

یکی از معتبرترین پیروان معاصر K.G. یونگ، D.Kalshed، معتقد است که تصاویر وحشتناک قاتلان، خون آشام ها، پزشکان قاتل که توسط او در بیماران مشاهده می شود توسط خود تولید می شوند. او بدون دست زدن به موضوع دوتایی، از «خود باستانی» صحبت می کند که کارکردهای حفظ و حفظ وحدت روان را انجام می دهد. او با تجزیه و تحلیل عملکرد بالینی خود، به این نتیجه رسید که خود مثبت «کلاسیک»، که توسط سی جی یونگ توصیف شده است، زمانی رخ می دهد که شخص دارای یک منی تثبیت شده، توسعه یافته، اما یک طرفه باشد. در این مورد، روابط دیالکتیکی بسیار جبرانی که سی جی یونگ در مورد آن صحبت کرد، بین ایگو و خود ایجاد می شود.

اما به عقیده د.کلشد، تصویر متفاوتی زمانی مشاهده می‌شود که نفس کودکی در اثر ضربه حتی بیشتر ضعیف شده و در آستانه فروپاشی است. همراه دائمی زندگی درونی چنین افرادی ترس از تکرار یک موقعیت آسیب زا است. و در این صورت، خود، فعالیت خود را از اولویت های فردیت به اولویت های حفاظت و یکپارچگی «تغییر» می دهد. و به جای حفظ وحدت، یعنی. فعالیت یکپارچه، خود یک تأثیر تفکیک کننده بر نفس اعمال می کند. به گفته کالشد، این تلاش ها با هدف محافظت از روان بیمار در برابر عاطفه غیرقابل تحملی است که احتمالاً عود می کند. برای این کار، خود عاطفه را از تصویر جدا می کند.

بنابراین، با تفسیر این نتیجه‌گیری‌های د.کلشد در چارچوب طرح دوتایی کهن الگوی یونگ، می‌توان فرض کرد که «خود باستانی» او در مقابل خود دیالکتیکی و یکپارچه‌کننده، قطب عاطفی-غریزی کهن الگو است. D.Kalshed توضیح می دهد که خود "باستانی" (اولیه، بدوی) حامل انگیزه های لیبیدینی قدرتمندی از قبیل عشق و نفرت، خلاقیت و تخریب است. به عنوان شاهدی بر این موضوع، او تصاویری از خود بدوی در باورهای مذهبی ذکر می کند. شرق باستانو کار اساسی سی جی یونگ "پاسخ به ایوب" .

این تصاویر نه تنها دوقطبی هستند، بلکه در حالت دگرگونی نیز هستند. D.Kalshed به استدلال C.G. یونگ استناد می کند که "خود دوسوگرای اولیه یا تصویر خدا در روان جمعی ماقبل تاریخ" در فیلوژنز دگرگون شده است و این روند در هستی زایی هر فرد تکرار می شود. اما اگر در فیلوژنی روان جمعی موقعیت‌های فاجعه‌باری به این بزرگی وجود نداشت و وجود ندارد که بتواند تغییر شکل الهی را مختل کند، آن‌گاه در درون‌زایی شخصیت فردی این امر کاملاً ممکن است و بازتاب فردی تصویر خدا - خود - کهنه باقی می ماند.

ادبیات

  1. یونگ کی.جی. در روانپزشکی کار می کند. روان زایی اختلالات روانی. - سن پترزبورگ: 2000. - 304 ص.
  2. نظریه شخصی کلی جی: روانشناسی سازه های شخصی. - سنت پترزبورگ: سخنرانی، 2000. - 249 ص.
  3. Adler G. Lectures on Analytical psychology: Per. از انگلیسی. - M .: Refl-book, K .: Vakler, 1996. - 282 p.
  4. یونگ کی.جی. کهن الگو و نماد: Per. از انگلیسی، آلمانی – م.: 1991. – 304 ص.
  5. Jung K. G. تمرین روان درمانی. سری: کلاسیک روانشناسی خارجی. - M.-SPb. کتاب AST-University، 1998 416 ص.
  6. یونگ کی جی. خود ناشناس // یونگ کی جی انتخاب شده. Minsk, Potpourri, 1998. - 448 p.
  7. ساموئل ای. یونگ و پسا یونگیان. دوره روانکاوی یونگ: پر. از انگلیسی. - م.: چرو، 1997. - 416 ص.
  8. کلشد دی. دنیای درونی تروما: دفاع های کهن الگویی از روح شخصی. - م.: پروژه آکادمیک، 1380 - 368 ص.
  9. ساموئل A. روان جمع: شخصیت، اخلاق و پدر. - لندن: روتلج، 1989. - 125 ص.
  10. یونگ کی.جی. پاسخ به ایوب - M .: AST، Canon +. 1998. - 384 ص.
به نظر می رسد که کلمه به ظاهر آشنا و آرام "خود" معانی زیادی دارد و حتی بنیانگذاران روانشناسی و روانپزشکی نیز نمی توانند توافق کنند:

به عقیده یونگ، خود نمونه ای از یکپارچگی، نمادی از پتانسیل کامل انسان و وحدت فرد است. در مدیریت زندگی ذهنی جایگاه مرکزی دارد و بالاترین قدرت در سرنوشت فرد است: «از دیدگاه عقلانی، خود چیزی نیست جز مفهومی روان‌شناختی، ساختی که باید بیانگر جوهری باشد که برای ما قابل تشخیص نیست. ، به خودی خود برای ما غیر قابل درک است ... با همان موفقیت آن را می توان "خدا در ما" نامید. به نظر می رسد که آغاز کل زندگی ذهنی ما در این نقطه به روشی غیرقابل درک برای ذهن متولد می شود و به نظر می رسد تمام اهداف عالی و آخرین روی آن همگرا می شوند.

در نظریه یونگ، خود در زندگی فرد در فرآیند فردیت ظاهر می شود، که به عنوان فرآیندی از تمایز روانی درک می شود که با هدف تشکیل یک روان واحد و غیرقابل تقسیم از عقده ها و آگاهی منزوی و "منزوی" انجام می شود: «... در ظهر زندگی، طبیعت شگفت انگیز انسانی ما، گذار از نیمه اول زندگی را در نیمه دوم انجام می دهد.

از حالتی که در آن شخص فقط ابزاری از طبیعت غریزی است تا حالتی دیگر که دیگر ابزار شخص دیگری نیست، بلکه تبدیل به خودش می شود: تبدیل طبیعت به فرهنگ، غریزه به روح وجود دارد.

مقایسه تئوری های یونگ و فروید درباره خود

تفاوت اصلی بین تئوری های یونگ و فروید در مورد خود در درک آنها از رابطه بین خود و ایگو نهفته است. بنابراین، فروید معتقد بود که نفس از "id" (به آن توجه کنید) رشد می کند، به گفته یونگ - اساس آن ناخودآگاه است. فروید «id» را تهدیدی دائمی برای ایگو می‌دانست، اگرچه او خاطرنشان کرد که «همکاری» یکی از راه‌هایی است که ناخودآگاه از طریق آن با آگاهی روابط برقرار می‌کند. در عین حال، فروید معتقد نبود که ناخودآگاه قادر به آوردن چیزی مفید به آگاهی است. به نظر او، وظیفه ایگو «رام کردن» «id» است: «تسلیم کردن»، «تحت کنترل کردن»، «مدیریت» آن. یونگ دیدگاه متفاوتی داشت: او معتقد بود که ناخودآگاه می تواند نفس را غنی کند، فقط اگر بر آن چیره نشود. او درباره "گفتگو" بین ایگو و ناخودآگاه/خود نوشت که در آن هر دو طرف "حقوق برابر" دارند.

به عقیده یونگ، هدف رشد ذهنی این نیست که ایگو ناخودآگاه را "تسلیم" کند، بلکه این است که قدرت خود را بشناسد و با آن کنار بیاید و اعمال خود را با نیازها و خواسته های شریک ناخودآگاه خود تطبیق دهد. او استدلال کرد که خود حکمتی دارد که فراتر از درک یک فرد است، زیرا خود یک شخص با خود همه انسان‌های دیگر (و احتمالاً نه تنها انسان) مرتبط است.

