22.12.2021

یخ نوردی داوطلبانه پیاده روی یخ. سال و آغاز ایجاد ارتش داوطلب


از خاطرات شرکت کنندگان واقعی در نبرد برای روستای لژانکا در 21 فوریه 1918

دنیکین A.I. مقالاتی در مورد مشکلات روسیه. جلد 2
فصل نوزدهم. اولین کمپین کوبان.

«در روستای لژانکا، یک گروه بلشویک با توپخانه راه ما را مسدود کرد.
یک روز صاف و کمی یخبندان بود.
هنگ افسری در خط مقدم بود. پیر و جوان؛ سرهنگ های جوخه
هرگز چنین ارتشی وجود نداشته است. جلوتر - دستیار فرمانده هنگ، سرهنگ تیمانوفسکی با گامی گسترده، با تکیه بر چوب، با لوله ای ثابت در دندان هایش راه می رفت. بارها مجروح شده است، با مهره های ستون فقرات به شدت آسیب دیده است... یکی از گروهان توسط سرهنگ Kutepov، فرمانده سابق هنگ Preobrazhensky رهبری می شود. خشک، قوی، در حالی که کلاهش را به پشت سرش انداخته، به سمت بالا جمع کرده، با عبارات کوتاه و تند و سریع دستور می دهد. جوانان بی ریش زیادی در صفوف هستند - بی خیال و شاد. مارکوف در امتداد ستون تاخت، سرش را به سمت ما چرخاند، چیزی گفت که ما نشنیده بودیم، در حال حرکت، یکی از افسرانش را "دمید" و به سمت کاروان سر پرواز کرد.

شلیک بی صدا، ترکش بلند، بلند. آغاز شد.
هنگ افسر برگشت و به حمله رفت: با آرامش، بدون توقف، مستقیم در روستا. پشت خط الراس پنهان شد. آلکسیف می رسد. با او پیش برو از خط الراس چشم انداز وسیعی باز می شود. دهکده که به طور گسترده گسترده شده است توسط خطوط سنگر احاطه شده است. یک باتری بلشویک در نزدیکی خود کلیسا مستقر است و به طور تصادفی گلوله ها را در امتداد جاده پراکنده می کند. آتش تفنگ و مسلسل در حال افزایش است. زنجیر ما ایستاد و دراز کشید: در امتداد جلو رودخانه ای باتلاقی و یخ زده وجود دارد. باید دور بزند

به سمت راست، هنگ کورنیلوف به اطراف حرکت کرد. به دنبال او گروهی از سواران با پرچم سه رنگ باز شده تاختند ...

کورنیلوف!

در صفوف هیجان وجود دارد. همه چشم‌ها به سمتی معطوف شده است که پیکر فرمانده نمایان است...

و در امتداد جاده اصلی، کاملاً آشکار، آشغال‌سازان سرهنگ میونچینسکی اسلحه‌ها را درست در زنجیر زیر آتش مسلسل‌های دشمن آوردند. به زودی آتش باطری تحرک محسوسی در صفوف دشمن ایجاد کرد. با این حال، پیشروی با تاخیر انجام می شود ...
هنگ افسری نمی‌توانست این کسالت طولانی را تحمل کند: یکی از گروهان خود را در گل و لای سرد و چسبناک رودخانه انداخت و به ساحل طاق‌دار رفت. سردرگمی وجود دارد، و به زودی تمام زمین پر از مردمی است که وحشت زده می دوند، واگن ها به سرعت در حال حرکت هستند، باتری در حال تاختن است.
هنگ افسری و کورنیلوفسکی که از غرب از طریق سد به روستا آمده بودند تحت تعقیب هستند.

وارد روستا می شویم که انگار منقرض شده است. اجساد در خیابان ها پراکنده شده اند. سکوت وحشتناک و برای مدت طولانی سکوت او با صدای خشک شلیک تفنگ شکسته می شود: بلشویک ها در حال "تحلیل" هستند ... بسیاری از آنها هستند ...
آنها چه کسانی هستند؟ چرا آنها "به شدت از جنگ 4 ساله خسته شده اند" دوباره به نبرد می روند و می میرند؟ هنگ و باطری که جبهه ترکیه را رها کرده بود، آزادگان دهکده خشن، تفاله انسانی لژانکا و روستاهای اطراف، عنصر کارگر بیگانه که همراه با سرباز مدتها پیش بر همه اجتماعات، کمیته ها، شوراها و شوراها مسلط شده بود. کل استان را به وحشت انداخت. شاید دهقانان صلح‌جو نیز که به زور توسط شوروی گرفته شده‌اند. هیچ کدام معنای مبارزه را درک نمی کنند. و تصور ما به عنوان "دشمن" به نوعی مبهم، نامشخص است که توسط تبلیغات فزاینده و ترس بی دلیل ایجاد شده است.

- "کادت ها" ... افسران ... می خواهند به گذشته برگردند ...

عضو شورای روستوف، ص. د. منشویک پوپوف، که درست در آن روزها در امتداد راه آهن ولادیکاوکاز سرگردان بود. جاده، به موازات حرکت ارتش، با این کلمات حال و هوای مردم را ترسیم کرد:

"... برای اینکه به نیروهای کورنیلوف در نبرد با ارتش های انقلابی کمک نکنند، کل جمعیت مرد بالغ روستاهای خود را به مقصد روستاهای دورافتاده تر و ایستگاه های راه آهن ترک کردند. جاده ها ... -" به ما اسلحه بدهید تا که ما می توانیم از خود در برابر کادت ها دفاع کنیم "- چنین است که یک فریاد عمومی از همه دهقانانی که به اینجا آمدند شنیده شد ... جمعیت با حرص اخبار را از "جبهه" دریافت کردند ، به هزاران روش در مورد آنها اظهار نظر کردند ، کلمه " کادت" دهان به دهان می گذشت. هر چیزی که پالتوی خاکستری نپوشیده بود، به نظر مال خودش نیست؛ کسی که لباس "صرفا "کسی که حرف می زد" به روشی تحصیل کرده بود" به ظن جمعیت افتاد "کادت" تجسم همه چیز است. شیطانی که می‌تواند امید توده‌ها برای زندگی بهتر را از بین ببرد؛ «کادت» می‌تواند از گرفتن زمین به دست دهقانان و تقسیم آن جلوگیری کند؛ «کادت» روح شیطانی است که سد راه همه آرزوها و امیدهای مردم است. مردم، و بنابراین باید با آن مبارزه کرد، باید نابود شود.» * 161.

این تعریف بدون شک اغراق آمیز از نگرش خصمانه نسبت به "کادت ها"، به ویژه در معنای "تعمیم" و فعالیت تجلی آن، با این حال، بر ویژگی اصلی خلق و خوی دهقانان - بی اساس بودن و سردرگمی آن تأکید می کند. هیچ «سیاست»، «مجلس مؤسسان»، «جمهوری»، «تزار» نداشت. حتی خود مسئله زمین در اینجا، در منطقه ترانس دون، و به ویژه در استپ های آزاد استاوروپل، به ویژه حاد نبود. ما، بر خلاف میل خود، به سادگی در یک دور باطل مبارزه اجتماعی عمومی قرار گرفتیم: اینجا، و سپس در همه جا، هر جا که ارتش داوطلب می رفت، بخشی از جمعیت که وضعیت بهتری داشتند، مرفه بودند، علاقه مند به بازگرداندن نظم و شرایط عادی زندگی بودند. پنهانی یا آشکارا با آن همدردی کرد. دیگری، که سعادت خود را - شایسته یا نالایق - بر پایه بی زمانی و هرج و مرج بنا کرد، با او دشمنی کرد. و هیچ راهی برای خارج شدن از این دایره وجود نداشت تا اهداف واقعی ارتش را به آنها القا کند. سند - سند قانونی؟ اما یک ارتش گذرا چه می تواند به منطقه بدهد که حتی برای حق موجودیت خود مجبور به نبردهای خونین است. در یک کلمه؟ وقتی کلمه در مقابل دیوار نفوذ ناپذیری از بی اعتمادی، ترس یا نوکری قرار دارد.

با این حال ، گردهمایی لژانکا (بعداً دیگران) محتاطانه بود - او تصمیم گرفت "ارتش کورنیلوف" را از بین ببرد. اما غریبه ها آمدند - گارد سرخ و رده های سربازان، و روستاها و روستاهای گلدار آغشته به خون و درخشش آتش بودند ...
در خانه ای که برای مقر اختصاص داده شده بود، در میدان، با دو نگهبان داوطلب در جناحین، صفی از افسران اسیر - توپخانه های لشگر بلشویکی مستقر در لژانکا وجود داشت.

اینجا یک تراژدی جدید افسران روسی است! ..

واحدهای داوطلب یکی پس از دیگری از کنار زندانیان از میدان عبور می کردند. در چشم داوطلبان تحقیر و نفرت. نفرین و تهدید وجود دارد. چهره زندانیان به شدت رنگ پریده است. فقط نزدیکی مقر آنها را از تلافی نجات می دهد.
از ژنرال الکسیف عبور کنید. او با هیجان و عصبانیت افسران اسیر را سرزنش می کند. و فحش سنگینی از لبانش می گریزد. کورنیلوف در مورد سرنوشت زندانیان تصمیم می گیرد:

به دادگاه ارائه دهد.

بهانه ها رایج است: «از وجود ارتش داوطلب خبر نداشتم»... «تیراندازی نکردم»... «به زور مرا مجبور کردند خدمت کنم، نگذاشتند بیرون»... «خانواده را نگه داشتند». تحت نظارت"…
دادگاه صحرایی این اتهام را اثبات نشده دانست. در اصل او توجیه نکرد، بلکه بخشید، این جمله اول در ارتش با آرامش پذیرفته شد، اما باعث ایجاد نگرش دوگانه نسبت به او شد.
افسران وارد صفوف ارتش ما شدند».

سوورین بی.ای. "برای میهن"

ژنرال کورنیلوف تصمیم گرفت تا زمان پیوستن به گروه کوبان از جنگ اجتناب کند، که متأسفانه بسیار دیرتر به آن دست یافتیم. تمام درگیری ها با بلشویک ها تا خود یکاترینودار، علیرغم برتری عددی بسیار زیاد و حجیم بودن کاروان ما، به گریه آنها ختم شد. اولین بار آنها سعی کردند ما را در نزدیکی مرز دون و استان استاوروپل بازداشت کنند، اما نتیجه برای آنها وحشتناک بود. تلفات ما 1 کشته (ضربه تصادفی) و 20 زخمی بود، همه در گروهان افسر کوتپوف که رئیس ستاد ارتش، ژنرال رومانوفسکی، که متعاقباً در قسطنطنیه کشته شد، مورد نفرت بود و نمی‌خواست موقعیت مسئولانه‌تری را به او منتقل کند. بیش از 500 نفر

در این دهکده - لژانکا، برای اولین بار تمام وحشت یک جنگ برادرکشی و بی رحمانه را دیدم. در آغاز نبرد، زمانی که برای اولین بار انفجار توپخانه بلشویکی را دیدم، وقتی تصور کردم که آنجا، در آن سوی رودخانه، در روستایی شاد که توسط خورشید روشن شده بود، با برج های ناقوس کلیساهای ارتدکس بالا می رفت. به آسمان، عده‌ای از مردم بی‌رحم مستقر شدند و رویای نابودی ما را در سر می‌پرورانند، این به نحوی وحشتناک در روح من شد.
برای چی فکر کردم؟ به خاطر این واقعیت که ما از بلشویک فاسد لنین، برونشتاین یهودی پیروی نمی کنیم، زیرا می خواهیم سرزمین مادری خود را دوباره بزرگ و شاد ببینیم؟
این اجساد مردم روسیه، که در خیابان های یک روستای بزرگ پراکنده شده بودند، همه یک کابوس بود. شبح وحشتناک جنگ داخلی که باید با آن روبرو می شدم تأثیر دردناکی بر من گذاشت. بعد مجبور شدم خون زیادی ببینم، اما مکانیسم انسان آنقدر مرتب شده است که هیچ چیز قوی تر از عادت در جهان وجود ندارد، و حتی وحشت های جنگ داخلی اعصاب عادت کرده را تحت تأثیر قرار نداد.
مقاومت بعدی، این بار جدی و شدید، بلشویک ها در نزدیکی روستای کورنفسکایا انجام دادند. در اینجا ارتش کوچک ما مانند لژانکا در مقابل خود یک خروار نداشت. اینجا برای اولین بار یگان های ما متحمل خسارات جدی شدند.
سخت ترین کار برای فرماندهی مجروحان ما بود. آنها باید در سخت ترین شرایط و تقریباً بدون هیچ کمک سازماندهی شده در جاده های وحشتناک حمل می شدند.
ترک مجروحان غیرممکن بود، به معنای محکوم کردن آنها به مرگ حتمی و دردناک بود. در هنگام خروج از نووچرکاسک و روستوف در مورد مجروحان باقی مانده نیز همینطور بود. جایی که خدمتکاران بیمارستان بلشویک، از جمله پرستاران، همه مجروحان را با آزار و اذیت فوق العاده کشتند. همین سرنوشت برای مجروحان و خواهران رحمت رها شده در نزدیکی یکاترینودار رقم خورد.
چگونه مجروحان و مریضان ما رنج کشیدند، چه عذابی را در این واگن های لرزان، بدون مراقبت، بدون پانسمان خوب، بدون مراقبت جدی پزشکی تحمل کردند.
یک بار در شب در یکی از سخت ترین گذرگاه ها از میان گل و لای وحشتناک، تقریباً بدون جاده. در امتداد نهرهای طغیان شده، کاروانی را با مجروحان دنبال کردم. یک دانشجوی جوان را جلو می بردند. او آسیب جدی ندیده بود، اما از قبل مسمومیت خون شروع شده بود. چیزی برای فکر کردن در مورد عملیات وجود نداشت. تمام شب از درد جیغ می کشید. هیچ جایی برای فرار از فریاد او وجود نداشت و به نظرم در این شب وحشتناک، بوته ها، آب دور تا دور، زمزمه ها، خسته از قدرت اسب، و این فریاد هولناک مداوم شنیده می شود. صبح درگذشت.
در فرصتی دیگر از مجروحی سوار بر واگن سبقت گرفتم: همان طور که خودش توضیح داد بالای پالتویی که او را پوشانده بود یک هفت تیر قرار داشت تا اگر متوجه شد راننده می خواهد او را رها کند و به خودش شلیک کند، شلیک کنم.
هر چقدر هم که رنج و عذاب در هر جنگی سخت باشد، در جنگ با کسانی که هیچ تصوری از رحمت خود را از دست داده اند، در یک کشتار برادرکشی، وضعیت مجروحان بی نهایت دشوارتر بود.
آن پرسنل پزشکی که خود را وقف مراقبت از آنها کردند، آن زنان خواهر رحمت که ناگزیر بودند با درماندگی مرگ دردناک آهسته این جوانان نگون بخت را تماشا کنند و نتوانستند به نحوی از مصیبت آنها بکاهند، قابل تحسین هستند.
در این کمپین، زن روسی خود را در ارتفاع شگفت انگیزی نشان داد و شرایط وحشتناک این شاهکار طولانی و بی سابقه را در همه چیز به اشتراک گذاشت.
همانطور که در بالا گفتم، ارتش ما تا خود یکاترینودار و در راه بازگشت به دون یک شکست حتی جزئی را متحمل نشد، اما همه این پیروزی ها یا موفقیت ها نتایج ملموسی به همراه نداشت.
پس از شکست دادن دشمن در زیر یک روستا، ارتش که به قطار واگن خود بسته شده بود، بدون اشاره به پایگاهی که بتواند در آن توقف کند و حداقل استراحت کند، نمی توانست او را تعقیب کند و بیش از همه بدون استراحت مجبور بود بیشتر و بیشتر حرکت کند. به جلو، جایی که به ناچار باید با توده‌های جدید و چند برابر قوی‌ترین دشمن روبرو شد.
بلشویک‌ها ذخایر بی‌پایانی داشتند، اما ارتش ما فقط می‌توانست تعداد مجروحان بینایی خود را افزایش دهد و در نتیجه مانع پیشروی آن شود.
برای انجام این لشکرکشی بی‌نظیر در وسط اقیانوس بلشویک، شجاعت و اعتماد به نفس فوق‌العاده‌ای لازم بود و مورخ نظامی آینده، هنگامی که مطالعه این آناباسیس روسی را آغاز می‌کند، در برابر عزم، استعداد، تدبیر و تدبیر آن‌ها سر تعظیم فرود خواهد آورد. رهبران و روحیه مقاومت ناپذیر بیش از یک بار. ارتش کوچک، قوی تر از همه ناامیدی هایی که سرنوشت غیرقابل تحمل در هر مرحله برای ما آماده کرده بود ... "