به عقیده فروید، در وضعیت سلامت روان، نفس نیروی عمل کننده اصلی روان است. فروید می گوید فعالیت ناخودآگاه هجومی، فعالیت تصور شده توسط ایگو را "تقویت" می کند. چنین همکاری تنها زمانی امکان پذیر است که انرژی حاصل از ناخودآگاه بتواند به ایگو syntonic تبدیل شود. یونگ این رابطه را دقیقاً برعکس می بیند. به نظر او، تحلیل مبتنی بر چنین تأثیری بر آگاهی از ناخودآگاه است که در آن آگاهی غنی و بهبود می یابد. تنظیمات ایگو تقویت نمی شوند، بلکه به گونه ای اصلاح می شوند که خطاهای آن با تنظیمات ناخودآگاه جبران می شود. به علاوه، در حالی که در فروید ابتکار همیشه متعلق به ایگو است، حتی اگر از آن آگاه نباشد، در یونگ این خود است که «می خواهد» خود را تحقق بخشد. دی

از نظر یونگ، خود امری اولیه است: ابتدا به جهان می‌آید و بر اساس آن منیت پدید می‌آید. به نظر او، خود مفهومی گسترده تر از ایگو است، دائماً در طول زندگی نیروهای خلاق روان را تغذیه می کند که خود را در رویاها با تصاویر به روز شده شبانه خود، در شعر یا در حل معماهای علمی نشان می دهند. پایان ناپذیر به نظر می رسد - به هر حال، تنها بخشی از آن که به آگاهی ما نفوذ می کند برای ما شناخته می شود و ما هرگز نمی توانیم از طیف کامل امکانات آن قدردانی کنیم. فروید تحلیلگر را با کارآگاهی مقایسه می کند که با استفاده از تظاهرات ناخودآگاه به عنوان سرنخ، سعی در حل معمای جنایت دارد.

رویکرد یونگ اساساً متفاوت است: او همه مطالب بالینی - رویاها، علائم روان تنی، الگوهای رفتاری، تظاهرات روان رنجور یا روان پریشی، پدیده های انتقال یا انتقال متقابل را - به عنوان "فرشتگان"، یعنی پیام آوران ناخودآگاه در نظر می گیرد که سعی در رساندن پیام به آگاهی دارند. . یونگ بر این باور بود که وظیفه روانکاو این است که به بیمار کمک کند تا از این پیام ها با همه محتوا و معانی آنها آگاه شود. "پیام رسان" تنها زمانی که "نامه" تحویل داده می شود، می تواند از تماشا خارج شود. ویکا

کاهن اعظم فقط می تواند خدا-مردی باشد که به تنهایی به درجه هفتم رسیده باشد، دیگر نه انتظار و نه دریافت بالاترین قدرت الهی، بلکه برعکس، خود آن را تابش می کند.
نبی - مبتکر ارتعاشات مفید خود را برای موجودات در پنج سطح پایین آگاهی می فرستد و از سطح الهی قدرت می گیرد. اما او هنوز در یک رابطه دوگانه با خدا زندگی می کند.

فقط فردی که با نیروی خود به آگاهی کامل کیهانی رسیده باشد، انرژی مثبت و فقط مثبت را در تمام جهات در سراسر جهان می تاباند. او در خدا زندگی می کند، در آگاهی مونیستیک ذات، خود بودن.

این خودخواهی است که حالا به درد همه ما نمی خورد، آقایان هیئت منصفه!

بخش های موضوعی:
| | | | | | | |

کهن الگو در یونانی "نمونه اولیه" است. تئوری کهن الگوها توسط شاگرد ز. فروید بزرگ، کارل گوستاو یونگ ایجاد شد. او روانکاوی را دوباره کار کرد و در نتیجه مجموعه ای کامل از ایده های پیچیده ظاهر شد که مبتنی بر فلسفه، روانشناسی، ادبیات، اساطیر و سایر زمینه های دانش بود. مفهوم کهن الگو چیست - در این مقاله.

کهن الگو - چیست؟

این به عنوان ساختارهای ذاتی اساسی جهانی شخصیت شناخته می شود که نیازهای یک فرد، احساسات، افکار و رفتار او را تعیین می کند. کهن الگو مجموعه ای است که از طریق فرهنگ عامه از اجداد به ارث رسیده است. هر فرد مطابق با کهن الگوی خود شریکی برای خود انتخاب می کند، شغلی که دوست دارد، بچه تربیت می کند و غیره. یک روان درمانگر با داشتن ایده ای در مورد این ساختار شخصیتی ذاتی، می تواند به فرد کمک کند تا از عقده ها خلاص شود و حتی سناریوی زندگی خود را تغییر دهد.

کهن الگوهای یونگ

ارتباط مستقیمی بین کهن الگوها که به عنوان عناصر ساختارهای روانی عمل می کنند و تصاویر اساطیری که محصول آگاهی اولیه هستند وجود دارد. نویسنده ابتدا یک قیاس و سپس یک هویت و سپس این ایده را بیان کرد که یکی باعث پیدایش دیگری می شود. متعلق به کل نسل بشر است و به ارث می رسد. نمونه های اولیه در ناخودآگاه عمیق متمرکز شده اند که از مرزهای شخصیت فراتر می رود.

غنای عاطفی و متمایز بودن آنها استعدادهای یک فرد، پتانسیل خلاقانه او را تعیین می کند. یونگ در آثار خود به تحلیل اسطوره های مردم جهان متوسل می شود. بعدها، او از این کهن الگو برای تعیین انگیزه‌های بنیادی (اسطوره‌ای) بشری استفاده می‌کند که زیربنای هر نوع ساختاری است. او در نظام نظری خود جایگاه ویژه ای را به «نقاب»، «انیمه»، «سایه»، «خود» اختصاص داد. بسیاری از آنها توسط نویسنده با قهرمانان آثار ادبی شناسایی شدند. «سایه» مفیستوفل گوته در فاوست، «پیرمرد خردمند» زرتشت نیچه است.


کهن الگوی حکیم

او را متفکری نیز می نامند که معنویات برای او مهمتر از مادیات است. حکیم آرام و جمع، متمرکز است. زهد و سادگی برای او مهم است. کهن الگوهای شخصیتی نیز دارای طرح رنگی خاصی هستند و بنابراین برای یک حکیم، اینها سایه های بی رنگ و بی رنگ هستند. در ظاهر، فیلسوفان ممکن است افرادی سرد و بی ارتباط به نظر برسند، اما اینطور نیست. آنها فقط جستجوی حقیقت را به گفتگوها و رویدادهای سرگرمی بیهوده ترجیح می دهند. آنها همیشه در حال آزمایش هستند، چیز جدیدی یاد می گیرند، با توصیه های خردمندانه خود به همه کمک می کنند.

کهن الگوی انیما

این یکی از کهن الگوهای جنسیت است - مؤلفه زنانه روان یک مرد. این کهن الگوی یونگ بیانگر احساسات، خلق و خو و تکانه های یک مرد، عواطف اوست. تمام تمایلات روانشناختی زن در آن متمرکز شده است - خلق و خوی به سرعت در حال تغییر، الهامات نبوی، توانایی عاشق شدن یک بار و برای همیشه در زندگی. یونگ از انیمه به عنوان آمادگی برای پریدن صحبت کرد. چند سال پیش، به مردانی که دارای آنیما بودند، آنیماتوز می گفتند. اینها نمایندگان تحریک پذیر، تکانشی و به راحتی تحریک پذیر جنس قوی تر هستند که روان آنها به یک محرک به طور نامناسب با قدرت آن واکنش نشان می دهد.

کهن الگوی آنیموس

دومین کهن الگوی جنسیت، مؤلفه مردانه روان زن است. این کهن الگو، به گفته یونگ، یک عقیده ایجاد می کند، در حالی که آنیما یک حالت خلق می کند. اغلب، اعتقادات استوار زنان به طور خاص با هیچ چیز ثابت نمی شود، اما اگر او قبلاً چیزی را تصمیم گرفته باشد ... روح مثبت مسئول بینش زن، پایبندی او به انواع اعتقادات است. و منفی می تواند او را به یک عمل بی پروا سوق دهد. این کهن الگو در مردانگی زیربنای زن نهفته است. و هر چه نماینده جنس ضعیفتر زنانه تر به نظر برسد ، آنیموس در او قوی تر است.

دومی می تواند کارکردهای وجدان جمعی را به عهده بگیرد. نظرات انیموس همیشه جمعی است و بر قضاوت های فردی ارجحیت دارد. چنین نوع «هیئت قضایی» کهن الگو، تجسم آنیموس است. او همچنین یک اصلاح طلب است که زن تحت تأثیر او کلمات ناآشنا را در گفتار خود می بافد، از عبارات "معروف"، "همه این کار را می کنند" استفاده می کند، دانش را از کتاب ها، گفتگوهای شنیده شده و غیره می گیرد. استدلال فکری او به راحتی می تواند به پوچ تبدیل شود. .

کهن الگوی خود

یونگ او را کهن الگوی اصلی می دانست - کهن الگوی یکپارچگی شخصیت، محوریت. این خودآگاه و ناخودآگاه را متحد می کند و تعادل عناصر متضاد روان را عادی می کند. یونگ با کشف کهن الگوهای یک شخص و کاوش در سایر ساختارهای شخصیتی، این نمونه اولیه از خود را کشف کرد و آن را جامع دانست. این نماد تعادل پویا و هماهنگی اضداد است. خود ممکن است در رویاها به عنوان یک تصویر جزئی ظاهر شود. در بیشتر افراد توسعه نیافته است و چیزی در مورد آن نمی دانند.


کهن الگوی سایه

یونگ آن را "ضد خود" می نامد. اینها کسانی هستند که انسان در خود نمی شناسد و نمی خواهد ببیند. به گفته یونگ، کهن الگوی سایه جنبه تاریک، شیطانی و حیوانی شخصیت است که پوشنده آن را سرکوب می کند. این در مورد احساسات و افکار غیرقابل قبول جامعه، اقدامات تهاجمی صدق می کند. این کهن الگو مثال زیر را دارد: اگر عملکرد غالب یک فرد شهوانی باشد، مستعد احساسات قوی باشد، سایه او یک نوع متفکر خواهد بود که در غیرمنتظره ترین لحظه می تواند خود را به عنوان یک شیطان از یک snuffbox نشان دهد.

با افزایش سن، سایه بزرگ می شود و برای درک آن، فرد در پایان عمر شروع به درک همه چیز در مورد خودش می کند. شما می توانید با اعتراف فردی با سایه مقابله کنید و از این نظر کاتولیک ها بسیار خوش شانس هستند که در اعتراف آنها چنین پدیده ای وجود دارد. هر فردی باید بفهمد و بفهمد که در هر لحظه آماده رفتار و آرزوهای بد است.

کهن الگوی شخص

به زبان ساده، این ماسکی است که فرد برای ایفای نقش خاصی روی آن می گذارد. انواع کهن الگوها یک فرد را به عنوان بخش خاصی از روان متمایز می کند که به بیرون تبدیل شده و وظایف سازگاری را انجام می دهد. ماسک با جمع مشخص می شود، بنابراین عنصری از روان جمعی است. پرسونا به عنوان نوعی سازش بین فرد و جامعه عمل می کند. گذاشتن ماسک باعث می شود که فرد راحت تر با دیگران ارتباط برقرار کند. به کسانی که شخصیت توسعه یافته ای ندارند، جامعه شناس بی پروا می گویند. اما وضعیت مخالف نیز نامطلوب است، زیرا فردیت فرد را از بین می برد.

کهن الگوی خدا

یکی از پیروان آموزه های یونگ جین شینودا بولن است که کهن الگوهای زن و مرد را در اساطیر مطالعه کرد. او خدایان زیر را به تصاویر کهن الگوی مردانه نسبت داد:

  1. زئوس- با اراده و سلطه جو، .
  2. هادس- ساکت و مرموز، دور افتاده.
  3. آپولو- بالغ و منطقی، با عقل سلیم.
  4. هفائستوس- سخت کوش و قوی
  5. دیونیسوس- اعتیادآور و بدون درگیری

انواع کهن الگوها از نظر یونگ در میان خدا-زنان به شرح زیر است:

  1. آرتمیس- قوی و پرخطر او محدودیت ها را تحمل نمی کند.
  2. آتنا- عاقل و با اراده، قادر به دور انداختن احساسات و تجزیه و تحلیل تنها حقایق.
  3. آفرودیت- حسی و لطیف
  4. توف- متناقض، تلاش برای در آغوش کشیدن بی نهایت، اما در عین حال قادر به پیش بینی عواقب اعمال خود نیستند.
  5. هکات- اسرارآمیز بزرگ کسانی که مستعد ابتلا به این نوع هستند اغلب به اعمال غیبی می پردازند.

هر فرد دو یا سه یا چند کهن الگو را ترکیب می کند. آنها با یکدیگر رقابت می کنند، بر دیگری غالب می شوند، حامل خود را کنترل می کنند، حوزه علایق او، جهت فعالیت، پایبندی به آرمان های خاص را تعیین می کنند. این خدایان رفتارهای ممکنی هستند، اما خیلی به تربیت، توانایی یک فرد برای انطباق، برآورده کردن و برآورده کردن انتظارات دیگران بستگی دارد.


یونگ کهن الگوی مادر است

شر همه چیز و آغاز همه چیز است. روانشناسی به ویژه این کهن الگو را مشخص می کند، زیرا در هر فرآیند روان درمانی این شکل لزوماً ظاهر می شود. در عین حال، می تواند خود را به عنوان ماده نشان دهد و سپس حامل آن در رسیدگی به اشیا دچار مشکل می شود. اگر کهن الگو بر روابط خانوادگی و اجتماعی تأثیر بگذارد، هر گونه تخطی از این جنبه خود را در دشواری های سازگاری، ارتباط نشان می دهد. خب، سومین پدیده آخر رحم، توانایی حامل برای باردار شدن، باروری و زایمان یا توانایی تکمیل کار آغاز شده را تعیین می کند.

کهن الگوی کودک

این کهن الگو در روانشناسی، الهی نامیده می شود. و همه به این دلیل که شامل تمام قدرت روح، تمام قدرت طبیعت و ناخودآگاه جمعی است. از یک طرف، هر کسی می تواند یک کودک بی دفاع را نابود کند، اما از طرف دیگر، او با نشاط شگفت انگیز مشخص می شود. آگاهی حامل ممکن است با گرایش های مختلف متضاد پاره شود، اما کهن الگوی درخشان کودک آنها را متحد می کند.

کهن الگوی جادوگر یونگ

این غریزی ترین نمونه اولیه است که نماد نیاز به دانش و دانش است. چنین زنی ممکن است به اسرار زندگی، مذهب و باطنی علاقه مند باشد. او خود را با طلسم احاطه کرده است، طلسم می پوشد و اغلب خالکوبی می کند. حاملان این کهن الگو با شهود بسیار توسعه یافته مشخص می شوند. نمونه هایی از کهن الگوهای یونگ شامل مری پاپینز است. این نمونه اولیه در فیلم "Muse" نیز به نمایش گذاشته شده است. این همان چیزی است که سمت نور جادوگر نامیده می شود. جنبه تاریک خود را در توانایی دسیسه و اغوا کردن، حیله گری، رهبری، برانگیختن میل نشان می دهد.

کهن الگوی جستر یونگ

این یک کهن الگوی خلاقانه است که دیدگاهی غیر استاندارد از چیزها دارد. تئوری کهن الگوها شامل نمونه های اولیه بسیاری است، اما تنها این یکی به شما می آموزد که زندگی را ساده بگیرید، بدون اینکه فکر کنید دیگران چه فکری می کنند. شوخی مانند پرتوی از نور در پوچ بودن دنیای مدرن و روال بوروکراسی بدون چهره است. او هرج و مرج را به جهان منظم می آورد و رویا را به حقیقت می پیوندد. با تکانشگری و خودانگیختگی، بازیگوشی مشخص می شود که فرد فقط در دوران کودکی می توانست از عهده آن برآید.