به زودی به لژانکا رسیدیم، جایی که برای اولین بار با مقاومت بلشویک ها در آغاز کارزار روبرو شدیم، مقاومتی که برای آنها بسیار گران تمام شد.
جلوی کشیش توقف کردیم. هفته پرشوری بود. مادر شیرینی پخت. تخم مرغ رنگ کردیم و امیدوار بودیم عید پاکی را در خانه ای مهمان نواز داشته باشیم. بلشویک ها بلاتکلیف به نظر می رسید و به نظر می رسید که از پیگیری خودداری می کردند.
ما در آرامش زندگی می کردیم. با خواهران دوست داشتنی انگلهارت به کلیسا رفتیم. ما به دنبال ودکا بودیم و ایده آل جدید را از دست دادیم - نووچرکاسک، که به نظر ما به زیبایی یکاترینودار می رسید، که از رویاهای ما ناپدید شده بود.
از اولین دهکده دون، یگورلیتسکایا، یکی از اولین کسانی که شورش کرد، 25 مایل دورتر بودیم و نمی‌دانستیم که چرا به جایی نرفتیم که به نظر می‌رسید امنیت داشته باشد. و ما در مورد بقیه چه خواب هایی دیدیم.
بنابراین، بدون انجام هیچ کاری، تا شب شنبه زندگی کردیم و کاملا مطمئن بودیم که عید پاک را اینجا ملاقات خواهیم کرد. اما در صبح، بلشویک های نزدیک به لژانکا آتش گشودند.
گلوله ها کاملاً منظم در سراسر دهکده فرود آمدند و برج ناقوس کلیسا را ​​هدف قرار دادند که در اطراف آن مقر ژنتیکی بود. دنیکین، ژنرال آلکسیف و بقیه مقامات.
زخمی بودند. یک اسب مرده روی میدان دراز کشیده بود. رفتم هنگ. رسنیانسکی که از یک سفر کاری طولانی آمده بود. برداشت های او از روسیه تاریک ترین بود. روسیه به طور غیرقابل برگشتی نابود شد. با ناراحتی به خانه برگشتم. ساعت ده سازه به طور غیرمنتظره ای گلوله ای اصابت کرد و خیابان خالی شد.
ما تصوری سرکوب شده از ناشناخته داشتیم. ما ناهار خوردیم و خیلی ها برای خواب مستقر شدند. حدود ده نفر در اتاق بودیم. توپخانه بلشویکی کند عمل کرد. در این زمان به ما دستور دادند تا یک ساعت دیگر آماده باشیم، زیرا ما از لژانکا خارج می شدیم.
گمانه زنی ها و گمانه زنی ها بود. بنابراین ما عید پاک را نخواهیم دید!
به سمت اسبم رفتم تا آماده رفتن شوم. وقتی از حیاط رد می‌شدم، گلوله‌ای از بالای سرم پرواز کرد و به جایی در پشت سرمان اصابت کرد.
فکر کردم "پرواز"، سپس "زیر پرواز" و "سپس..."
وقت نداشتم به اصطبل برسم که صدای ترقه وحشتناکی از پشت سرم شنیده شد و گویی در همان خانه ای که زندگی می کردیم، با عجله وارد آن شدم.
در یک لحظه به نظرم رسید که یک گلوله به خانه ما افتاد، جایی که حدود ده نفر در آن خواب بودند، و من قبلاً یک دسته اجساد مثله شده را تصور کردم.
در راهروی باریکی با مادری هراسان روبرو شدم، دخترش که به نحوی روی دیوار سر خورده بود و همسر افسر که غرق در خون با آنها زندگی می کرد. همه اینها فریاد می زد و ناله می کرد. با عجله به سمت اتاقمان رفتم. همه روی پاهای خود بودند و به کسی آسیبی نرسید.
معلوم شد که گلوله به همان پنجره مهماندار ما اصابت کرده، قاب را شکسته و خوشبختانه به کسی برخورد نکرده است. فقط تکه های شیشه توسط مهمان مادر بریده شد.
بعد از همه اینها همه بیدار نبودند و به ما دستور دادند که عجله کنیم. ما به دون رفتیم، به یگورلیتسکایا.
کیک های عید پاک، عید پاک و تخم مرغ های قرمز خداحافظی!

عصر از یک دوربرگردان در کنار رودخانه بیرون رفتیم.
اکنون کارت‌ها را پیش رو دارم و با کمک یک دفترچه سعی می‌کنم این انتقال را به خاطر بسپارم. بالاخره سه سال پیش بود. سه سال آزمایش، و چقدر در این مدت تجربه کردم.
من یک نقشه دقیق پیدا نکردم - یک نقشه ده برابری که مسیر ما را به من نشان دهد. اما همانطور که طومارهای سرکش آنها را باز می کنم، مکان های دیگر، امیدهای دیگر را به یاد می آورم. همه اینها تکه هایی از روسیه است، بزرگ، متحد، که ما را رها کرده است، و در این نگاه گذرا به نقشه سرد، پر از نام ها، گاهی عزیز، گاهی همراه با خاطرات سخت، حسرت قلب را تسخیر می کند. ما آنجا بودیم. آنجا در خاک روسیه به دنبال خوشبختی هم مال خود و هم وطنمان بودیم. این رنگ های نقشه جغرافیایی مملو از خون روس است و این مردم که دیوانه وار عاشق وطن خود هستند، با مهاجران تلخی صحبت می کنند که جز خودشیفتگی متکبرانه و قضاوت در مورد اشتباهات کسانی که کار کرده اند و مرده اند کاری برای نجات او انجام نداده اند. در این مزارع فراموش شده - که گورشان را هرگز نخواهیم یافت.
آیا واقعاً همه چیز بیهوده بود، اما آنچه لازم است استدلال خودسرانه و ابتذال انسانی است که احساس امنیت می کند؟
* * *
این انتقال بسیار آسان بود. اولاً به دان رفتیم و ثانیاً با عجله به تشک رفتیم.
تاریکی فرا رسید، یک ماه شکسته در ابرها ظاهر شد. کبریت نبود و به نوبت سیگار می کشیدیم تا بتوانیم از سیگار آخری روشن کنیم. چقدر این آتش مقدس را گرامی داشتیم.
و در تاریکی، آسیاب ها به سوی ما بیرون آمدند، منادی مسکن. همه عجله کردند، اسب ها سرعت گرفتند. کلبه ها پر از زباله
ما با تب و تاب شروع به جستجوی مستأجر کردیم و همه به سمت کلیسا کشیده شدند.
قبلاً روشن بود.
صبح روشن از قبل شروع شده بود.
وقتی اسب را به نوعی به حصار خانه مشخص شده بسته بودم و دور آن را شل کردم، به سمت کلیسا دویدم.
او پر از مردم بود. از مردم و شمع گرم بود. عرق ریخت پایین. اما چه لذت بخش بود از شنیدن بزرگ ما:
"مسیح قیام کرد."
به چهره های جدی و گویی ترسیده قزاق ها به دوستانم نگاه کردم و اشک شوق و اشک رستاخیز از چشمانم جاری شد.
کشیش می گوید: مسیح برخاست.
پاسخ "به راستی برخاسته" با زمزمه به او می رسد، و من اکنون آن را می شنوم و این چهره های ساده معنوی را می بینم که با شمع روشن می شوند و آن شادی شگفت انگیز و بزرگ را احساس می کنم که مانند طوفان مرا به سعادت برد.
بله، مسیح برخاسته است و ما قیام خواهیم کرد، ما قبلاً برخاسته ایم، و آواز خواندن یک آهنگ عالی که گویی غم انگیز و در عین حال جادویی در قدرت، امید و وضوح رستگاری است، قلب را چنان شادمانه می فشارد که شمع در دست می لرزد و اشک در چشمان نورهای بی شماری را منعکس می کند.شمع ها و شادی وحشتناک تب در دل، در سر می سوزد.
ژن آلکسیف با یک کشیش و به دنبال آن دنیکین در حال تعمید است. قدرتی برای تحمل نیست می‌خواهم گریه کنم، نمی‌دانم چرا، و بیرون می‌روم، از کنار همان قزاق‌های ریش‌دار با چهره‌ای الهام‌بخش دیوانه‌وار، از کلیسا...»

کاکورین I.I. "اولین کارزار کوبان ژنرال کورنیلوف"

"در صبح روز 21 فوریه، ارتش داوطلب از Yegorlytskaya به سمت روستای Lezhanka، استان استاوروپل، واقع در 22 ورستی در جنوب، حرکت کرد. یک هنگ افسری با یک باتری در خط مقدم بود. دشمن، با مشاهده یک زنجیر در حال دویدن در داخل آب، بر روی آن آتش گشود. ژنرال مارکوف با یکی از پل گروهان حمله می کند. سرخ ها در مقابل حمله مقاومت نمی کنند و به سرعت به روستا می گریزند و با آتش ما تعقیب می کنند. در این نبرد کمبود سواره نظام ما به وضوح نشان داد: وجود داشت. نه شناسایی خوب و نه تعقیب شدید دشمن، این را در نبردهای دیگر احساس کردیم.
در این روز ، ژنرال کورنیلوف یک گروه افسری از افسران هنگ 6 قزاق دون 15 چکرز را به فرماندهی سرهنگ ستوان ریاسنیانسکی با پیشنهاد جدیدی برای پیوستن به ارتش داوطلب به آتمان پوپوف فرستاد. سرهنگ دوم ریاسنیانسکی از گروهی از فرمانده راهپیمایی در روستای Velikoknyazheskaya سبقت گرفت و دستور را تحویل داد ، اما ژنرال پوپوف دوباره قاطعانه از ترک منطقه دان خودداری کرد.
در 22 فوریه، ارتش در روستای لژانکا، نیمه رها شده توسط ساکنان، استراحت کرد. افسران کشته شده با افتخارات نظامی در گورستان محلی به خاک سپرده شدند. ژنرال آلکسیف و کورنیلوف آنها را تا محل استراحت ابدی خود همراهی کردند.
در 23 فوریه ، صبح ، ارتش از لژانکا به سمت روستای پلوسکایا در منطقه کوبان حرکت کرد ... "

کاکورین I.I. "اولین کارزار کوبان ژنرال کورنیلوف"
(بازگشت به لژانکا - تقریباً I.U.)