کهن الگوی جسور به مردم کمک می کند تا از شر آن خلاص شوند، از سخت ترین موقعیت ها خارج شوند. آنها باز و دوستانه هستند و می توانند حتی معمولی ترین و خسته کننده ترین کارها را به یک فرآیند خلاقانه تبدیل کنند، شور و شوق و سرگرمی را به ارمغان بیاورند. نمونه بارز سمیون سمنوویچ در فیلم "بازوی الماس" است. چارلی چاپلین و دختر بامزه توسیا از فیلم "دختران" نیز از نمایندگان برجسته این شوخی هستند.

سال انتشار و شماره مجله:

محقق حداقل باید سعی کند مفاهیم خود را تا حدی قطعیت و دقت بدهد.»
(یونگ، 1921، 409)

این فصل برخی از سردرگمی‌های مربوط به استفاده از اصطلاحات «خود» و «خود» را مورد بحث قرار می‌دهد و تلاش می‌کند به این سؤال پاسخ دهد: چرا این مهم است؟

نفس

طرفداران مکاتب مختلف در تمایل خود برای توجیه وجود یک "ارگان" فرضی در روان، شبیه به یک اندام فیزیکی - که می توانند آن را "خود" بنامند، متحد هستند. تعریف ارائه شده در فرهنگ لغت انتقادی تحلیل یونگ (ساموئلز، شوتر و پلات، 1986) با فرهنگ روانکاوی انتقادی رایکرافت (1968) و همچنین فرهنگ روانکاوی کلینی هینشلوود (1989) به خوبی مطابقت دارد. این تعریف برای فیربرن و وینیکات و بسیاری از دانشمندان مدرن دیگر مناسب است و به نظر می رسد: «مفهوم ایگو با موضوعاتی مانند هویت شخصی، حفظ شخصیت، تغییر ناپذیری در طول زمان، میانجیگری بین قلمروهای مختلف مرتبط است. آگاهی و ناخودآگاه، فرآیندهای دانش و راستی آزمایی واقعیت» (ساموئل، شوتر و پلات، 1986، 50).

تنها در ادامه این عبارت، اختلافی بین دیدگاه‌های یونگ و سایر نظریه‌ها پدید می‌آید: «آن (یعنی ایگو) به‌عنوان چیزی تصور می‌شود که به الزامات یک مقام بالاتر معین، خود، اصل نظم‌دهنده کل پاسخ می‌دهد. شخصیت.” این قسمت از تعریف، جایگاه ایگو را در سلسله مراتب ساختارهای ذهنی روشن می کند. در سال 1907، زمانی که یونگ 32 ساله بود (یونگ، 1907، 40)، او نیز مانند سایر دانشمندان معتقد بود که ایگو پادشاه قلعه است. با این حال، یونگ بعداً به این باور رسید که ایگو غاصب است و پادشاه برحق، خود است.

اجماع وجود دارد که مفهوم ایگو با درک شخص از خود و بدنش مرتبط است. اما حتی این موضع نیز چندان بی ابهام نیست. بیشتر مردم وقتی این را می گویند، منظور فقط قسمت محدودی از تجربه آگاهانه یک فرد از احساسات بدنی خود است. به عنوان مثال، ما شکل بدن خود را تعیین می کنیم و پوست را به عنوان مرز آن تصور می کنیم، فضایی را که می توانیم با دستانمان بپوشانیم، می دانیم، وقتی می نشینیم یا حرکت می کنیم از وزن خود مطلع می شویم. . ما از تغییرات مرتبط با افزایش سن در بدن خود آگاه هستیم. برخی از عملکردهای بدن - راه رفتن، گرفتن، ادرار کردن، دفع مدفوع، ترشح بزاق یا اشک - آگاهانه و تا حدی تحت کنترل ما هستند.

با این حال، به موازات مکانیسم آگاهی از تجربه بدنی، ما یک رابطه مبتنی بر نفس با واقعیت بیرونی و درونی داریم. در وضعیت سلامت روان، ما از محدودیت‌هایی که زمان و مکان بر ما تحمیل می‌کند، یعنی توانایی‌های جسمی و ذهنی خود آگاه هستیم. ما می توانیم کم و بیش به درستی قضاوت کنیم که چه چیزی واقعاً از نظر مادی یا عاطفی برای ما قابل دستیابی است و چه چیزهایی را می توانیم بدون آسیب به خود رد کنیم - چه چیزی مادی (باقی مانده غذا، لباس هایی که کوچک شده اند) - یا از احساسات منطقه اگر کسی مطمئن باشد که می تواند مانند یک پرنده پرواز کند یا با یک عطسه جهان را نابود کند، به این معنی است که او نفسی ندارد که بتواند به طور واقع بینانه عملکردهای بدن خود را ارزیابی کند. افرادی که نمی دانند چگونه از شر بالاست مواد بیش از حد (روزنامه های قدیمی، فنجان ماست، مبلمان، پول و سایر پس انداز ها) خلاص شوند - به عنوان یک قاعده، مشکلات مشابهی با انتشار افراط های فیزیکی و عاطفی دارند.

کارکردهای بدنی که تا حدودی قابل کنترل هستند - مانند تنفس یا کار قلب - اما عمدتاً غیرارادی هستند و تابع ادراک آگاهانه نیستند، به قلمرو ناخودآگاه تعلق دارند و تا حدی با ایگو مرتبط هستند - که یونگ، به پیروی از فروید، که گاهی اوقات کاملاً آگاه نیست. این عملکردهای بدن که در محل اتصال خودآگاه و ناخودآگاه قرار دارند، اگر هر ماده ناخودآگاهی بخواهد از طریق تظاهرات بدنی به آگاهی نفوذ کند، اغلب به محل تظاهر علائم روان تنی تبدیل می شود.

یونگ فراتر از فروید رفت و بازنمایی ذهنی آن دسته از عملکردهای بدن را در نظر گرفت که ما از آنها آگاه نیستیم و نمی توانیم آنها را کنترل کنیم: جریان خون، رشد و تخریب سلول ها، فرآیندهای شیمیایی اندام های گوارشی، کلیه ها و کبد، فعالیت مغز. او معتقد بود که این کارکردها توسط بخشی از ناخودآگاه که او آن را "ناخودآگاه جمعی" می نامد، نشان داده می شود. (یونگ، 1941، 172f؛ به فصل 1 مراجعه کنید).

دیدگاه ها در مورد کارکردهای ایگو در اکثر دانشمندان بزرگ، به استثنای لاکان، اساساً یکسان است. لاکان تنها کسی است که ایگو را کاملاً متفاوت می بیند، به عنوان یک عامل روانی که هدفش تحریف اطلاعات واقعی است که از منابع داخلی و خارجی می آید. به عقیده لاکان، نفس ذاتاً خودشیفتگی و تحریف شده است (Benvenuto & Kennedy, 1986, 60). نویسندگان دیگر، نفس را به عنوان یک واسطه در مذاکرات با واقعیت بیرونی و درونی می بینند.

در مورد اینکه آیا آگاهی چیزی بیش از نفس وجود دارد، طیف وسیعی از نظرات وجود دارد. همچنین در مورد اینکه آیا ایگو از قبل در لحظه تولد یک شخص وجود دارد یا نه، اینکه آیا به تدریج از "ids" یا خود اولیه ایجاد می شود، آیا ایگو اولیه است یا خیر، در حالی که خود (منظور از خود به عنوان من است) اختلافات مداوم وجود دارد. یک خود آگاه) بعداً به دنبال رشد خود ایجاد می شود.

رویکردهای مختلف به مفهوم بالینی خود

اکثر نویسندگان موافق هستند که یک فرد دارای تجربه ذهنی است که باید آن را تجربه تجربه خود در نظر گرفت. با این حال، هیچ وحدتی در این ایده وجود ندارد که آیا خود، همراه با ایگو، یک اندام میانجی ذهنی فعال است، یا موجودی منفعل تر است. استفاده از اصطلاح "خود" بسیار پیچیده تر و بسیار کمتر از مورد "خود" است. این ناهماهنگی نه تنها در آثار نظریه پردازان مختلف، بلکه اغلب در آثار همان نویسنده رخ می دهد. آثار یونگ با پیچیدگی و ابهام خاصی در تفسیر مفهوم "خود" متمایز می شوند، علیرغم اینکه این مفهوم برای او نقش تعیین کننده ای دارد. مطالعه جامع ردفرن در مورد آنچه که او «آشفتگی واقعی» می نامد که اکنون در استفاده از هر دو اصطلاح حاکم است بسیار آموزنده است (Readfearn, 1985, 1-18).

هینشلوود از اینکه کلاین «اغلب اصطلاحات «خود» و «خود» را مبادله می‌کند ابراز تاسف می‌کند (هین‌شلوود، 1989، 284).

کوهوت از خود به معنای چیزی شبیه "احساس هویت خود" است. با این حال، او همچنین بسیاری از آنچه را که نویسندگان دیگر به ایگو نسبت می دهند، از جمله میانجی گری و هدفمندی، در این مفهوم می گنجاند (و در این مورد با یونگ موافق است). خود به عنوان "هسته شخصیت" در نظر او ظاهر می شود (کوهوت، 1984، 4-7).

وینیکات یک «فرایند بلوغ» را شامل «خود و تکامل خود» ذکر می کند (وینیکات، 1963، 85). در تفسیر او، «خود» به «حقیقت» اشاره دارد من"-" خود به خودی، خود به خود در حال توسعه "جزئی از شخصیت. اگر "خود واقعی اجازه نداشته باشد آشکارا خود را نشان دهد، پس توسط یک خود کاذب قابل انعطاف" محافظت می شود. من» (Winnicott, 1960a, 145). کالشد به این مفاهیم وینیکات اشاره می کند که از «روح شخصی» و دفاع های کهن الگوی آن یاد می کند (Kalched, 1996, 3).

استرن (با رویکرد به موضوع از دیدگاه رشد) از چهار نوع ادراک از خود، به ویژه در نوزادان و کودکان خردسال صحبت می کند (استرن، 1985).

فوناگی و همکارانش نظریه دلبستگی را به رشد توانایی کودک برای بازتاب و ادراک در حال ظهور از خود مرتبط می‌کنند. آنها همچنین چگونگی دخالت خود در رشد کودک را ردیابی می کنند (فونگی، گرگلی، ژوریست و تارگت، 2002، 24).

رایکرافت جایگاه خود را در نظریه روانکاوی اینگونه تعریف می کند: «خود سوژه این است که چگونه خود را درک می کند، در حالی که ایگو شخصیت او به عنوان ساختاری است که می توان درباره آن قضاوت تعمیم دهنده غیرشخصی انجام داد» (رایکرافت، 1968). ، 149). چنین تفسیر خاصی از خود در روانکاوی، هر گونه مؤلفه ناخودآگاه روان را حذف می کند. این یک تعریف رایج است، به عنوان یک تعریف خاص استفاده نمی شود.

میلرود معانی مختلف اصطلاح «خود» را که در جدیدترین ادبیات روانکاوانه یافت می‌شود، خلاصه می‌کند: این اصطلاح می‌تواند به شخص، شخصیت او، نفس او به عنوان ساختار ذهنی، به بازتاب ذهنی فردیت، به نوعی نظم بیش از حد اشاره کند. مولفه چهارم ذهنی است که همراه با id، ego و superego، یا فانتزی وجود دارد. بر اساس دیدگاه خود میلرود، بازنمایی ذهنی «من» (خود) زیرساختی از نفس است (Milrod, 2002, 8f).

یونگ، به نوبه خود، اصطلاح «خود» را به شیوه ای خاص به کار می برد تا بخش ناخودآگاه روان را در این مفهوم بگنجاند و در سیستم او، خود قطعاً در درون من نیست. از نظر یونگ، خود، نفس را مشاهده می کند و با آن مخالفت می کند، یا در مراحل دیگر رشد روانی آن را شامل می شود. این مهم ترین تفاوت روانکاوی با روانشناسی تحلیلی است و کار بالینی را نیز تحت تأثیر قرار می دهد. یونگ مفهوم خود را برای مدت طولانی توسعه داد و همیشه در تلاش های خود برای تعریف و درک ناخودآگاه جمعی سازگار نبود. او برای اولین بار در سال 1916 از اصطلاح "خود" استفاده کرد، اما در واژه نامه اصطلاحات کتابش " انواع روانشناختی"، منتشر شده در سال 1921، مفهوم "خود" وجود ندارد. تنها 40 سال بعد، در سال 1960، هنگام انتشار آثار منتخب خود، یونگ این اصطلاح را در یک واژه نامه گنجاند. در آنجا او خود را به عنوان "وحدت شخصیت به عنوان یک کل" تعریف می کند - این یک "کلیت روانی است که از مطالب خودآگاه و ناخودآگاه تشکیل شده است" و بنابراین "فقط یک فرضیه کاری" است زیرا ناخودآگاه را نمی توان شناخت (یونگ، 1921، 460f). در آثار دیگر، در حالی که هنوز در جستجوی این تعریف است، یونگ از این اصطلاح برای تعیین روان ناخودآگاه یا کلیت خودآگاه و ناخودآگاه استفاده می کند، که ایگو نیست. در هر صورت، این امکان گفت و گوی بین نفس و نفس را مطرح می کند که در آن به خود نقش «پادشاه» داده می شود.

ساختار خود - فرضیه های مختلف: شناسه، فانتزی ناخودآگاه، کهن الگو

هم فروید و هم کلاین، ایگو را بخش سازمان یافته اصلی روان می دانند. هر دو در مورد ساختار سوپر ایگو می نویسند و همچنین به دنبال پاسخی برای این سوال هستند که آیا "id" نیز ساختار درونی دارد و آیا می تواند علاوه بر واکنش های فیزیکی و غریزی به ساختار تجربیات ما کمک کند. البته در این گونه استدلال ها جایی برای خود نمی یابند.

فروید معتقد بود که «id» هیچ سازمان درونی، وظیفه دیگری جز ارضای نیازهای غریزی و جستجوی لذت ندارد. با این حال، از 1916-1917 تا زمان مرگش در سال 1939، او در مورد "ردهای خاطره در میراث باستانی ما" می نویسد، ردپایی که فرد را وادار می کند تا به محرک های خاصی به روشی خاص پاسخ دهد. ظاهراً این ردپاها نه تنها شامل محتوای ذهنی، بلکه مستعدات نیز می شود و می تواند به عنوان جایگزینی برای خاطرات فعال شود. تجربه شخصیهنگامی که حافظه شخصی از کار می افتد (Freud 1916-1917, 199; 1939a, 98ff; cf. also 1918, 97).

M. Klein معتقد بود که خیالات ناخودآگاه از بدو تولد در انسان وجود دارد و برای ساختار تکانه های غریزی در بازنمایی های ذهنی (تشکیل اشیاء درونی) طراحی شده است. (نوشتن کلمه اصلی یونانی برای "فانتزی"، فانتزی، به جای "فانتزی"، طبق معمول، تصاویر ناخودآگاه را از خیال پردازی، که یک فرآیند آگاهانه است، متمایز می کند.) به گفته کلاین، تکانه ها، عواطف و خیالات نوزاد «فطری» است. آنها از طریق فرافکنی با واقعیت خارجی روبرو می شوند. سپس دوباره به شکلی دگرگون شده وارد می شوند و هسته ابژه درونی را تشکیل می دهند، که نشان دهنده تلفیقی از فانتزی ذاتی از قبل موجود و جهان بیرونی است (کلین، 1952، 1955، 141). اخیراً روانشناسان رشد و عصب شناسان این دیدگاه را به چالش کشیده اند و معتقدند که چنین توانایی ذهنی نمی تواند تا سن شش ماهگی در کودک ظاهر شود. (ناکس، 2003، 75f).