در 17 آوریل، ژنرال دنیکین اولین هنگ سواره نظام اگورلیتسکی را از پلوسکایا بیرون کرد که شامل قزاق های زنده نیز می شد: ستوان های اس. کراسنوف و اف. ریکوفسکی، کورنت ن. لیاخوف و برادران اس. و جی. چکونوف، سرجوخه جی. میگولین و خارلاموف قزاق. . بعد از ظهر، ارتش از پلوسکایا به روستای لژانکا در استان استاوروپل حرکت کرد، که به خاطر نبرد 21 فوریه به یادگار مانده است. این بار روستا بدون هیچ مقاومتی و با جمعیتی که خانه و کاشانه خود را رها نکرده بودند با ما روبرو شد.
18 آوریل. روز در لژانکا بی سر و صدا گذشت. خلق و خوی داوطلبان خوب بود: آنها از محاصره خارج شدند و با شورشیان دان متحد شدند. ارتش با کوبان پر شد و ژنرال پوکروفسکی یک گروه سواره نظام متشکل از صدها نفر را تشکیل داد. صدایی دور از آتش توپخانه شنیده شد - مردم دون با قرمزها در نزدیکی روستای Zaplavskaya ، واقع در 14 ورستی نووچرکاسک می جنگیدند. در شب، گاردهای تقویت شده با مسلسل نصب شد.
در 29 فروردین، قبل از سپیده دم، بخشی از هنگ افسران را سوار گاری کردند و در جهت شمال شرقی ترک کردند. دستور داده شد که قرمزها را از دهکده لوپانکا، واقع در 15 مایلی بیرون برانند.
جنگی در راه بود و با یک ضربه سریع دشمن واژگون شد و روستا اشغال شد. شب، واحدها به لژانکا بازگشتند.
در 20 آوریل ، تیپ 2 و سواره نظام فوراً برای کمک به مردم دون در گولیای-بوریسوفکا به سمت عقب قرمزها که در روستاهای دون یگورلیتسکایا و مچتینسکایا پیشروی می کردند ، حرکت کردند. تیپ 1 و یگان سواره نظام ژنرال پوکروفسکی در لژانکا ماندند و با آنها کل بیمارستان صحرایی ارتش با 500 مجروح و یک کاروان. پس از گذشت 15 مایل ، واحدهای پیشرفته تیپ 2 با دشمن تماس گرفتند و پس از اولین درگیری با قرمزها ، دومی حمله خود را به Mechetinskaya متوقف کرد و با عجله شروع به عقب نشینی به سمت شهرک Gulyai-Borisovka کرد. شب از قبل فرا رسیده بود و ژنرال بوگایفسکی به همراه تیپ تعقیب را متوقف کردند و برای استراحت در مزرعه ای بزرگ توقف کردند. پس از آزادسازی یگورلیتسکایا، به هنگ سواره نظام اول سرهنگ گلازناپ دستور داده شد تا به سمت مچتینسکایا پیشروی کند. دشمن که متوجه خروج ستون بزرگی از لژانکا شد، از شرق و جنوب به روستا حمله کرد. آنها طاقت فرسا بودند. تیپ 1 در یک زنجیر پراکنده مواضع گرفت و با رها کردن دشمن هزار قدم، با آتش شدید او را مجبور کرد دراز بکشد. سپس تیپ با پشتیبانی از باتری های مسلسل متحرک روی گاری ها وارد حمله شد و او را در تمام جبهه به پرواز درآورد. تیپ قرمزها را چندین ورست تعقیب کرد. شب فرا رسیده است.
به یگان هایی که به جلو پیشروی کردند دستور داده شد تا به روستا عقب نشینی کنند و یک گارد تقویت شده ایجاد کنند. تلفات در هنگ افسران جدی بود، تا 50 نفر. فرمانده هنگ ژنرال بوروفسکی نیز مجروح شد.
پس از استراحت در مزرعه، تیپ دوم ژنرال بوگایفسکی حدود ساعت 10 شب به راه افتاد و پس از گذشت ساعت ها در سکوت کامل، در سحرگاه 21 آوریل با هنگ کورنیلوف که در حال رژه رفتن بود به شهرک گولیای-بوریسوفکا حمله کرد. خط مقدم ظاهراً دشمن انتظار ظهور ما را نداشت. تیراندازی بی رویه از بیرونی ترین کلبه ها شروع شد که به زودی متوقف شد. غوغایی در سراسر منطقه به راه افتاد. زنجیرهای کورنیلوف به رهبری سرهنگ کوتپوف در آن نفوذ کردند. گرفتن و نابودی دشمن از حیاط ها شروع شد. زندانیان را به میدانی در حاشیه شهرک رانده شدند. به زودی آنها توسط پارتیزان های ژنرال کازانوویچ بیش از 300 نفر استخدام شدند. در اینجا، برای اولین بار از آغاز مبارزات، دستوری از ژنرال بوگایفسکی دریافت شد، در مورد شنبه مقدس، زندانیان نباید تیرباران شوند. اما واقعیت تلخ دادگاه نظامی را مجبور کرد که با برخی از آنها سختگیرانه تر رفتار کند.
در روز شنبه شور، سواره نظام ژنرال اردلی وارد یگورلیتسکایا شدند، جایی که قزاق ها با بنرها و نمادها با آنها روبرو شدند. ارتش داوطلب با دونرهای سرکش روستاهای جنوبی متحد شد. ارتش اکنون یک عقب دارد، و در نیمه اول روز به عقب، به روستای Erlytskaya، از Lezhanka، کل درمانگاه صحرایی و کاروان تیپ 1 به صورت دوربرگردان رفتند. کاروان لژانکا را زیر آتش توپخانه دشمن ترک کرد.
گلوله باران از صبح شروع شد و به تدریج شدت گرفت. استقرار پیاده نظام قرمز قابل مشاهده بود. سپس همه توده ها به حمله رفتند. دعوا وحشیانه بود. تیپ ژنرال مارکوف در مهار پیشروی نیروهای برتر دشمن مشکل داشت. مکرراً، هنگ تفنگ افسر و کوبان، با پشتیبانی از باتری‌های مسلسل متحرک روی گاری‌ها، اینجا و آنجا به ضدحمله می‌رفتند، اما قرمزها، که در مکان‌های دیگر با حمایت ذخیره‌ها به عقب برمی‌گشتند، به پیشروی ادامه دادند. نبردی سرسختانه در حومه روستا، در گورستان رخ داد. قرمزها یک کارخانه آجر را تصرف کردند و تهدید کردند که راه را به یگورلیتسکایا قطع خواهند کرد، یک شرکت مهندسی برای بازگرداندن وضعیت فرستاده شد - آخرین ذخیره ژنرال مارکوف، به تعداد 80 نفر، و یک شرکت نیمه 50 نفره از همسایه خارج شد. حوزه. با یک حمله فوری، قرمزها از کارخانه آجرپزی بیرون رانده شدند و فرار کردند و دو مسلسل و مقدار زیادی مهمات در جای خود باقی گذاشتند. در کل جبهه، تهاجمی قرمزها شروع به فروپاشی کرد. فقط در غروب سرخ‌ها سرانجام از روستا به موقعیت اصلی خود بازگردانده شدند. با ارسال نگهبانان، بخش‌هایی از تیپ در خانه‌های حومه مستقر شدند. در آخرین نبرد، بخش هایی از تیپ متحمل خسارات قابل توجهی شد - تا 80 نفر، که 7 کشته توسط هنگ افسران از دست رفتند. شرکت مهندسی 8 افسر کشته و بیش از 20 نفر زخمی شدند. باز هم یک تیمارستان صحرایی با 150 مجروح در تیپ تشکیل شد. در شب، در پایان نبرد، ستاد ارتش از لژانکا به ارلیتسکایا حرکت کرد.
22 آوریل. اولین روز عید مقدس در تیپ 1 در لژانکا بی سر و صدا گذشت. در یک تعطیلات روشن، داوطلبان باید رفقای خود را در همان قبرستانی دفن می کردند که قبلاً چهار قربانی اول آغاز مبارزات در آنجا دفن شده بودند. سواره نظام در یگورلیتسکایا با تعطیلات روشن روبرو شد. تیپ ژنرال بوگایفسکی با آرامش روز روشن را در گولیای-بوریسوفکا ملاقات کرد. در غروب آن روز، ستون تیپ 1 بر روی گاری ها در امتداد جاده یگورلیتسکایا حرکت کرد، از روی پل رودخانه یگورلیک عبور کرد، رودخانه ای که هنگ افسری در 21 فوریه از آن عبور کرد، اما به زودی از جاده منحرف شد. درست در جهت کناره راه آهن خداحافظی. هنگام غروب ناگهان یک کامیون با مسلسل به سمت دم هنگ شلیک شد، اما یک گلوله توپ کافی بود تا کامیون با عجله ناپدید شود.

PAVLOV V.E. "مارکووی ها در نبردها و مبارزات برای روسیه در جنگ آزادیبخش 1917-1920" جلد 1، پاریس، 1962 (مجموعه)


مبارزه در روستای لژانکا

21 فوریه (6 مارس). در صبح، ارتش داوطلب از روستای یگورلیتسکایا به سمت روستای لژانکا، استان استاوروپل، واقع در 22 ورستی حرکت کرد. در خط مقدم، مانند گذشته، هنگ افسران با باتری سرهنگ میونچینسکی و شرکت فنی. ژنرال مارکوف با سبقت گرفتن از واحدهای خود، به همه سلام کرد و با دستور دهندگان خود به جلو رفت. مطلقاً هیچ برفی وجود ندارد، اما توده خاکی ضخیم، چسبناک و سیاه، پیاده روی را دشوار می کند. توقف کردیم، سپس یک توقف دیگر. مشخص بود که لژانکا توسط قرمزها اشغال شده بود و به ویژه واحدهایی از لشکر 39 پیاده نظام در آنجا مستقر بودند. بنابراین، مبارزه اجتناب ناپذیر است.
از جایی در امتداد ستون هنگ افسران، دستوری مخابره می شود:
- فرماندهان گروهان به فرمانده هنگ!
همه مراقب جایی هستند که فرماندهان می روند. کمی دورتر از جاده، همه ژنرال مارکوف و سرهنگ تیمانوسکی را می بینند. سرهنگ پلخینسکی، سرهنگ لاورنتیف، سرهنگ کوتپوف، کاپیتان دودارف، سرهنگ کندیرین به سمت آنها می آیند، سرهنگ میونچینسکی و سرهنگ گرشلمن سوار می شوند. آنها راجع به چه چیزی صحبت میکنند؟ اما - "این کار استاد است." جلسه تمام شد و همه شرکت کنندگان به واحدهای خود اعزام شدند و دستور دادند.
و در نهایت ... جوخه ها از پیشتاز گروهان 4 جدا می شوند و به سمت چپ جاده می روند و به دنبال آن کل گروهان. از گروه 1 ، یک جوخه در امتداد جاده به جلو می رود ، دیگری به سمت راست - تا خط الراس توپوگرافی که جاده در امتداد آن قرار دارد. سواره نظام به سمت چپ حرکت کرد و به زودی در پشت زنجیره ای از تپه ناپدید شد.
هنگامی که پاسگاه ها حدود یک ورست عقب نشینی کردند، هنگ در ستون به جلو حرکت کرد. ژنرال مارکوف خیلی جلوتر است. همه چیز ساکت است. چه چیزی در پیش است؟ دشمن کجاست؟ - نمی توانید ببینید. تنها در پشت خم روبروی محوطه درازکش، بالای برج ناقوس روستای لژانکی نمایان است.
ناگهان ابر سفید کوچکی از ترکش ترکش در بالای ستون در آسمان ظاهر می شود. دیگری، سوم... بالاخره دیگر قابل شمارش نیست. و همه "جرثقیل". هنگ شروع به تبدیل شدن به آرایش نبرد در سمت چپ شرکت فنی خود می کند. و ترکش ها همگی به "جرثقیل دادن" ادامه می دهند: یک باتری از کنار تخت شلیک می کند و به شدت شلیک می کند.
شرکت ها به سرعت به خط الراس رسیدند، از جایی که منطقه شروع به نزول به رودخانه Sredny Yegorlyk می کند که در ساحل مقابل آن روستا قرار دارد. قرمزها که به سختی متوجه ظاهر زنجیر شده بودند، با تفنگ و مسلسل آتش گشودند. فاصله خیلی زیاد است (حدود 2 ورست) و تیراندازی آنها نامعتبر است. بدون اینکه تفنگ های خود را از کمربند خود بیرون بیاورند و بدون افزودن پله ای، شرکت ها نزدیک تر می شوند. سرهنگ تیمانوفسکی با لوله ای در دندان هایش و تکیه بر چوب در امتداد جاده راه می رود.
فاصله در حال کاهش است و گلوله ها بیشتر و بیشتر از کنار گوش ها عبور می کنند. جلوتر، کل وضعیت از قبل به وضوح قابل مشاهده است: یک نوار نی، پشت آنها باغچه های سبزی و روی آنها سنگرهای سرخ ها، پشت باغ های سبزی دهکده. گام به طور غیر ارادی تشدید می شود که سپس تبدیل به دویدن می شود تا به سرعت به نی ها برسد و از چشم دشمن پنهان شود. اما - به جوخه ستوان کروم دستور توقف داده شد و مسلسل های شرکت آتش گشودند. این جوخه نیروی اصلی آتش دشمن را متمرکز کرده و خساراتی به او وارد می کند.
در این زمان، بر فراز باغ های آن طرف رودخانه، چندین ترکش از باتری سرهنگ میونچینسکی با دقت شگفت انگیزی منفجر شد و قرمزها را مجبور کرد آتش خود را ضعیف کنند. دسته های سربی بدون ضرر به نیزارها می رسند. رگبار آتش، بالای نیزارها را بر سر افسرانی که در آنجا توقف می‌کنند، فرو می‌ریزد.
در پل، ژنرال مارکوف، سرهنگ تیمانوسکی. آنها گروه دوم را برای حمله برق آسا به پل هدف قرار می دهند. در سمت چپ از 4، به سمت راست از شرکت های 3 و 1 باید از حمله گروه 2 پشتیبانی کند، با تمام ابزارهای ممکن سعی در زور زدن به رودخانه داشته باشد.
اما در این زمان، دسته سوم گروهان 1، کاپیتان کارکنان زگریوتس، که در نیزارها رسیده بود و ناپدید شد، متوقف نشد، بلکه به حرکت خود ادامه داد. افسران لشکر که با دستان نیزارها را از هم جدا کردند و در آب غرق شدند، با عبور از یک کمربند نی 2-3 سازه، خود را روی آب تمیز یافتند. تنها 20 پله تا نیزارهای کرانه مقابل وجود داشت. آب فقط در عمق کمر است اما موقعیت جوخه غم انگیز ایجاد شد: یگورلیک کم عمق دارای پایین گل آلود بود ، پاها بالای زانو به گل رفتند. ترافیک بسیار کند شده است. قرمزها با دیدن زنجیری که از میان آب می گذرد، روی آن آتش گشودند. همه یک فکر داشتند: هر چه زودتر به نیزارهای کرانه مقابل برسند. به سختی راه افتادیم. برخی سعی کردند شنا کنند... اما بالاخره اینجا ساحل دیگر بود. دوباره از چشم دشمن پنهان شده و تکیه گاه وجود دارد - نی. رو به جلو!
دسته که از نیزارها بیرون آمدند به قرمزها که ده قدم دورتر بودند حمله کردند. قرمزها هیچ مقاومتی نشان ندادند: وحشت آنها را فرا گرفت و به سرعت دویدند. افسران با ضربات سرنیزه، تیراندازی از فاصله نزدیک، مسیر فرار خود را به سمت روستا با اجساد پراکنده کردند. جلوی جوخه و سمت چپ آن، انبوه قرمزها به سمت جاده پل به روستا فرار کردند. در اینجا دو سوار به سمت آنها پریدند ... در لباس فرم. یکی از آنها که معلوم شد پرچمدار هنگ وارناوینسکی است، فریاد زد:
- رفقا! برای تپه کلیسای جامع آماده شوید! کادت ها به پل حمله می کنند.
یک رگبار - و هر دو مرده می افتند (پس از آن، دوباره به دان بازگشتند، افسران یکی را در گورستان روستا در میان قبرهای تازه با کتیبه دیدند: "بارون، پرچمدار بوریس نیکولاویچ لیسفسکی. توسط باند کالدین در 21 فوریه 1918 کشته شد. ").
پس از دویدن به جاده، جوخه از هم جدا می شود: دو جوخه قرمزها را تعقیب می کنند، که به سمت روستا فرار می کنند، دو گروه دیگر به سمت چپ می پیچند، به سمت کسانی که از رودخانه فرار می کنند ... قرمزها انتظار ملاقات با افسران را نداشتند. در عقب آنها ...
در این لحظه ژنرال مارکوف به پل حمله کرد. در آن لحظه مأموران در آن طرف بودند. در سمت چپ، گروهان چهارم تا حدودی از رودخانه عبور کرد و قرمزها را واژگون کرد. در سمت راست، گروهان سوم، تا حدی واید، تا حدی با قایق هایی که روی رودخانه بودند، نیز به سمت دیگر عبور کردند. ژنرال مارکوف با دسته سرب در امتداد جاده به سمت دهکده پشت سر قرمزهای فراری دوید. و ناگهان با دیدن افسران گروهان یکم در مقابل خود حیران ایستاد.
- اهل کجایی؟ - او درخواست کرد. او انتظار چنین مانور دسته 3 گروهان 1 را نداشت.
در اینجا ، ژنرال مارکوف دستور داد: گروهان اول برای ادامه تعقیب دشمن در امتداد خیابان روستا که از پل منتهی می شود. سومین گروهی که روستای سمت راست را دور می زند. 2 و 4 - در سمت چپ. او که دید افسران در حال جمع آوری اسرا هستند، فریاد زد:
- با زندانیان برخورد نکنید. نه یک دقیقه تاخیر رو به جلو!
در همین حین، لشکرهای لشکر 3 به تعقیب و گریز خود در خیابان روستا ادامه دادند. هر چه آنها در تعقیب سریع و سریع به جلو می دویدند، قرمزها ضخیم تر در مقابل آنها قرار می گرفتند. دومی مثل مرغ جلوی ماشین دوید. افسران در حال فرار از محدوده تیراندازی کردند، با چاقو ...
اینجا روی تپه کلیسای جامع هستند... کلیسایی در وسط میدان و... یک باتری چهار تفنگی با خدمتکارانی که دور تفنگ ها غوغا می کنند. شلیک اسلحه ستوان اوسپنسکی در جلو و دیگران پشت سر او هستند. آنها به باتری حمله می کنند. خدمتکاران فرار می کنند، چند نفر باقی می مانند، از جمله سه نفر با لباس افسری... آنها «تسلیم شدند».
گروهان سوم روستای سمت راست را دور می زند. در آسیاب های بادی، یک باتری قرمز آتش می گیرد. اما او موفق به عقب نشینی می شود و فقط جعبه شارژ را باقی می گذارد.
در مقابل گروه 2، با دور زدن در سمت چپ، قرمزها در دهکده ناپدید شدند. حتی بیشتر در سمت چپ، گروه سواره نظام سرهنگ گرشلمن و پیشاهنگان سواره نظام از باتری 1، که توسط ژنرال مارکوف به آنجا فرستاده شده بود، در اطراف دهکده تاختند.
روستا گرفته شده است.
***
در میدان خالی از قرمزها، تیم های سرگروه دسته 3 گروهان 1 متوقف شدند، قدرتی برای ادامه تعقیب وجود نداشت. متناسب با کل شرکت 1.
ژنرال مارکوف تا گروهان چهارم تاخت. با دیدن زندانیان فریاد زد:
- لعنتی آنها را برای چه گرفتی؟
سوار به شرکت 2. همه چیز خوب است و با عجله به سمت میدان کلیسا می رود. پشت سر آنها، یک تیراندازی سریع وجود دارد.
به سفارش دهنده دستور می دهد: «ببین چه مشکلی دارد.
مأمور با گزارشی برگشت: «تیراندازی به دستور شما جنابعالی!
در میدان، توپخانه های اسیر شده را نزد ژنرال مارکوف آوردند، از جمله فرمانده باتری. افسران می بینند که ژنرال مارکوف با عصبانیت کنار خودش است و صدای هیجان زده او را می شنوند:
تو کاپیتان نیستی! شلیک!
اما ژنرال کورنیلوف سوار شد:
- سرگئی لئونیدوویچ! یک افسر را نمی توان بدون محاکمه تیرباران کرد. آن را به عدالت بسپارید! (فردای آن روز، محاکمه افسران اسیر شده بود. چون جرمشان آشکار بود، تبرئه نشدند، اما ... بخشیده شدند و به بخشهایی از ارتش ریختند). /…/
***
تلفات هنگ افسران به تعداد 4 کشته (همه دسته های ستوان کروم) و چند مجروح بیان شد. تلفات ناچیز، موفقیت عظیم نبرد اول و اشتیاق افسران به فرمانده خود، اعتماد به موفقیت های بعدی هنگ و ارتش را در همه ایجاد کرد.
مهمات کمی در جنگ استفاده شد، اما مقدار زیادی به دست آمد. بسیار تأسف آور بود که اسلحه هایی از نوع کوهستانی دستگیر شدند که گلوله های آنها برای ارتش غیر ضروری بود.
22 فوریه (7 مارس). ارتش در روستای لژانکا، نیمه رها شده توسط ساکنان، استراحت کرد. آنها فرار کردند زیرا به داستان های قرمزها در مورد جنایات "کادت ها" اعتقاد داشتند. در طول روز، بخش زیادی از فراریان به خانه های خود بازگشتند که آنها را کاملا سالم و غارت نشده یافتند. وقتی داوطلبان تقاضا نکردند، اما همه چیز را خواستند و پرداخت کردند، شرمساری بزرگی ایجاد شد. فقط افراد در سن سربازی از ترس بسیج شدن به روستا برنگشتند و آنهایی که خود را در خدمت سرخ پوشان بسته بودند.
در این روز، با حضور ژنرال آلکسیف، کورنیلوف، دنیکین، مارکوف و دیگران، مراسم تشییع جنازه چهار افسر کشته شده در کلیسای روستا برگزار شد.
آنها را با افتخارات نظامی تا مزارشان در قبرستان روستا بدرقه کردیم. آخرین لیتیوم سرو شد و سپس ژنرال آلکسیف با چشمانی اشکبار در مورد اولین قربانیان ما در مبارزات انتخاباتی و در مورد عذاب ما در آینده صحبت کرد. ژنرال کورنیلوف با دقت قبرهای بسته را بررسی کرد و به ما گفت: "به یاد داشته باشید، آقایان، کجا آنها را دفن کردیم: شاید اقوام به دنبال این قبرهای تنهایی باشند."
23 فوریه (8 مارس). صبح، ارتش داوطلب از روستای لژانکی به راه افتاد و به زودی وارد منطقه کوبان شد. گروه سواره نظام سرهنگ گلازناپ کمی زودتر در جهت جنوب شرقی به سمت روستای بلایا گلینا حرکت کرد تا توجه سرخ ها را از مسیر واقعی ارتش منحرف کند. هنگ افسری با باتری 1 این بار در عقب بود. هوا فوق العاده بود، جاده کاملا خشک بود. رفتن آسان بود ستون های واحدها به ترتیبی مثال زدنی رفتند.
ژنرال مارکوف در امتداد ستون هنگ افسران تاخت. شرکت ها به سرعت "پا را در دست گرفتند". با عبور از گروه چهارم، ناگهان با صدای بلند پرسید:
- شرکت چهارم، این چه نوع سیستمی است؟
قبل از اینکه کاپیتان دودارف وقت داشته باشد پاسخ دهد، کل گروه گفتند:
- سه سمت راست جناب عالی!
این تشکیلات سواره نظام توسط کل گروه از جزء اصلی آن، بخش شوک لشگر سواره نظام به ارث رسیده است. در پاسخ، ژنرال مارکوف اظهار داشت:
- بهت نشون میدم! پیاده نظام و در سمت راست سه ...
و از آنجایی که ژنرال مارکوف بدون "نشان دادن" چیزی تاخت، شرکت کل مبارزات بعدی را در تشکیلات سواره نظام "سه تایی به سمت راست" طی کرد.
پس از انجام راهپیمایی دوازده ورسی بدون خستگی، ارتش در اولین روستای کوبان پلوسکایا متوقف شد و در آپارتمان ها مستقر شد. همه بلافاصله از تضاد شدید با آنچه در روستای لژانکا بود تحت تأثیر قرار گرفتند: روستا توسط ساکنان رها نشده بود و قزاق ها صمیمانه و صمیمانه از آنها استقبال کردند، آنها از ارتشی که آمده بود احساس ترس نکردند. تنها 12 مایل دو شخصیت مختلف، دو روان - قزاق و دهقان را از هم جدا کرد. و این در حالی است که دهقانان استاوروپل فقیرتر از قزاق ها زندگی نمی کردند.
اما افسران نمی خواستند به این موضوع فکر کنند، آنها در انتظار یک شام خوشمزه سریع و ظاهراً فراوان مشغول نظم دادن به خود بودند. آنها دیدند که زنان قزاق چگونه غذا درست می کردند. جوجه ها به ویژه تحت تأثیر قرار گرفتند. افسران مجبور بودند آنها را "طبق تمام قوانین هنر نظامی" و نه همیشه با موفقیت دستگیر کنند. افسران به ویژه در "کشتن" جوجه ها درمانده بودند: قزاق ها و قزاق ها این کار را با مهارت شگفت انگیز و بدون هیچ "سلاح" انجام می دادند. کنجکاوی و خنده! زنان قزاق قاطعانه از گرفتن پول برای نوشیدنی خودداری کردند.
یک انیمیشن خاص در شرکت فنی وجود داشت: پرچمدار اشمیت، که کت چرکسی پوشیده بود، توسط قزاق ها با دوک بزرگ نیکولای نیکولایویچ اشتباه گرفته شد. با این حال، این شباهت واقعاً چشمگیر است. او و همچنین کسانی که با او بودند مورد توجه و پذیرایی ویژه محترمانه قرار گرفتند. قزاق ها نه اکنون و نه بعداً منصرف نشدند.
حتی بعداً چنین موردی وجود داشت: یکی از افسران که به پرچمدار اشمیت نزدیک شد، در گوش او گفت:
- اعلیحضرت شاهنشاهی، من شما را شناختم! اشمیت نیز به آرامی پاسخ داد:
-خب خفه شو!
وقتی از پیتر ادواردوویچ پرسیدند که چرا چنین پاسخ عجیبی داد، او توضیح داد که اگر سعی می کرد افسر را منصرف کند که او دوک بزرگ نیست، افسر باز هم او را باور نمی کرد و دستور "دوک بزرگ" در واقع سکوت او را مجبور می کرد که این شایعه دیوانه وار را منتشر نکند.
علیرغم نگرش خیرخواهانه قزاق های روستا نسبت به داوطلبان و علیرغم این واقعیت که آنها به طور غیرقابل انکاری در اهداف و وظایف ارتش داوطلب سهیم بودند (ژنرال کورنیلوف تقریباً در هر روستا با قزاق ها صحبت می کرد) با این وجود آنها به این فراخوان توجه نکردند. به مبارزه با بلشویک ها بپیوندید. داوطلبان این انتظار را نداشتند.
در 24 فوریه (9 مارس)، ارتش با داشتن یک هنگ افسری در عقب، به سمت غرب حرکت کرد. او پس از توقف دو ساعته در مزرعه نوو-ایوانوفسکی، برای شب به روستای نظامایفسکایا نقل مکان کرد. در اینجا او نگرش متفاوت قزاق ها را هم نسبت به بلشویک ها و هم نسبت به خودشان پیدا کرد: قزاق ها با پیش بینی یا درک آنچه بلشویک ها می توانند به آنها بدهند، اسلحه برداشتند و به ارتش نیروهای کمکی - صدها پیاده و سوارکار - دادند.
25 فوریه (10 مارس). صبح دوباره ارتش در راهپیمایی است. گردان چکسلواکی که در پشت گارد رژه می رفت مجبور شد حمله را دفع کند و خسارات سنگینی به گروه سواره نظام سرخ وارد کند. برای این عمل، ژنرال کورنیلوف به گردان 5000 روبل جایزه داد.
ارتش پس از طی تنها 15 ورست، در روستای Veselaya متوقف شد و در آپارتمان ها مستقر شد که همه را بسیار شگفت زده کرد. آنها شروع به گمانه زنی در مورد دلایل این کردند. این واقعیت که ارتش قبلاً به راه آهن ولادیکاوکاز نزدیک بود این امکان را فراهم می کرد که تصور کنیم ممکن است از این جاده عبور کند و حتی با یک نبرد بسیار محتمل ، و همه اینها می تواند در شب اتفاق بیفتد. و در واقع، در حدود ساعت 21 ارتش با داشتن یک هنگ افسری، یک گروهان فنی، یک گردان یونکر و 1 باطری به فرماندهی ژنرال مارکوف در صف مقدم حرکت کرد. جهت حرکت مانند قبل به سمت غرب، به سمت ایستگاه Sosyka گرفته شد، اما، پس از طی حدود ده ورست، در مزرعه پیشتاز مستمر، به شدت به سمت جنوب چرخید.
در تاریکی، هنگ افسران از یک جاده کوچک روستایی در امتداد دروازه پایین رفتند، از پل روی رودخانه تیخونکایا عبور کردند ... اما اسلحه ها روی دروازه گیر کردند. سرهنگ میونچینسکی تمام نیروهای باتری را بسیج کرد: بوته ها، نی ها، کاه ... همه چیز در مسیر سقوط می کند. شرکت فنی به کمکش آمد: فاسین ها گره می خوردند، پل بسته می شد... تبرها به صدا در می آمدند. در میان سر و صدای خفه کارگران، صدای تند و مشخص ژنرال مارکوف به گوش می رسد. در نهایت، اسلحه ها به سلامت از پل عبور کردند، اما دوباره در نیمه دوم گاتی گیر کردند. یک نیروی افسری دوید. به زودی اسلحه ها روی زمین محکم قرار گرفتند و پیشتازان به راه افتادند.
آنها در مورد ژنرال مارکوف گفتند: "ما با او گم نمی شویم و همه جا خواهیم رفت."
جایی سمت راست 2-3 انفجار بود.
26 فوریه (11 مارس). قبل از سپیده دم، آوانگاردها وارد روستای نوو-لوشکوفسکایا شدند و بدون توقف در آنجا به راه خود ادامه دادند، اما در جهت غربی. 5-6 ورست دیگر و او به راه آهن رفت و اجازه داد ارتش از کنارش رد شود. ژنرال مارکوف مسئول گذرگاه بود. ژنرال کورنیلوف نیز آنجا بود.
با این حال، عبور ارتش راه آهن به آرامی پیش نرفت: از سمت شمال، از سمت ایستگاه سوسیک، قطار زرهی قرمزها نزدیک شد و شروع به گلوله باران گذرگاه کرد. معلوم شد که مسیر راه آهن خیلی نزدیک منفجر شده است، اما باتری اول به زودی آن را دور کرد و یک مایل جلوتر راند. وقتی آخرین واحدها سپری شدند، هنگ افسران با یک باتری به دنبال آنها حرکت کرد.
شب فرا رسیده است.
***
ساعت از نیمه شب گذشته بود و هنگ افسران با باتری هنوز در راهپیمایی بود. جاده خوب بود اما باد سردی می وزید. خستگی خود را احساس کرد. یاد آهنگ سربازی افتادم:
"خوب است که در پیاده نظام خدمت کنیم.
با این حال، بسیار جیر جیر بود…”
استراحت های کوتاه کمک چندانی نکرد. بر خواب غلبه کرد. توقف طولانی ناگهانی: هنگام عبور از یک تیر باتلاقی تاخیری در پیش است. خیلی ها به خواب رفتند. حتی تماس تند ژنرال مارکوف بلافاصله همه را بیدار نکرد. برخی درنگ کردند و کفش های پاره شده خود را مرتب کردند. دستور کوتاهی به او داده شد:
- در اولین نبرد، چکمه های محکم بگیرید!
هیچ عقب مانده ای وجود ندارد. ستون به خوبی پیش می رود مشکل این است که اگر "خارش پیش از باد پیش برود" در مورد یک موضوع بزرگ: ژنرال مارکوف در اینجا چیزی نمی‌گوید، اما به راحتی نمی‌توان به حرف خودش رسید. ژنرال مارکوف نمی تواند بی سر و صدا سفر کند: او باید همه جا باشد. و کاروان را بی سرپرست نمی گذارد. او همه گاری سواران را می شناسد.
- چه بلایی سرت اومده؟ - او به یکی از افسران کارکنان خطاب می کند.
- مریض، عالیجناب!
- زنگ بزن به دکتر بگو وضعیت سلامتی این افسر را به من گزارش دهد! - پس از گزارش دکتر، ژنرال مارکوف دستور داد به "بیمار" بگوید که "ارتش به چنین بیمارانی نیاز ندارد".
در نهایت، اینجا روستای استارو-لوشکوفسکایا است، اما نیروهای عقب باید منتظر بمانند تا کل ارتش به داخل آن کشیده شود. به طرز آزاردهنده ای سی وررسی در طول روز به استپ بودن در سرما و گرسنگی تبدیل می شود. اما - "همانطور که لازم است، پس لازم است."
27 فوریه (12 مارس). فقط صبح هنگ افسری و باطری به داخل روستا کشیده شدند و در منطقه ای که به آنها نشان داده شده بود متوقف شدند. البته تعدادی از جوخه ها باید بلافاصله به پاسگاه ها می رفتند و از استراحت و غذا چشم می زدند.
سرهنگ بیرکین با گروه خود به پاسگاه نزدیک آسیاب فرستاده شد و به طور غیرمنتظره ای یک پاسگاه کورنیلوویت در 10 نفر پیدا کرد. کورنیلووی ها در حالت هیجانی قرار داشتند ... معلوم شد که در شب ستونی از قرمزها که به سمت روستا می رفتند با آنها برخورد کردند و آنها بی سر و صدا با آن برخورد کردند: حدود صد کشته در جاده خوابیده بودند و آنجا بودند. 5-6 گاری اسیر شده با سلاح. اما آنها جرات نکردند جایگزین شوند ، زیرا هیچ اطلاعی در این مورد دریافت نکردند و سرهنگ بیرکین با گروه خود به روستا بازگشت. او مجبور نبود دوباره استراحت کند: ارتش قبلاً در راهپیمایی بود.
پس از گذراندن 20 ورست دیگر ، ارتش به روستای ایرکلیفسکایا آمد و فقط در اینجا اعلام شد که آنها شب را سپری می کنند و حتی اضافه کردند - آرام. نیاز به استراحت بسیار زیاد بود: بالاخره ارتش در یک روز و نیم تا 50 مایل را طی کرد.
28 فوریه (13 مارس). یک روز احتمالی در روستا اعلام شد، و در واقع، ارتش نه تنها تمام روز، بلکه یک شب دیگر ایستاده بود. داوطلبان به طور کامل استراحت کردند.
البته در میان افسران درباره موضوعات مطرح شده از سوی کمپین صحبت هایی صورت گرفت. اول از همه، در مورد انتقال بی دردسر راه آهن ولادیکاوکاز. همه توضیح مشابهی دارند: ارتش توسط ژنرال کورنیلوف رهبری می شود. سپس - ارتش کجا می رود؟ اینجا اختلاف نظر است. برخی متقاعد شده اند، همانطور که قبل از عبور از راه آهن متقاعد شده اند: به ایستگاه Tikhoretskaya می رود و فقط جهت ضربه را به آن تغییر می دهد. دیگران ادعا می کنند که اکنون به یکاترینودار راهپیمایی می کند و برای این کار لازم نیست ابتدا گروه Tikhoretskaya قرمزها را درهم بشکنیم. در یکی از دسته افسران، بحث بسیار شدیدی در مورد این موضوع درگرفت و صلح توسط فرمانده دسته، کاپیتان زگریوتس، با ترفند معمول خود برقرار شد: "گوش کن!
1 مارس (14). در صبح ، ارتش در امتداد جاده به سمت روستای Berezanskaya حرکت کرد و هنگ شوک کورنیلوف را با یک باتری در خط مقدم داشت. این بار هنگ افسری بنا به دلایلی در راس نیروهای اصلی که به نظر همه برای مبارزات جدید به نظر می رسید ، رژه رفتند.
جلوتر، یک نبرد آغاز شد و، با قضاوت بر اساس تیراندازی، یک نبرد جدی. ستون متوقف شد.
در این هنگام ژنرال کورنیلوف که در راس ستون قرار داشت رو به ژنرال مارکوف کرد و گفت:
به کورنیلووی ها کمک کنید! اگر قبل از غروب دشمن را زمین نگیریم، در محاصره خواهیم بود.
نگرانی ژنرال کورنیلوف قابل درک بود: او فکر نمی کرد که قرمزها در چنین فاصله ای از راه آهن مقاومت سرسختانه ای در برابر ارتش نشان دهند. اجازه نمی دهد فکر کند که قزاق های کوبان در کنار قرمزها باشند، همانطور که اکنون اتفاق افتاد. معلوم شد که دشمن نه تنها با نیروهای زیاد از روستا دفاع می کند، بلکه در سنگرها نیز نشسته است.
ژنرال مارکوف جلو رفت. پشت سر او یک هنگ افسری با باتری است. به زودی هنگ جاده را منحرف کرد و مجدداً به تشکیلات جنگی سازماندهی شد. با رسیدن به خط کورنیلوف ، هر دو هنگ به حمله رفتند. در جناحین یک بخش سوارکاری است.
قرمزها با شدیدترین تیرهای تفنگ و مسلسل با هنگ ها روبرو شدند. اما زنجیر، بدون توقف، آرام، با تفنگ به کمربند، جلو رفتند. فقط گاهی اوقات شخصی یک یا دو گلوله را به سمت یک هدف مهم در حال حرکت شلیک می کند. قرمزها نتوانستند چنین حمله مطمئنی را تحمل کنند و ابتدا به تنهایی و سپس با تمام توده خود برخاستند و با پرتاب مسلسل و تفنگ به سوی دویدن شتافتند.
داوطلبان پس از عبور از سنگرهای سرخ ها روی یک خط الراس ملایم ، روستا را در 3-4 صد قدمی دیدند ، جایی که سرخ ها غواصی کردند و در ساختمان ها ، باغ ها ، در باغ های سبزیجات و نیزارهای رودخانه ای که از روستا عبور می کرد پنهان شدند. لشکر سواره نظام روستا را دور زد و قرمزها را از قبل در پشت آن تعقیب کرد. در روستا کسانی را که پناه گرفته بودند گرفتار کردند. دیگران با جان خود هزینه کردند و در میدان استانیتسا، قزاق های قدیمی به جوانان خود برای کمک به قرمزها آموزش دادند.
هنگ افسری در دهکده معطل نشد و به دنبال لشکر سواره نظام به روستای ژوراووسکایا که آنها را اشغال کردند حرکت کردند و تا 30 مایل در روز انجام دادند.
تلفات هنگ در نبرد ناچیز بود.
2 مارس (15). کل ارتش با اختصاص هنگ کورنیلوف و لشکر سواره نظام سرهنگ گرشلمان برای اشغال ایستگاه ویسکی در راه آهن Tikhoretskaya - Yekaterinodar به روستای ژوراووسکایا حرکت کرد. ایستگاه گرفته شد. لشکر سواره نظام که روی آن باقی مانده بود، مسیر راه آهن را در جهت Tikhoretskaya منفجر نکرد، بی احتیاطی ایستاد و با حمله غیرمنتظره قرمزها با یک قطار زرهی با ضرر و زیان از کار افتاد.
هنگ پارتیزانی که برای بازگرداندن وضعیت اعزام شده بود با مقاومت سرسختانه ای روبرو شد و با حمله شبانه نتوانست ایستگاه را تصرف کند. موقعیت ارتش که اکنون یک گروه قوی از قرمزها را در جناح خود بر اساس تیخورتسکایا داشت، دشوار بود. شکست دادن سرخ ها در وهله اول در Vyselki اولین و ضروری ترین کار بود.
3 مارس (16). قبل از سپیده دم، یک دسته از ژنرال مارکوف به کمک پارتیزان ها آمد: یک هنگ افسر، یک شرکت فنی و باتری 1. یک گردان از کورنیلووی ها نیز به او متصل شده بود.
دسته در زیر پوشش مه صبحگاهی 2-3 ورست به ایستگاه نزدیک شدند و شروع به چرخیدن کردند. صدای تیراندازی از جلو شنیده شد. گروهان افسری قبل از رسیدن به خط الراس با پارتیزان های عقب نشینی روبرو شدند و آنها را رها کردند و حرکت به سمت یال را تسریع کردند. آنها که به سختی از آن بالا رفتند، با زنجیرهای ضخیم پیشروی قرمزها روبرو شدند. از فاصله 50 قدمی مأموران با دشمنی هجوم آوردند. در جاهایی دعوای تن به تن کوتاهی رخ داد. قرمزها واژگون شدند. فاصله به سرعت افزایش یافت: زنجیر افسران، در ادامه حمله، قرمزها را با آتش تعقیب کردند، اما، با شلیک مسلسل های بسیاری از ساختمان های روستا، دراز کشیدند. این در حالی است که قرمزها با کمک ذخیره ها بار دیگر هجومی رفتند.
ژنرال مارکوف در زنجیره هنگ بود. در آن لحظه، یک قزاق خوش تیپ، قد بلند، با کلاه قرمز هنگ هفدهم باکلانوفسکی، به سمت او تاخت.
- بسیار خوشحالم که شما را می بینم، کاپیتان ولاسوف! - ژنرال مارکوف با صدای بلند صحبت کرد، - آنها به موقع به ما نزدیک شدند: ملوان ها در جناح چپ ما پیشروی می کنند ... مهم نیست که چگونه به سرنیزه ها رسید! سریع به آنها حمله کنید!
- بله جناب عالی! - یسائول ولاسوف با مهربانی سلام کرد و به داخل زین پرید و اسب خود را به شدت چرخاند و در معدن به سمت صد خود که در مکانی محافظت شده از گلوله ایستاده بودند هجوم برد. چند دقیقه بعد، گدازه ای از قزاق ها در 40 چکرز با بوم به سمت حمله شتافتند. شلیک ترقه و ... فروکش کرد.
- جلو، فرار کن! - و با فریاد "هور" زنجیره هنگ افسران به سوی حمله شتافت. حالا دوباره زنجیر در صد قدمی قرمزها فاصله داشت. حمله یساول ولاسوف کار خود را انجام داد: صد نفر او بخش اصلی قرمزها - ملوانان و همسایگان آنها را از بین برد. باتری آتش مسلسل را از آسیاب خاموش کرد. او قطار زرهی قرمز را مجبور کرد که پشت ساختمان های دهکده پناه بگیرد و سپس با عجله به سمت ایستگاه Tikhoretskaya حرکت کند. قرمزها از طریق روستا به سمت شرق فرار کردند، اما در آنجا مورد آتش یک گروهان افسری قرار گرفتند که ایستگاه را از شمال دور زده بود. ژنرال کورنیلوف در لحظه تعیین کننده حمله به ایستگاه در زنجیر بود.
ایستگاه اشغال شد و دشمن شکست خورد، اما بخش‌هایی از ارتش داوطلب متحمل خسارات سنگینی شدند. این اولین نبرد جدی و وحشیانه بود. در سمت قرمزها، علاوه بر ملوانان (تا 150 نفر بودند، تقریباً همه آنها مردند)، قزاق ها و واحدهای لشکر 39 پیاده نظام شرکت کردند که سرسختی آنها را توضیح داد. ژنرال مارکوف در کنار خودش بود. با سؤالاتی در مورد زندانیان تصادفی به او مراجعه نکردند و به کشیش که برای "گمشدگان" درخواست بخشش کرد، او پاسخ داد:
- برو پدر! اینجا کاری برای شما وجود ندارد.
یسائول ولاسوف نیز در حمله اسب جان خود را از دست داد. هنگام درگیری با ملوانان، اسبی در زیر او کشته شد. یساول افتاد، اما با پریدن از جا، سر ملوان تیرانداز را برید و بلافاصله زیر گلوله های دیگری جان باخت.
- ایزاول! ایزاول! - فریاد زد قزاق هایش. با قطع ملوانان ، آنها دیگر نمی توانستند قرمزها را تعقیب کنند: آنها در اطراف بدن فرمانده خود جمع شدند و گریه کردند. شب، جسد یسائول ولاسوف و سایر کشته شدگان در گورستان روستای ویسلکی دفن شدند.