بیون، که در برخی از سمینارهای یونگ شرکت کرد، روند دستیابی به رضایت نوزاد را تقریباً به روش کلاین توصیف می کند:

«شیرخوار استعداد ذاتی خاصی دارد، توقع سینه... وقتی نوزاد با سینه واقعی تماس پیدا می کند، شناخت قبلی او، انتظار ذاتی از پستان، دانش پیشینی از پستان، فکر پوچ» در مورد آن، با شناخت واقعیت مرتبط است و در عین حال درک را توسعه می دهد» (Bion, 1962, 111).

بنابراین، کلاین و بیون هر دو تصور کردند که یک کودک تازه متولد شده در لحظه تولد دارای یک عنصر ساختاری است که به خود مربوط نیست. این یک ساختار روانی است، نه فقط یک ساختار غریزی، و واسطه مواجهه نوزاد با دنیای خارج است.

کهن الگو در مفهوم یونگ مانند این ساختار ذهنی غیرخودی و ذاتی است که تعیین می کند ما چگونه محیط بیرونی و درونی خود را درک کرده و به آن پاسخ خواهیم داد. ایده کهن الگو در درک او از ساختار کل روان به عنوان یک کل، از پتانسیل ها و توسعه آن مرکزیت پیدا کرد. یونگ نظریه خود را در یک دوره طولانی، از سال 1912 آغاز کرد و به تدریج بر موانع و تضادها غلبه کرد. بر اساس این نظریه، همانطور که یک فرد با ساختار بدنی مشخصی متولد می شود که با «دنیای کاملاً تعریف شده ای که در آن آب، نور، هوا، نمک ها، کربوهیدرات ها وجود دارد» سازگار است، به همان ترتیب او ساختار ذهنی ذاتی دارد که با آن سازگار است. محیط ذهنی او محیط (Jung, 1928a, 190). این ساختار کهن الگو است. کهن الگوها باعث رشد ما به عنوان انسان می شود. آنها هر یک از ما را با کل بشریت متحد می کنند، زیرا برای همه مردم - چه در حال حاضر و چه کسانی که هزاران سال پیش مرده اند - و همچنین ساختار استخوان ها، اندام ها و اعصاب یکسان است. یونگ، بر خلاف فروید، آنها را "حافظه ردیابی" نمی داند، زیرا کهن الگوها نه محتوای ذهنی، بلکه ساختار را منتقل می کنند. علیرغم اصطلاح اولیه نه کاملاً موفق آن "تصویر اولیه" , که به نظر می رسد دلالت بر وجود محتوا دارد، یونگ اصرار داشت که کهن الگوها اشکالی تهی هستند که برای پرکردن تجربه جهانی بشر در هر زمان و هر مکان مناسب هستند، خواه تولد، جنسیت، مرگ. عشق و از دست دادن، رشد و زوال، شادی و ناامیدی. هر کهن الگو دارای قطبیت هایی از واکنش های غریزی جسمی-فیزیکی و روانی است که با بدن مرتبط نیست - به سرما و گرما، به سیاه و سفید، به هر رویداد زندگی.

گفته می شود که آموزش جامع یونگ در مورد کهن الگوها با علوم اعصاب مدرن مطابقت دارد (ناکس، 2003). کهن الگوها معادل ذهنی به اصطلاح اتصالات عصبی مغز هستند: ما با این ساختارها به دنیا می آییم، اما فعال شدن یا نشدن آنها بستگی به تجربه زندگی ما دارد. (Pally, 2000.1). اگر فردی تجربه خاصی را تجربه کند (مثلاً از یک مادر عصبانی می ترسد)، این تجربه در یک اتصال عصبی خاص ثبت می شود که از قبل آماده فعال سازی است. به همین ترتیب، یک تجربه خاص باید توسط روان در ساختار کهن الگویی مناسب (در این مورد، در کهن الگوی مادر وحشتناک) ثبت شود. بنابراین کهن الگو یکی از راه‌های تفکر درباره «ذهن» در رابطه با «مغز» است، اما بدون شناسایی. پیوندهای عمیق متقابل بین جسم و روان در قلب نظریه کهن الگو و علوم اعصاب قرار دارد. پس از روان درمانی فشرده، تغییرات در ارتباطات عصبی ثبت می شود - این شدت تأثیر است که باعث تغییرات فیزیکی می شود (Tresan, 1996, 416). تئوری کهن الگوها و علوم اعصاب مسیر مستقیمی را برای درک علائم روان تنی در کل وحدت بدن و ذهن برای ما باز می کند.

نقش مهم خود

رویکرد ما به مطالب بالینی با نحوه درک ما از رابطه بین خود و ایگو تعیین می شود. فروید معتقد بود که به گفته یونگ، نفس از "id" توسعه می یابد - اساس آن ناخودآگاه است. فروید به طور کلی «id» را تهدیدی دائمی برای نفس می‌دانست، اگرچه او خاطرنشان کرد که «همکاری» یکی از راه‌هایی است که ناخودآگاه از طریق آن با خودآگاه روابط برقرار می‌کند (Freud, 1915e, 190). در عین حال، فروید معتقد نبود که ناخودآگاه قادر به آوردن چیزی مفید به آگاهی است. به نظر او، وظیفه ایگو «رام کردن» «id» است: «تسلیم کردن»، «تحت کنترل کردن»، «مدیریت» آن. (فروید، 1937، 220-235). یونگ دیدگاه دیگری داشت. او بر این باور بود که ناخودآگاه اگر بر آن غلبه نکند، می تواند آن را غنی کند. او درباره "گفتگو" بین ایگو و ناخودآگاه/خود نوشت که در آن هر دو طرف "حقوق برابر" دارند. (یونگ، 1957، 89). به عقیده یونگ، هدف رشد ذهنی این نیست که ایگو ناخودآگاه را "تسلیم" کند، بلکه این است که قدرت خود را بشناسد و با آن کنار بیاید و اعمال خود را با نیازها و خواسته های شریک ناخودآگاه خود تطبیق دهد. او استدلال کرد که خود حکمتی دارد که فراتر از درک یک فرد است، زیرا خود یک شخص با خود همه انسان‌های دیگر (و احتمالاً نه تنها انسان) مرتبط است.

به عقیده فروید، در وضعیت سلامت روان، نفس نیروی عمل کننده اصلی روان است. او می نویسد: «درمان روانکاوانه بر این تأثیر استوار است که ناخودآگاهتجربه از کنار آگاهی". (Freud, 1915e, 194; حروف کج فروید). فروید می گوید فعالیت ناخودآگاه هجومی، فعالیت تصور شده توسط ایگو را "تقویت" می کند. چنین همکاری تنها زمانی امکان پذیر است که انرژی حاصل از ناخودآگاه بتواند به ایگو syntonic تبدیل شود. یونگ این رابطه را دقیقاً برعکس می بیند. به نظر او، تحلیل مبتنی بر چنین تأثیری بر آگاهی از ناخودآگاه است که در آن آگاهی غنی و بهبود می یابد. تنظیمات ایگو تقویت نمی شوند، بلکه به گونه ای اصلاح می شوند که خطاهای آن با تنظیمات ناخودآگاه جبران می شود. چیزی جدید در حال شکل گیری است - موقعیت سوم، تا کنون ناشناخته، غیرقابل تصور برای خود ایگو (یونگ، 1957، 90) . به علاوه، در حالی که در فروید ابتکار همیشه متعلق به ایگو است، حتی اگر از آن آگاه نباشد، در یونگ این خود است که «می خواهد» خود را تحقق بخشد.