***
در هنگام غروب کامل، هنگ افسری، شرکت فنی و باتری اول شب را در روستای ایستگاه ویسلکی و روستای نزدیک سووروفسکایا مستقر کردند. ژنرال مارکوف دستور داد "آنطور که باید" استراحت کنند و علاوه بر این، سربندهای سفیدی را روی سرپوش همگان بدوزند تا در جنگ تشخیص یکی از قرمز آسان تر باشد. به بخش هایی از این گروه که در روستای سووروفسکایا متوقف شد، دستور داده شد که هزینه غذا را پرداخت نکنند، به عنوان سرکوبی برای مشارکت قزاق های این روستا در طرف قرمزها.
هنگ پارتیزان و گردان کورنیلوویت ها با تصرف ایستگاه برای پیوستن به نیروهای اصلی ارتش در روستای ژوراوسکایا ترک کردند.
همه از واحدهای داوطلب یکاترینودار اطلاع داشتند. چند روز پیش این یگان ها در اینجا شکست خوردند و به یکاترینودار عقب نشینی کردند. اما واقعیت وجود یک گروه داوطلب در یکاترینودار اکنون غیرقابل انکار بود و راه به یکاترینودار دشوار به نظر نمی رسید: قرمزها از دو طرف فشرده می شدند و مانع از پیوستن ارتش به گروه کوبان نمی شدند.

PAVLOV V.E. "مارکووی ها در نبردها و مبارزات برای روسیه در جنگ آزادیبخش 1917-1920" جلد 1. پاریس، 1962 (مجموعه)
مارکویت ها در اولین کارزار ارتش داوطلب.
(بازگشت به لژانکا. توجه - I.U.)

نبرد در روستای لژانکا

19 آوریل (2 مه). قبل از طلوع فجر، بخشی از هنگ را روی گاری ها سوار کردند و در جهت شمال شرقی رها کردند. دستور داده شد که قرمزها را از دهکده لوپانکا، واقع در 15 مایلی بیرون برانند. جنگی در راه بود و با یک ضربه سریع دشمن واژگون شد و روستا اشغال شد. شب، واحدها به لژانکا بازگشتند.
20 آوریل (3 مه). تیپ های دوم و اسب فوراً به کمک مردم دون رفتند که مجبور به ترک روستاهای یگورلیتسکایا و مچتینسکایا شدند. تیپ 1 و یگان سواره نظام ژنرال پوکروفسکی در لژانکا ماندند و با آنها کل بیمارستان صحرایی ارتش با 1500 مجروح و یک کاروان.
به زودی قرمزها از شرق و جنوب به روستا حمله کردند. آنها طاقت فرسا بودند. ژنرال مارکوف دستور داد تا از نفوذ دشمن به روستا و تخریب آن جلوگیری شود. کل تیپ در یک زنجیره پراکنده مواضع گرفت. برای هر نفر 30 دور صادر می شود. علاوه بر این، ژنرال مارکوف دستور داد بخشی از مسلسل ها را در هنگ ها روی گاری ها نگه دارند و از آنها باطری های مسلسل متحرک بسازند تا در صورت امکان به سمت جناح های زنجیره های دشمن حرکت کنند تا آنها را با جناح بزنند. آتش، که پیاده نظام را برای رفتن به ضد حمله آسان تر می کند. این اولین مورد در ارتش سازماندهی چنین باتری هایی بود.
دشمن نزدیک می شد. او حدود یک مایل از روستا دور بود که در حال حرکت آتش گشود. چندین تفنگ او به زنجیر تیپ 1 شلیک کرد. اینها مسلسل هستند که از جلوی زنجیر خود بیرون پریدند و پر از آتش شدند. او با شلیک تفنگ و توپ نادر پاسخ داده شد.
اما اکنون دشمن مجبور بود 1000 پله آخر را طی کند، زیرا آتش شدید مدافعان او را مجبور به دراز کشیدن کرد. لحظه ای دیگر، و باتری های مسلسل به جلو پرواز کردند و از فاصله 500-600 قدم آتش گشودند و آن را با آتش روی پهلوها پاشیدند. دشمن در سردرگمی به سر می‌برد و صدای بلند «هور» تیپی که به حمله رفته، او را در تمام جبهه به پرواز در می‌آورد. تنها بخشی از نیروهای خود تیپ قرمزها را برای چندین مایل تعقیب کرد.
با توقف تعقیب و گریز، دشمن متوقف شد و شروع به سر و سامان دادن به خود کرد. باطری های او به سمت قسمت های پیشرفته هنگ شلیک می کردند. گروهان چهارم در فاصله 2-3 ورسی از روستا روی ردیفی از کاه و سوله های بزرگ با ماشین آلات کشاورزی توقف کردند. ترکش بر روی او اصابت کرد و تلفاتی به او وارد کرد. چند مجروح به شدت به داخل آلونک منتقل شدند، جایی که گلوله ها چندان خطرناک نبود. متأسفانه یک گلوله به انبار اصابت کرد و یونجه های موجود در آن را مشتعل کرد. آتش چنان سریع گسترش یافت که نتوانستند همه مجروحان را از انبار بیرون بیاورند. سه نفر از آنها در شعله های آتش جان باختند.
شب فرا رسیده است. به یگان هایی که به جلو پیشروی کردند دستور داده شد تا به روستا عقب نشینی کنند و گارد قوی ایجاد کنند.
تلفات در هنگ افسران جدی بود: تا 50 نفر. فرمانده هنگ ژنرال بوروفسکی نیز از ناحیه سر مجروح شد. به دستور ژنرال مارکوف، هنگ توسط سرهنگ دوروشویچ دریافت شد.
21 آوریل (4 مه). شنبه پرشور. پیام شادی آمد: تیپ دوم پیاده نظام و اسب قرمزها را در نزدیکی روستای گولیای-بوریسوفکا شکست دادند و آنها را مجبور کردند که با عجله از روستای یگورلیتسکایا دور شده و روستای مچتینسکایا را پاکسازی کنند. بنابراین، ارتش داوطلب با دونرهای شورشی روستاهای جنوبی متحد شد که تسلیم ژنرال دنیکین شدند. حالا دیگر قلمرو ارتش به قلمرو یک روستا یا روستا محدود نمی شد. ارتش اکنون یک عقب دارد و در نیمه اول روز کل درمانگاه اردوگاه به سمت عقب به روستای یگورلیتسکایا رفت. به همراه تیمارستان، کاروان کل تیپ 1 نیز اعزام شد. کاروان زیر آتش توپخانه دشمن روستا را ترک کرد.
گلوله باران از صبح شروع شد و به تدریج شدت گرفت. در عین حال استقرار پیاده قرمزها در جبهه ای بسیار بزرگتر از روزهای گذشته نمایان بود و از شمال شرق و جنوب غرب روستا را پوشش می داد. سپس همه توده ها به حمله رفتند. اسرای اسیر در درگیری های یگان های پیشرفته اظهار داشتند که در جلسه دیشب تصمیم گرفته شد که به هر قیمتی لژانکا را بگیرند تا تعطیلات را در آن جشن بگیرند.
دعوا وحشیانه بود. مسلسل ها روی گاری ها و باتری اول بارها به جلو پریدند و تقریباً به قرمزها شلیک کردند. مکرراً افسران و هنگ‌های کوبان در اینجا و آنجا دست به ضدحمله زدند، اما قرمزها که در مکان‌های دیگر با حمایت ذخیره‌ها به عقب برگشتند، به پیشروی ادامه دادند. نبردی سرسختانه در حومه روستا، در گورستان رخ داد. قرمزها یک کارخانه آجرپزی را تصرف کردند و تهدید کردند که راه روستای یگورلیتسکایا را قطع خواهند کرد. برای بازگرداندن وضعیت، شرکت مهندسی فرستاده شد - آخرین ذخیره ژنرال مارکوف. 80 نفری که بخشی از هنگ افسران را پشتیبانی می کردند نتوانستند مقاومت 500 نفری دشمن را بشکنند و دراز کشیدند. مجبور شدم یک شرکت نیمه 50 نفره را از سایت همسایه حذف کنم. با یک حمله فوری، قرمزها از کارخانه آجر رانده شدند و فرار کردند و 2 مسلسل و مقدار زیادی مهمات در جای خود باقی گذاشتند.
در کل جبهه، تهاجمی قرمزها شروع به فروپاشی کرد. ژنرال مارکوف به شرکت مهندسی دستور داد "برای بازدید عید پاک به روستای لوپانکا برود"، اما وضعیت عمومی روبروی روستا او را مجبور به لغو دستور کرد. فقط در غروب بالاخره قرمزها از دهکده عقب رانده شدند.
این بار قرمزها در چشم روستا درنگ نکردند، بلکه به روستاهایی که از آنجا آمده بودند عقب نشینی کردند. با ارسال نگهبانان، بخش‌هایی از تیپ در خانه‌های حومه مستقر شدند. رویای بسیاری برای بازدید از کلیسا در متین مقدس محقق نشد. هیچ چیز برای سفره عید پاک آماده نشده بود ، زیرا صبح مقامات خانواده به همراه کاروان به روستای یگولیتسکایا عزیمت کردند. روزه را فقط با آنچه اهالی رفتار کردند، افطار کردند.
در آخرین نبرد، بخش هایی از تیپ متحمل خسارات قابل توجهی شد - تا 80 نفر، که 7 نفر از آنها کشته شدند، هنگ افسران را از دست دادند. شرکت مهندسی به تنهایی 8 افسر و بیش از 20 زخمی را از دست داد. باز هم یک تیمارستان صحرایی در تیپ تشکیل شد که کمتر از 160 زخمی داشت.
فرمانده هنگ افسران، سرهنگ دوروشویچ نیز مجروح شد. ژنرال مارکوف سرهنگ خووانسکی را به فرماندهی هنگ منصوب کرد.
در غروب، در پایان نبرد، ستاد ارتش لژانکا را به سمت روستای یگورلیتسکایا ترک کرد.
22 آوریل (5 مه). روز اول عید پاک. قبل از سپیده دم، بخش هایی از تیپ برای حمله احتمالی قرمزها آماده شدند، اما دومی ظاهر نشد: آنها تصمیم گرفتند جشن بگیرند. بنابراین مردم روسیه که دیروز جنگیدند، امروز در حال استراحت بودند و عید مقدس را در فاصله پانزده تا بیست ورستی از یکدیگر جشن می گرفتند.
ساکنان تعطیلات غم انگیزی داشتند: آنها از خروج داوطلبان و ورود قرمزها می ترسیدند. برای داوطلبان نیز غم انگیز بود: در رستاخیز روشن مسیح، آنها مجبور شدند رفقای خود را دفن کنند. آنها در همان قبرستانی به خاک سپرده شدند که چهار قربانی اول آغاز مبارزات قبل از آن به خاک سپرده شدند.
ژنرال مارکوف در اطراف واحدهای خود قدم زد و تعطیلات را به آنها تبریک گفت. برای او فریاد «هورا» سر دادند. وی همچنین از مجروحانی که مدتی دردهای خود را فراموش کرده بودند با دیدن رئیس محبوبشان عیادت کرد. او با 4 مجروح گروهان چهارم به شوخی گفت:
- با پاها و دستات چیکار می کنی؟ (دو نفر از ناحیه پا و دو نفر از ناحیه دست مجروح شدند). و اصلا خودم را در معرض گلوله قرار نمی دهم.
ژنرال مارکوف حتی در میان مجروحان شدید لبخند زد. یکی از افسران از طریق شکم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شروع به استفراغ خون کرد. ژنرال آمد.
- خوب؟ مجروح؟ مرد مجروح لبخندی زد و سرش را تکان داد.
- تو چشمات میبینم که خوب میشی!
این لبخند مجروح مرگ، این حادثه به یادگار ماند. مجروحان در واقع بهبود یافتند.
یافتن نامی برای ژنرال مارکوف که بتواند او را به طور کامل ارزیابی کند دشوار بود. او و "فرشته تسلی دهنده"، همانطور که در مورد توصیف شده، او و "فرشته نگهبان"، همانطور که او را در قطار ارتش صدا می کردند، که او یک رعد و برق بود، هم "خدای جنگ" است و هم "شمشیر ژنرال کورنیلوف".
غروب آن روز تیپ در میدان شمالی روستا صف آرایی کرد و به آن اعلام شد که از روستا خارج می شود. ستون گاری در امتداد جاده روستای یگورلیتسکایا حرکت کرد، از پل روی رودخانه یگورلیک گذشت، رودخانه ای که زمانی هنگ افسران از آن عبور کرد، اما به زودی جاده را به سمت راست منحرف کرد. هنگام غروب، دم هنگ ناگهان توسط کامیونی با مسلسل مورد اصابت گلوله قرار گرفت که به آن برخورد کرد. اما یک گلوله توپ کافی بود تا کامیون با عجله ناپدید شود.
23 آوریل (6 مه). روز دوم عید پاک. در سپیده دم، تیپ به تقاطع خداحافظی در راه آهن Torgovaya-Bataysk نزدیک شد. مردان تخریب تبعید شده به ایستگاه تسلینا مسیر را در آنجا منفجر کردند و در آن زمان تیپ آن را به طور کامل در کناره تخریب کرد. پس از انجام این کار، او به روستای Yegorlytskaya نقل مکان کرد، جایی که هنوز قبل از تاریکی به آنجا رسید، و 50 مایل را در روز طی کرد.
دیدار و پذیرایی اهالی روستا از داوطلبانی که به منازلشان آمده بودند، صمیمانه شاد و همراه با پذیرایی گسترده بود. حالا نگرش آنها نسبت به داوطلبان مانند دو ماه پیش اصلاً بی تفاوت نبود. آنها به اشتباه خود اعتراف کردند. و این دقیقاً دو ماه بعد اتفاق افتاد، همانطور که ژنرال کورنیلوف در آن زمان به آنها گفته بود. قزاق پیر با افتخار اعلام کرد که دو پسرش که قبلاً در گارد امپراتوری خدمت کرده بودند اکنون "بلشویک ها را می زنند". همه اینها باعث خوشحالی داوطلبان و تقویت روحیه عید پاک شد.
24 آوریل (7 مه). سومین روز از عید پاک. در طول شب همه رده های تیپ با آرامش می خوابیدند و با حالتی شاد و شاد از خواب بیدار می شدند. آنها بدون اتلاف وقت در اطراف دهکده پراکنده شدند تا با آشنایان و دوستان خود مسیح را ملاقات کنند و از او پذیرایی کنند. همه برای عیادت و تبریک به هم رزمان مجروح به تیمارستان صحرایی شتافتند. "مسیح قیام کرد! - واقعاً برخاسته!" - در اطراف ایستگاه توزیع شد.
بعد از ظهر شایعاتی در مورد اجرا پخش شد. مزاحم! اما حال و هوای شاد باقی ماند. در اذان مغرب و نماز مغرب اعلام شد: صبح زود تیپ با گاری به راه می افتاد. هیچ چیز را با خود نبرید، بلکه مهمات ذخیره کنید. بنابراین، دوباره در یک پیاده روی، اما، گویی، برای مدت کوتاهی. کجا و با چه هدفی؟ ژنرال مارکوف به این سؤالات پاسخی کوتاه و قطعی می دهد: "این به شما مربوط نیست!"
فقط 7 افسر شرکت مهندسی به رهبری سرهنگ دوم الکساندروف در مورد کار آتی کارزار مطلع شدند که ژنرال آنها را صدا زد و به آنها گفت:
- مهندسان! وظیفه ای جدی به شما سپرده شده است که موفقیت حمله ما به مثلث ایستگاه ها به آن بستگی دارد: Krylovskaya - Sosyka-Eiskaya و Sosyka-Vladikavkazskaya. شما باید پشت قرمزها و نزدیک تقاطع Khutorskaya در راه آهن به Yeysk بروید، بستر راه آهن را کاملاً خراب کنید و سیم های تلفن و تلگراف را قطع کنید. لازم است هر چه در این سه ایستگاه است به دست ما بیفتد. در شب 27 آوریل (10 اردیبهشت) شما باید این دستور را اجرا کنید و صبح من قرمزها را در اختیار خواهم گرفت. سه راهنما و صد چرکس به شما کمک می کنند. دستورات دقیق به سرهنگ دوم الکساندروف داده شد.
شب، گروه به راه افتاد.
25 آوریل (8 مه). ساعت 6 صبح تیپ یکم پیاده و سواره به سمت جنوب غربی حرکت کردند. یک روز کامل تکان دادن روی چرخ دستی ها و رسیدن به روستای نظامایفسکایا. انتقال حدود 65 ورست است. یک شب.
قزاق ها از ژنرال مارکوف خواستند که یک دسته را برای محافظت از روستای خود ترک کند، و او به آنها پیشنهاد کرد که خود را برای حفاظت سازماندهی کنند، یا حتی بهتر، به تیپ بپیوندند. تردید کردند.
26 آوریل (9 مه). صبح ژنرال مارکوف از یگان ها بازدید کرد و وظیفه ای که به ارتش داده شده بود را اعلام کرد:
- ما مواد جنگی را تهیه می کنیم. تیپ 2 در ایستگاه Krylovskaya پیشروی می کند. 1 در مرکز، در ایستگاه های Sosyka-Vladikavkazskaya و Sosyka-Eyskaya. اسب - در سمت چپ، در ایستگاه Leushkovskaya. هدف این است که همه چیزهایی را که قرمزها در این 4 ایستگاه دارند به تصویر بکشند. به دلیل هجوم گسترده قزاق های کوبان به صفوف ارتش، تدارکات رزمی ضروری است.
از روستای نظامایفسکایا، تیپ 1 و اسب به جهات مختلف رفتند. پس از طی حدود 30 ورست، تیپ 1 متوقف شد، چند ورسی کمتر از ایستگاه Sosyka-Vladikavkazskaya. گشت‌های لشکر سواره نظام چرکس وابسته به تیپ گزارش دادند که ایستگاه درگیر نیروهای بزرگ دشمن با یک قطار زرهی است.
بر اساس دستور ستاد ارتش، حمله سه تیپ باید همزمان با سحرگاه روز بعد آغاز شود.
با شروع شب، تیپ 1 شروع به استقرار در آرایش نبرد کرد: هنگ افسران - برای حمله به ایستگاه Sosyka-Vladikavkazskaya، کوبان - در سمت چپ آن. با اشغال این ایستگاه، تیپ باید با حرکت با شانه چپ به سمت ایستگاه Sosyka-Eyskaya پیشروی کند.
***
در روزهای 25 و 26 آوریل (8 و 9 مه)، گروه سرهنگ دوم الکساندروف با احتیاط از مسیرهای مخفی به راه آهن ولادیکاوکاز در شمال ایستگاه سوسیک نزدیک شد. در شب بیست و هفتم (10 اردیبهشت) از جاده گذشت و به مقصد نزدیک شد. افسران با ترک چرکس ها و راهنماها در فاصله 300 قدمی راه آهن، به سمت بوم رفتند و دست به کار شدند. پس از مدت کوتاهی - تیم: "خزیدن دور." بوم دو تا مانده است. دستور بعدی: "Set fire." انفجارهای قوی بود. و در همان لحظه، در چند قدمی محل انفجار، مأموران شبح یک قطار زرهی متوقف شده را دیدند. لحظه ای دیگر، و یک مسلسل بر آنها هجوم آورد: ظاهراً قرمزها متوجه فراریان شدند. سحرگاه گروهان جهت غرش آغاز نبرد را در پیش گرفتند و به سلامت به تیپ پیوستند.
27 آوریل (10 مه). کمی قبل از سپیده دم، به گروهان 1 دستور داده شد که تهاجم را به نمایش بگذارد. این شرکت پاسگاه قرمزها را ساقط کرد، اما با 200 قدم نزدیک شدن به راه آهن، با شلیک گلوله و مسلسل از یک قطار زرهی مواجه شد. او دراز کشید و در آن لحظه توسط پیاده نظام قرمز از جناحین مورد حمله قرار گرفت. در نبردی سخت، مقاومت شرکت شکسته شد و شروع به عقب نشینی کرد. قرمزهایی که او را تعقیب می کردند با شلیک مسلسل از باتری و مسلسل های شرکت متوقف شدند. تیراندازی در تمام جبهه شعله ور شد.
به محض روشن شدن هوا، هنگ افسران به حمله پرداخت. در مقابل راه آهن که قادر به غلبه بر قوی ترین آتش دشمن نبود، دراز کشید، اما چند دقیقه بعد، هنگامی که باتری اول از قطار زرهی خارج شد و مردم کوبان از قبل به سمت چپ هجوم آوردند، قرمزها را ساقط کرد. ، ایستگاه را اشغال کرد و بدون معطلی در آن، تهاجم را در امتداد راه آهن به سمت شمال هدایت کرد. قرمزها عقب نشینی کردند و دیگر مقاومتی نکردند و خیلی زود کاملاً پراکنده شدند.
ژنرال مارکوف با لشکر چرکس، بدون توجه به قرمزهای فراری، به سمت ایستگاه Sosyka-Eyskaya حرکت کرد. در هر دو ایستگاه، چندین پله با "تدارکات رزمی" دستگیر شدند، که بلافاصله روی گاری هایی که تیپ در آن حرکت می کرد بارگیری شد، در حالی که هنگ افسران به حرکت به سمت شمال ادامه می داد. قطار زرهی قرمزها قبل از اینکه توسط تیپ 2 اشغال شود موفق شد از ایستگاه کریلوفسکایا عبور کند.
لحظه ای زنگ خطر بود: ستون بزرگی از پیاده نظام و سواره نظام از سمت شرق به ایستگاه سوسیک نزدیک شدند. معلوم شد که اینها قزاق های روستای نظامائفسکایا بودند که می خواستند به تیپ بپیوندند. تعداد آنها بیش از 500 نفر بود. ژنرال دنیکین که به ایستگاه رسید همه آنها را برای تکمیل در تیپ 1 منصوب کرد و بلافاصله اسلحه به آنها داده شد.
در همین حال، هنگ افسران روستای پاولوفسکایا را اشغال کرد و ساکنان با خوشحالی از آنها استقبال کردند. ژنرال مارکوف از آنها خواست که فوراً به خانه بروند، زیرا روستا برگزار نمی شود، که باعث شد ساکنان فریاد بزنند: "اکنون چه اتفاقی برای ما خواهد افتاد؟" ژنرال مارکوف دستور داد زندانیان را که در اینجا اسیر شدند، از جمله ده ها نفر، آزاد کنند.
تا عصر ، هنگ کوبان نیز به روستای پاولوفسکایا آمد و شب کل تیپ به سمت شمال حرکت کرد.
28 آوریل (11 مه) او به روستای Novo-Mikhailovskaya ، 6-7 ورست غرب ایستگاه کریلوفسکایا آمد ، که توسط تیپ 2 جنگ شدیدی را اشغال کرد ، اما همچنان در شمال آن می جنگید. چند ساعت بعد، کل تیپ 1 به سمت ایستگاه حرکت کرد، اما در آن معطل نشد، اما از طریق روستای Ekaterinovka به سمت شرق به سمت روستای Novo-Pashkovskaya حرکت کرد، جایی که برای شب اردو زد. تیپ 2 هم همین کار را کرد.
29 آوریل (12 مه). این تیپ به روستای گولیای-بوریسوفکا نقل مکان کرد و در 30 آوریل به یگورلیتسکایا بازگشت.
واحدهای خسته از "حمله به سوسیکا"، اما شاد بازگشتند. موفقیت بزرگی به دست آمد و غنائم به دست آمد، "تدارکات رزمی" مورد نیاز ارتش. تیپ 2 حتی دو اسلحه هم گرفت. ارتش داوطلب برای اولین بار حمله ای را در جبهه 30 ورستی انجام داد.
تلفات در هنگ افسران زیاد بود: حدود 100 نفر که 27 نفر کشته و 44 نفر زخمی شدند که بیش از نیمی از ترکیب آن فقط در گروهان 1 بود. فرمانده هنگ، سرهنگ خوانسکی، سومین فرمانده از 20 آوریل (3 مه) نیز مجروح شد.
در 27 آوریل (10 مه)، سرهنگ تیمانوفسکی فرماندهی هنگ را بر عهده گرفت. ژنرال مارکوف راه خود را از دستیار جدا نشدنی خود جدا کرد، اما نزدیکترین مافوق او باقی ماند.
30 آوریل (13 مه) - تاریخ پایان کارزار کورنیلوف، یخ، 1 کوبان ارتش داوطلب.