از نظر یونگ، خود امری اولیه است: ابتدا به جهان می آید و در حال حاضر بر اساس آن منیت به وجود می آید. فوردهام از یونگ پیروی می کند و معتقد است که خود اولیه نوزاد، وحدت روان تنی اصلی است، که به تدریج، با رشد نفس، به روان و سوما متمایز می شود. خود برای یونگ نیز از این نظر که مفهومی گسترده تر از ایگو است، اولیه است. علاوه بر این، دائماً در طول زندگی نیروهای خلاق روان را تغذیه می کند که خود را در رویاها با تصاویر شبانه تجدید شده خود، در شعر یا در حل معماهای علمی نشان می دهند. پایان ناپذیر به نظر می رسد - به هر حال، تنها بخشی از آن که به آگاهی ما نفوذ می کند برای ما شناخته می شود و ما هرگز نمی توانیم از طیف کامل امکانات آن قدردانی کنیم. اما ما به تجربه می دانیم که این خود است که در زندگی ما "حکم می کند" - اگر در اینجا مقداری انسان گرایی را مجاز بدانیم (و احتمالاً چنین کنیم) ، می توانیم بگوییم که دقیقاً نیازها ، خواسته ها و برنامه های آن است که تعیین می کند. زندگی ما چگونه خواهد بود. : چه کنیم، با چه کسی ازدواج کنیم - یا ازدواج نکنیم، چه بیماری هایی خواهیم داشت، تا کی و چگونه می میریم. این مانند نظریه آشوب است که در فیزیک مدرن پذیرفته شده است: در تصادفی و بی نظمی ظاهری زندگی، نظم و هدفمندی عمیقی نهفته است.

فروید تحلیلگر را با کارآگاهی مقایسه می کند که با استفاده از تظاهرات ناخودآگاه به عنوان سرنخ سعی در حل معمای جنایت دارد (Freud, 1916-1917, 51). رویکرد یونگ اساساً متفاوت است: او همه مطالب بالینی - رویاها، علائم روان تنی، الگوهای رفتاری، تظاهرات روان رنجور یا روان پریشی، پدیده های انتقال یا انتقال متقابل را - به عنوان "فرشتگان"، یعنی پیام آوران ناخودآگاه در نظر می گیرد که سعی در رساندن پیام به آگاهی دارند. . یونگ بر این باور بود که وظیفه ما این است که به بیمار کمک کنیم تا از این پیام ها با تمام محتواها و معانی آنها آگاه شود. "پیام رسان" تنها زمانی می توانند از شر ساعت خلاص شوند که "نامه" تحویل داده شود، سپس نیاز به آنها ناپدید می شود.

یونگ اغلب خود را انسانی می کند و از آن به عنوان فردی صحبت می کند که در ناخودآگاه زندگی می کند و اهداف و آرزوهای خاص خود را دارد. او می نویسد، «خود، به اصطلاح، همین است، همشخصیت ما» (یونگ، 1928a، 177؛ حروف مورب یونگ). او سعی می کند این شخص «ناخودآگاه» را از «خود دوم» جدا کند، شاید «خواب» یا «رویا باشد» (Jung, 1939, 282f). در عمل، ما نمی توانیم بین انگیزه غریزی و غیرشخصی ناشی از کهن الگو (یا «id»)، و تکانه ناخودآگاه خود سوژه تمایز قائل شویم. با این حال، اگر با آنچه یونگ در همان قسمت می نویسد موافق باشیم، نگرش ما، و شاید حتی عملکرد بالینی، تغییر خواهد کرد:

«همکاری ناخودآگاه [با آگاهی] معنادار و هدفمند است و حتی اگر در تقابل با آگاهی عمل کند، باز هم تجلی آن به طور معقول جبرانی است، گویی تعادل به هم خورده را باز می گرداند». (همان، 281).

اگر ناخودآگاه را به این شکل تصور کنیم، به این معنی است که به طور جدی به آن گوش می دهیم، همانطور که به شخص دیگری، انتظار اعمال هدفمند و معقول از آن داریم که نگرش های آگاهی را جبران کند. این شخصیت دیگر می تواند دردسرساز باشد، اما می دانیم که بیش از مشکلات به ارمغان می آورد.

کهن الگوی یونگ از خود

یونگ در سال 1912، پس از جدایی از فروید، وارد دوره ای از همکاری آگاهانه و عمدی با چیزی شد که احساس می کرد فشار شدید ناخودآگاهش است (اگرچه او هنوز آن را به عنوان "خود" تصور نمی کرد). این دوره در سال 1927 به اوج خود رسید، زمانی که او یک بار در خواب دید که با یکی از دوستانش در لیورپول است.

یونگ می نویسد:

«به میدان وسیعی رسیدیم که با لامپ های خیابان کم نور شده بود. بسیاری از خیابان‌ها به میدان جمع می‌شدند و بلوک‌های شهر به صورت شعاع در اطراف آن قرار داشتند. در مرکز آن یک حوض گرد با جزیره کوچکی در وسط آن قرار داشت. در حالی که به دلیل باران، مه و نور ضعیف همه چیز در اطراف تاریک دیده می شد، جزیره زیر نور خورشید می درخشید. روی آن یک درخت تنها ایستاده بود، ماگنولیا پوشیده از گل های صورتی. همه چیز به نظر می رسید که گویی درخت توسط خورشید روشن شده است - و در عین حال خود به عنوان منبع نور عمل می کند. (یونگ، 1962، 223)

نظرات یونگ:

"رویا منعکس کننده حالت من در آن لحظه بود. هنوز می توانم شنل های زرد مایل به خاکستری را ببینم که از باران می درخشند. این احساس بسیار ناخوشایند بود، همه چیز در اطراف تاریک و تاریک است - من آن موقع این احساس را داشتم. اما در همان رویا، چشم اندازی از زیبایی غیرزمینی پدید آمد و فقط به لطف آن توانستم به زندگی ادامه دهم. (همان، 224)

یونگ متوجه شد که برای او "هدف مرکز است و همه چیز به سمت مرکز هدایت می شود" و مرکز خود "اصل و کهن الگوی جهت و معنا" است. از این تجربه "نخستین اشاره اسطوره شخصی من" از فرآیند روانی منتهی به فردیت بیرون آمد. (همانجا)

کهن الگوی خود یک اصل سازماندهی است که کارکرد آن ادغام، متحد کردن، فشار دادن به مرکز همه امکانات نامتناهی است که در روان وجود دارد و در نتیجه ایجاد یک حالت کلیت روانی بیشتر است. محققان بعدی متذکر می‌شوند که طبق نظریه کهن الگوها، کهن الگوی خود شامل قطب مخالف نیز می‌شود: استعداد واحدهای ذهنی برای فروپاشی، رویارویی یا رکود. این موضوع توسط دو تحلیلگر مدرن یونگ مورد مطالعه قرار گرفته است: ردفرن در «خود منفجره» (1992) و گوردون، که معتقد است گرایش به اتحاد اگر آنقدر قوی باشد که به هیچ وجه اجازه فرآیندهای ادغام زدایی و تمایز را نمی دهد، می تواند مخرب باشد. و جدایی (گوردون، 1985، 268f). این مطالعات ما را از ایده آل سازی کهن الگوی خود به عنوان یک اصل محوری، از جهت دهی روان درمانی به سمت آن به عنوان یک کل متعادل و منظم برحذر می دارند. ترجیح هیلمن برای دیدگاهی شرک آمیز از ساختار روان در مقابل دیدگاه توحیدی، ما را تشویق می کند که تنوع را در سازماندهی دنیای درون ارزش قائل شویم و بر نظمی تزلزل ناپذیر در آن تکیه نکنیم. (هیلمن، 1976، 35).

یونگ در آیون (1951، 222-265)، یک فصل کامل را به فهرست کردن و تشریح فراوانی پایان ناپذیر خودنمادها اختصاص داد. از آنجایی که خود یک کهن الگو و بنابراین شکلی پر نشده است، یک تصویر می تواند تنها بخش محدودی از توانایی های خود را بیان کند. هر یک از ما این فرم را با تصاویری از تجربه خود پر می کنیم تا تجربه ما شخصی و انسانی شود. تجربه خاص یک فرد، فردیت او، در یک لحظه خاص از زمان تجسم می یابد (آغاز می شود) - این گونه است که عیسی به عنوان پسر خدا به جهان می آید.

آن زبان خاص که در مورد خدا صحبت می شود - برای کسانی که به آنها اهمیت می دهند - می تواند پیوندی بین نظریه های روانشناسی ژرفا و سایر زمینه های مهم تجربه انسانی باشد. برای ما روان درمانگران، راهی برای درک زبان و مشکلات آن دسته از بیمارانی فراهم می کند که در وضعیت استرس شدید قرار دارند و نمی توانند با «خدای» خود رابطه برقرار کنند. این به ما اجازه می دهد تا بر اساس نظریه کلاین از تفکر درباره «خدا به عنوان یک شی درونی» فراتر برویم. بلک (1993) نسخه ای از این مدل کلاین را ارائه می دهد که وجود خدای درونی ما را در نظر می گیرد.

تشخص

یونگ اغلب از تصویر یک مارپیچ استفاده می کند: ما حرکت می کنیم، درون نفس خود به دور خود می چرخیم، به تدریج به مرکز نزدیک می شویم، بارها و بارها در زمینه های مختلف و از زوایای مختلف، با هسته خودمان ملاقات می کنیم. ما اغلب با این در مواجه می شویم عمل بالینی: تصویری که بیمار با آن به جلسه اول می آید می تواند کلید تمام کارهای آینده ما باشد.

فردیت راهی برای آگاهی بیشتر و کاملتر از خود است. یونگ در سال 1928 فردیت را تعریف کرد:

«پیمودن مسیر تشخص به معنای تبدیل شدن به فردی تفکیک ناپذیر است، و از آنجایی که فردیت درونی‌ترین، عمیق‌ترین، منحصربه‌فرد بودن غیرقابل مقایسه ما را در بر می‌گیرد، فردیت نیز متضمن تبدیل شدن به خود، به سوی خود شدن است. بنابراین می‌توانیم کلمه «فرد شدن» را به «شخص شدن» یا «خودسازی» ترجمه کنیم. (Jung, 1928a, 173).

جنبه های قبلی نادیده گرفته شده یا به ظاهر غیرقابل قبول شخصیت به آگاهی می رسد. تماس برقرار می شود. ما دیگر خانه ای نیستیم که به بخش های جداگانه جدا شده از یکدیگر تقسیم شده است. ما به یک فرد تبدیل می شویم، یک کل تجزیه ناپذیر. "من" ما واقعی می شود، وجود بالفعل و نه فقط بالقوه را به دست می آورد. وجود دارد در دنیای واقعی، "تحقق" - همانطور که آنها در مورد این ایده می گویند، به زندگی آورده شده است. یونگ می نویسد: «روان معادله ای است که بدون در نظر گرفتن عامل ناخودآگاه حل نمی شود. این کلیتی است که هم نفس تجربی و هم پایه فراخودآگاه آن را در بر می گیرد.» (یونگ، 1955-1956، 155).

فرآیند تشخص کار حل این معادله است. هیچگاه تمام نمیشود.

یادداشت

به نقل از: U.R. بیون. تئوری تفکر // مجله روانشناسی عملی و روانکاوی (فصلنامه علمی و عملی انتشارات الکترونیک). 2008، 1 مارس، IV. مطابق. ز بابلیان.

زندگی‌نامه‌نویس کارل یونگ مفهوم «خود» را این‌گونه تفسیر می‌کند:

«اگر روح انسان تبولا رسا بود، حتی یک استعداد رشد نیافته در ناخودآگاه نداشت. اما روانشناسان شخصیت های "پنهان" را در بیماران خود کشف می کنند. برای تعیین آن شخصیت کهن الگوی پنهانی که در طول زندگی خود در آن رشد می کنیم (یا رشد می کنیم)، یونگاز اصطلاح "خود" استفاده کرد. در هر یک از ما از بدو تولد، مدل خاصی از شخصیتی که قرار است تبدیل شویم وجود دارد. . این بسیار انعطاف پذیر است، زیرا باید در هر مرحله از رشد از تولد تا مرگ مناسب ما باشد. این الگو نیز خاص است، هر یک از سرنوشت منحصر به فرد ما را تعیین می کند و راه خود را در زندگی روزمره باز می کند. شرایط خاص و تلاش های انسانی، زمینه نمادین خود، میزان «تجلی» و کامل بودن آن را تعیین می کند. مردم گاهی تمام زندگی خود را با سرنوشت ناگوار یا به نظر می رسد شیطانی خود می گذرانند. حتی کسانی که سرنوشتشان را موفق می دانند، از همه چیز راضی نیستند.

Mirskaya L.A., Carl Gustav Jung, M., Rostov-on-Don, March, 2006, p. 55.

این چیزی است که کارل یونگ در مورد خود نوشت:

«خود به عنوان یک مفهوم تجربی، طیفی از پدیده‌های ذهنی را در یک شخص نشان می‌دهد. این بیانگر وحدت فرد به عنوان یک کل است. اما تا آنجا که کل شخصیت، به دلیل مؤلفه ناخودآگاهش، فقط می تواند تا حدی آگاه باشد، مفهوم خود تا حدی فقط بالقوه تجربی و تا آن حد، فرضی است. به عبارت دیگر، هم شامل «تجربه پذیر» و هم «بی تجربه» (یا هنوز تجربه نشده) می شود.

این ویژگی ها به همان اندازه در بسیاری از مفاهیم علمی دیگر ذاتی هستند، که به نظر می رسد نام آنها بیشتر از ایده است. تا آنجا که کلیت روانی، متشکل از مطالب آگاهانه و ناخودآگاه، فرضی است، مفهومی استعلایی را نشان می‌دهد، زیرا وجود عوامل ناخودآگاه را بر مبنای تجربی پیش‌فرض می‌گیرد و بنابراین، نوعی موجود را مشخص می‌کند که می‌تواند فقط تا حدی توصیف شود، بنابراین چگونه بخش دیگر (در هر زمان معین) ناشناخته و بی حد و حصر باقی می ماند.

همانطور که پدیده های خودآگاه و ناخودآگاه در مواجهه با آنها عملاً خود را احساس می کنند، خود نیز به عنوان موجودی روانی دارای جنبه های آگاهانه و ناخودآگاه است.

از نظر تجربی، خود در رویاها، اسطوره ها، افسانه ها، نشان دادن شخصیت های یک "شخصیت فوق العاده معمولی" مانند یک پادشاه، قهرمان، پیامبر، منجی و غیره، یا به شکل یک نماد کل نگر - یک دایره، ظاهر می شود. مربع، صلیب، مربع دایره ( دایره های مربعی) و غیره.

هنگامی که خود نمایانگر complexio oppositorum، وحدت اضداد است، به عنوان یک دوگانگی متحد نیز ظاهر می شود، برای مثال در شکل تائوچگونه تعاملات یینو یانگیا برادران متخاصم، یا قهرمان و حریفش (رقیب) (دشمن قسم خورده، اژدها)، فاوست و مفیستوفل و غیره. بنابراین، از نظر تجربی، خود به عنوان بازی نور و سایه ارائه می شود، اگرچه به عنوان یکپارچگی و اتحاد درک می شود، وحدتی که در آن اضداد به هم متصل می شوند.

از آنجایی که چنین مفهومی قابل بازنمایی نیست - راه سومی وجود ندارد - پس خود بودن به این معنا نیز متعالی می شود. منطقاً، در اینجا با گمانه‌زنی‌های توخالی سروکار داشتیم، اگر این واقعیت نبود که «خود» نمادهای وحدت را نشان می‌دهد، که از نظر تجربی قابل کشف هستند.

خود نیست ایده فلسفی، زیرا وجود خود را ادعا نمی کند، یعنی خود را تظاهر نمی کند. از دیدگاه فکری، این فقط یک فرضیه کاری است. از سوی دیگر، نمادهای تجربی آن، اغلب دارای یک کم ارزشی متمایز، یعنی ارزش عاطفی پیشینی هستند، مانند ماندالا، تتراکتیس فیثاغورثی، رباعی گرایی، و غیره. بنابراین خود به عنوان یک ایده کهن الگویی متمایز نشان می دهد. از نظریات دیگر از این دست که به دلیل اهمیت محتوایی و کم اهمیت بودن آن جایگاه مرکزی را به خود اختصاص داده است.


2022
polyester.ru - مجله دخترانه و زنانه