اولین کمپین کوبان ("یخ") (9/22 فوریه - 30 آوریل / 13 مه 1918) - اولین لشکرکشی ارتش داوطلب به کوبان - حرکت آن با نبردهای روستوف-آن-دون به اکاترینودار و بازگشت به دون (به روستای یگورلیتسکایا و مچتینسکایا) در طول جنگ داخلی.

این کمپین اولین مانور ارتش ارتش داوطلب به فرماندهی ژنرال های L. G. Kornilov ، M. V. Alekseev و پس از مرگ اولین - A. I. Denikin بود.

هدف اصلی این کمپین متحد کردن ارتش داوطلب با گروه های سفید کوبان بود که همانطور که بعد از شروع کارزار مشخص شد ، اکاترینودار را ترک کردند.

تاریخچه حوادث

وقایع فوریه - اکتبر 1917 منجر به فروپاشی واقعی کشور و آغاز یک جنگ داخلی شد. در این شرایط، بخشی از سربازان خارج شده، طبق مواد پیمان صلح برست که توسط بلشویک ها به نمایندگی از روسیه امضا شد، ارتش تصمیم گرفت برای برقراری نظم متحد شود (اما به زودی مشخص شد که بسیاری از مردم چیزهای بسیار متفاوتی را با این کلمه). اتحاد بر اساس "سازمان الکسیفسکایا" انجام شد که از روز ورود ژنرال آلکسیف به نووچرکاسک - 2 (15 نوامبر) 1917 آغاز شد. اوضاع در دان در این دوره متشنج بود. آتامان کالدین، که ژنرال آلکسیف با او در مورد برنامه های خود برای سازمان خود صحبت کرد، پس از شنیدن درخواست "پناه دادن به افسران روسی"، در اصل با موافقت پاسخ داد، اما با توجه به خلق و خوی محلی، او به آلکسیف توصیه کرد که در نووچرکاسک نماند. برای بیش از یک هفته ...

در جلسه ویژه ای از نمایندگان و ژنرال های مسکو در 18 دسامبر 1917 (31) که در مورد مدیریت "سازمان الکسیفسکایا" تصمیم گیری شد (در اصل ، مسئله توزیع نقش ها در مدیریت بین ژنرال آلکسیف و کورنیلوف ، که در 6 دسامبر 1917 (19 دسامبر 1917) وارد دان شد، تصمیم گرفته شد که تمام قدرت نظامی به ژنرال کورنیلوف منتقل شود.

در 24 دسامبر 1917 (6 ژانویه 1918)، وظیفه تکمیل فوری تشکیل واحدها و رساندن آنها به آمادگی رزمی به ستاد کل، سپهبد S. L. Markov واگذار شد.

در کریسمس ، دستور "مخفی" در مورد ورود ژنرال کورنیلوف به فرماندهی ارتش اعلام شد که از آن روز به طور رسمی به عنوان ارتش داوطلب شناخته شد.

ارتش سرخ از شمال در نووچرکاسک و روستوف از جنوب و غرب در حال پیشروی است. سربازان سرخ این شهرها را در یک حلقه فشرده می کنند و ارتش داوطلب با عجله در حلقه می چرخد ​​و ناامیدانه مقاومت می کند و متحمل ضررهای وحشتناک می شود. در مقایسه با گروه های در حال پیشروی بلشویک ها، داوطلبان ناچیز هستند، آنها به سختی 2000 سرنیزه دارند، و گروه های پارتیزانی قزاق یساول چرنتسوف، سرکارگر نظامی سمیلتوف و ستیز گرکوف - به سختی 400 نفر. قدرت کافی نیست. فرماندهی ارتش داوطلب در حال جابجایی واحدهای خسته و کوچک از یک جبهه به جبهه دیگر است و سعی می کند اینجا و آنجا معطل بماند.

پس از امتناع قزاق های دون از حمایت از ارتش داوطلب و شروع حمله نیروهای شوروی در قفقاز، ژنرال L. G. Kornilov، فرمانده کل ارتش، تصمیم به ترک دان گرفت.

در روستوف گلوله ها، کارتریج ها، یونیفرم ها، انبارهای پزشکی و پرسنل پزشکی وجود داشت - همه چیزهایی که ارتش کوچکی که از نزدیکی های شهر محافظت می کرد بسیار نیاز داشت. تا 16000 (!) افسری که نمی خواستند در دفاع از آن شرکت کنند در تعطیلات در شهر بودند. ژنرال‌های کورنیلوف و آلکسیف در این مرحله نه به تکلیف و نه بسیج متوسل نشدند. بلشویک های سیورز که شهر را پس از خروجشان اشغال کرده بودند، "هر آنچه را که نیاز داشتند برداشتند و با تیراندازی به چندین افسر مردم را مرعوب کردند."

تا اوایل بهمن ماه، ارتش که در حال تشکیل بود شامل:
- هنگ شوک کورنیلوف (سرهنگ دوم نژنتسف)
- هنگ سنت جورج - از یک کادر افسر کوچک که از کیف وارد شد. (سرهنگ کرینکو).
- گردان های افسر 1، 2، 3 - از افسران جمع شده در نووچرکاسک و روستوف. (سرهنگ کوتپوف، سرهنگ دوم بوریسوف و لاورنتیف، بعداً سرهنگ سیمانوفسکی).
- گردان کادت - عمدتاً از دانش آموزان مدارس و دانش آموزان پایتخت. (کاپیتان پرفنوف)
- هنگ داوطلب روستوف - از جوانان دانشجوی روستوف. (سرلشکر بوروفسکی).
- دو لشکر سواره نظام. (سرهنگ گرشلمن و گلازناپ).
- دو باطری توپخانه - عمدتاً از دانشجویان دانشکده های توپخانه و افسران. (سرهنگ دوم میونچینسکی و اروگین).
- تعدادی یگان های کوچک مانند "گروهان نیروی دریایی" (کاپیتان درجه 2 پوتمکین)، یک گروهان مهندسی، یک گردان مهندسی چکسلواکی، یک لشکر مرگ از لشگر قفقاز (سرهنگ شیرایف) و چندین گروه پارتیزانی که توسط اسامی روسای آنها همه این هنگ ها، گردان ها، لشکرها اساساً فقط پرسنل بودند و مجموع قدرت رزمی کل ارتش به سختی از 3-4 هزار نفر تجاوز می کرد، گاهی اوقات در دوره نبردهای سنگین روستوف، به نسبت های کاملاً ناچیز سقوط می کرد. ارتش یک پایگاه امن دریافت نکرد. تشكيل و مبارزه همزمان با متحمل شدن خسارات سنگين و گاه انهدام واحدي كه به تازگي با همت فراوان جمع شده بود، لازم بود. (A.I. Denikin، "مقالاتی در مورد مشکلات روسیه")

تحت فشار نیروهای برتر فرمانده سرخ RF Sievers، که موفق به سازماندهی نمایشی علیه داوطلبان شد، پادگان استاوروپل با لشکر 39 که به آن ملحق شد، که با نبرد در 9 فوریه (22) مستقیماً به روستوف نزدیک شد. تصمیم گرفته شد که از شهر فراتر از دان - در استانیسا اولگینسکایا عقب نشینی کنیم. مسئله مسیر بیشتر هنوز در نهایت حل نشده بود: به کوبان یا به محله زمستانی دان.

معنای کارزاری که در چنین شرایط دشواری آغاز شد، شرکت کننده آن و یکی از فرماندهان ارتش - ژنرال دنیکین - متعاقباً چنین بیان کرد:
تا زمانی که زندگی هست، تا زمانی که قدرت هست، همه چیز از دست نمی رود. آنها یک "نور" را خواهند دید که ضعیف سوسو می زند، صدایی را می شنوند که خواستار مبارزه است - کسانی که هنوز از خواب بیدار نشده اند ... این تمام معنای عمیق کمپین اول کوبان بود. نباید با استدلال سرد سیاست و استراتژی به پدیده ای نزدیک شد که در آن همه چیز در حوزه روحیه و شاهکار در حال انجام است. در استپ های آزاد دون و کوبان، ارتش داوطلب - به تعداد کم، ژنده پوش، شکار، محاصره شده - به عنوان نمادی از روسیه تحت آزار و اذیت و دولت روسیه قدم زد. در سرتاسر گستره وسیع کشور، تنها یک مکان وجود داشت که پرچم ملی سه رنگ آشکارا در اهتزاز بود - اینجا مقر کورنیلوف بود.(A.I. Denikin، "مقالاتی در مورد مشکلات روسیه")

ترکیب تیم

این جدایی که در شب 9 تا 10 (از 22 تا 23) فوریه 1918 از روستوف-آن-دون صحبت کرد، شامل موارد زیر بود:

  • 242 افسر ستادی (190 - سرهنگ)
  • 2078 افسر ارشد (کاپیتان - 215، کاپیتان ستاد - 251، ستوان - 394، ستوان دوم - 535، درجه دار - 668)
  • 1067 سرباز خصوصی (شامل جونکرها و دانشجویان ارشد - 437)
  • داوطلب - 630 (364 درجه افسر و 235 سرباز، از جمله 66 چک)
  • کادر پزشکی: 148 نفر - 24 پزشک و 122 پرستار)

کاروان قابل توجهی از غیرنظامیان که از بلشویک ها گریخته بودند نیز همراه با این گروه عقب نشینی کردند.

این راهپیمایی که با خسارات عظیم همراه بود، تولد مقاومت سفید در جنوب روسیه بود.

علیرغم سختی ها و تلفات، پنج هزارمین ارتش واقعی که در نبردها سخت شده بودند، از بوته کمپین یخ بیرون آمدند. فقط تعدادی از سربازان ارتش امپراتوری روسیه، پس از وقایع اکتبر، قاطعانه تصمیم گرفتند که بجنگند. همراه با ارتش، یک قطار واگن با زنان و کودکان دنبال می‌شد. شرکت کنندگان در این کمپین عنوان افتخاری "پیشگام" را دریافت کردند.

2350، طبق محاسبات مورخ شوروی کاوتارادزه، درجات ستاد فرماندهی بر اساس مبدأ آنها به شرح زیر تقسیم شد:

  • اشراف ارثی - 21٪؛
  • افراد خانواده های افسران رده پایین - 39٪؛
  • از فیلیستین ها، قزاق ها، دهقانان - 40٪.

پیاده روی

ژنرال MV Alekseev و LG Kornilov تصمیم گرفتند به سمت جنوب در جهت یکاترینودار عقب نشینی کنند، به این امید که احساسات ضد شوروی قزاق های کوبا و مردم قفقاز شمالی را بالا ببرند و منطقه ارتش کوبان را به پایگاهی برای بیشتر تبدیل کنند. عملیات نظامی کل ارتش آنها از نظر تعداد رزمنده برابر با یک هنگ سه گردان بود. ارتش نامیده می شد، اولاً به این دلیل که نیرویی به اندازه ارتش با آن می جنگید و ثانیاً به این دلیل که وارث ارتش قدیمی روسیه سابق، "نماینده کلیسای جامع آن" بود.

در 9 فوریه (22) 1918، ارتش داوطلب به ساحل چپ دان رفت و در روستای اولگینسکایا متوقف شد. در اینجا به سه هنگ پیاده نظام (افسر تلفیقی، شوک کورنیلوف و پارتیزان) سازماندهی مجدد شد. همچنین شامل یک گردان کادت، یک توپخانه (10 اسلحه) و دو لشکر سواره نظام بود. در 25 فوریه، داوطلبان با دور زدن استپ کوبان به یکاترینودار حرکت کردند. نیروها از روستاهای Khomutovskaya، Kagalnitskaya و Yegorlykskaya عبور کردند، وارد استان استاوروپل (لژانکا) شدند و دوباره وارد منطقه کوبان شدند، از خط راه آهن روستوف-تیخورتسکایا عبور کردند، به روستای Ust-Labinskaya رفتند و از آنجا عبور کردند. کوبان

نیروها دائماً با واحدهای قرمز بیش از حد در تماس بودند که تعداد آنها دائماً افزایش می یافت ، در حالی که پیشگامان هر روز کمتر می شدند. با این حال، پیروزی ها همیشه با آنها باقی می ماند.

تعداد کم و عدم امکان عقب نشینی که مساوی با مرگ است، تاکتیک های خاص خود را در بین داوطلبان ایجاد کرد. بر این باور بود که با برتری عددی دشمن و کمبود مهمات خودمان باید پیشروی و فقط پیشروی کرد. این حقیقت غیرقابل انکار در یک جنگ متحرک، وارد گوشت و خون داوطلبان ارتش سفید شد. همیشه می آمدند. علاوه بر این، تاکتیک آنها همیشه شامل ضربه به جناحین دشمن بود. نبرد با حمله جبهه ای یکی دو واحد پیاده آغاز شد. پیاده نظام در یک زنجیره پراکنده پیشروی می کرد و هر از گاهی دراز می کشید تا به مسلسل ها فرصتی برای کار بدهد. پوشاندن تمام جبهه دشمن غیرممکن بود، زیرا در این صورت فواصل بین رزمندگان به پنجاه و حتی صد قدم می رسید. یکی دو جا یک «مشت» می رفت جلو را قوچ کند. توپخانه داوطلب فقط اهداف مهم را مورد اصابت قرار می دهد و در موارد استثنایی چند گلوله برای پشتیبانی از پیاده نظام خرج می کند. هنگامی که پیاده نظام برای بیرون راندن دشمن برخاست، دیگر توقفی وجود نداشت. دشمن هر چقدر هم از نظر عددی برتری داشت، هرگز در برابر هجوم پیشگامان مقاومت نکرد.

جاده از روستای Elizavetinskaya به یکاترینودار - مسیر حمله هنگ پارتیزان ژنرال کازانوویچ در 27 مارس.

عقب نشینی دوبررمیا از اکاترینودار

قرمزها اکاترینودار را اشغال کردند و یک روز قبل توسط گروه کوبان رادا بدون درگیری رها شدند، یک روز قبل از اینکه توسط V. L. Pokrovsky در 1 (14) مارس 1918 به ژنرال ارتقا یابد، که موقعیت ارتش سفید را بسیار پیچیده کرد. داوطلبان با وظیفه جدیدی روبرو شدند - تصرف شهر. در 3 مارس (17)، در نزدیکی نوودمیتریفسکایا، ارتش به نیروهای نظامی دولت منطقه ای کوبان پیوست. در نتیجه، اندازه ارتش به 6000 سرنیزه و سابر افزایش یافت که از این تعداد سه تیپ تشکیل شد. تعداد اسلحه ها به 20 اسلحه افزایش یافت. پس از عبور از رودخانه کوبان در نزدیکی روستای Elizavetinskaya، سربازان به یکاترینودار حمله کردند که توسط ارتش بیست هزار نفری جنوب شرقی سرخ ها به فرماندهی Avtonomov و دفاع می شد. سوروکین.

در 27-31 مارس (9-13 آوریل) 1918، ارتش داوطلب تلاش ناموفقی برای تصرف پایتخت کوبان - اکاترینودار انجام داد، که طی آن ژنرال کورنیلوف در 31 مارس (13 آوریل) با یک نارنجک تصادفی کشته شد. فرماندهی واحدهای ارتش در سخت ترین شرایط محاصره کامل بارها و بارها ژنرال دنیکین نیروهای برتر دشمن را پذیرفت که در شرایط نبرد بی وقفه از همه طرف موفق می شود و از طریق مدودوفسکایا، دیادکوفسکایا عقب نشینی می کند تا ارتش را از حملات جناحی خارج کند. و با خیال راحت از محاصره فراتر از دان خارج شوید ، عمدتاً به دلیل اقدامات پر انرژی کسی که در شب 2 (15) در 3 (16) آوریل 1918 در گذرگاه Tsaritsyn-Tikhoretskaya خود را در نبرد متمایز کرد. راه آهن توسط فرمانده هنگ افسری ستاد کل، سپهبد SL Markov.

تلفات در جریان این حمله نافرجام به حدود چهارصد کشته و یک و نیم هزار زخمی رسید. در جریان گلوله باران، ژنرال کورنیلوف کشته شد. دنیکین که جایگزین او شد، تصمیم گرفت ارتش را از پایتخت کوبان خارج کند. او با حرکت از طریق مدودوفسکایا، دیادکوفسایا، موفق شد ارتش را از حملات جناحی خارج کند. پس از عبور از Beisugskaya و چرخش به شرق، سربازان از راه آهن Tsaritsyn-Tikhoretskaya عبور کردند و تا 29 آوریل (12 مه) به جنوب منطقه Don در منطقه Mechetinskaya - Yegorlytskaya - Gulyai-Borisovka رسیدند. روز بعد، کارزار، که به زودی به افسانه جنبش سفید تبدیل شد، به پایان رسید.

نتایج

"کمپین یخی" - همراه با دو "نخستین کمپین" سفید دیگر که همزمان با آن انجام شد - کمپین دروزدوویت های یاسی - دان و مبارزات استپی قزاق های دون، یک تصویر جنگی، یک سنت نظامی و لحیم کاری داخلی داوطلبان هر سه مبارزات انتخاباتی به شرکت کنندگان جنبش سفید نشان دادند که می توان با نابرابری نیروها، در شرایطی دشوار، گاهی به ظاهر ناامیدکننده، جنگید و پیروز شد. این مبارزات روحیه سرزمین های قزاق را افزایش داد و افراد بیشتری را به صفوف مقاومت سفید جذب کرد.

نمی توان به صراحت اعلام کرد که این کارزار یک شکست (از نظر نظامی - یک شکست) بود، همانطور که برخی از مورخان انجام می دهند. یک چیز مسلم است: این کارزار بود که در شرایط سخت ترین نبردها و سختی ها امکان تشکیل ستون فقرات نیروهای مسلح آینده جنوب روسیه - ارتش سفید را فراهم کرد.

علاوه بر این، در نتیجه این مانور، امکان بازگشت به سرزمین های قزاق های دون وجود داشت که قبلاً از بسیاری جهات، دیدگاه های اولیه خود را در مورد عدم مقاومت در برابر بلشویسم تغییر داده بودند.

در تبعید، شرکت کنندگان این کمپین اتحادیه شرکت کنندگان کمپین 1 کوبان (یخی) ژنرال کورنیلوف را تأسیس کردند که بخشی از اتحادیه همه نظامی روسیه (ROVS) شد.

وقایع انقلابی که از فوریه تا اکتبر 1917 در روسیه رخ داد، در واقع امپراتوری عظیم را نابود کرد و به وقوع جنگ داخلی منجر شد. با مشاهده چنین وضعیت دشواری در کشور، بقایای ارتش تزار تصمیم گرفتند برای بازگرداندن قدرت قابل اعتماد به تلاش های خود بپیوندند تا نه تنها علیه بلشویک ها، بلکه برای دفاع از سرزمین مادری در برابر تجاوزات خارجی، عملیات نظامی انجام دهند. متجاوز

تشکیل ارتش داوطلب

ادغام واحدها بر اساس سازمان به اصطلاح آلکسیفسکایا انجام شد که آغاز آن در روز ورود ژنرال است. به افتخار او بود که این ائتلاف نامگذاری شد. این رویداد در Novocherkassk در 2 (15) نوامبر 1917 اتفاق افتاد.

یک ماه و نیم بعد در آذرماه همان سال جلسه ای ویژه تشکیل شد. شرکت کنندگان در آن معاونان مسکو به ریاست ژنرال ها بودند. در اصل، مسئله توزیع نقش ها در فرماندهی و کنترل بین کورنیلوف و آلکسیف مورد بحث قرار گرفت. در نتیجه تصمیم گرفته شد که قدرت کامل نظامی به اولین ژنرال منتقل شود. تشکیل واحدها و رساندن آنها به آمادگی کامل رزمی به ستاد کل به ریاست ژنرال S. L. Markov سپرده شد.

در تعطیلات کریسمس، سربازان دستور به دست گرفتن فرماندهی ارتش ژنرال کورنیلوف را اعلام کردند. از آن لحظه به بعد، رسما به عنوان داوطلب شناخته شد.

وضعیت در دان

بر کسی پوشیده نیست که ارتش تازه ایجاد شده ژنرال کورنیلوف نیاز مبرمی به حمایت قزاق های دون داشت. اما او هرگز آن را دریافت نکرد. علاوه بر این، بلشویک ها شروع به سفت کردن حلقه در اطراف شهرهای روستوف و نووچرکاسک کردند، در حالی که ارتش داوطلب در داخل آن هجوم آورد و ناامیدانه مقاومت کرد و متحمل خسارات زیادی شد. با از دست دادن پشتیبانی از قزاق های دون ، فرمانده کل نیروها ، ژنرال کورنیلوف ، در 9 فوریه (22) تصمیم گرفت دان را ترک کند و به روستای اولگینسکایا برود. بدین ترتیب کمپین یخ در سال 1918 آغاز شد.

در روستوف متروکه، تعداد زیادی یونیفرم، مهمات و گلوله، و همچنین انبارهای پزشکی و پرسنل وجود داشت - همه چیزهایی که ارتش کوچکی که از نزدیکی های شهر محافظت می کرد، نیاز داشت. شایان ذکر است که در آن زمان نه آلکسیف و نه کورنیلوف هنوز به بسیج اجباری و مصادره اموال متوسل نشده بودند.

استانیتسا اولگینسکایا

کارزار یخی ارتش داوطلب با سازماندهی مجدد آن آغاز شد. با رسیدن به روستای اولگینسکایا، نیروها به 3 هنگ پیاده نظام تقسیم شدند: پارتیزان، شوک کورنیلوف و افسران تلفیقی. پس از چند نفر روستا را ترک کردند و به سمت اکاترینودار حرکت کردند. این اولین کمپین یخ کوبان بود که از روستاهای خوموتوفسکایا، کاگالنیتسکایا و یگورلیکسایا گذشت. ارتش برای مدت کوتاهی وارد قلمرو استان استاوروپل شد و سپس دوباره وارد منطقه کوبان شد. در تمام مدت سفر، داوطلبان دائماً با واحدهای ارتش سرخ درگیری مسلحانه داشتند. به تدریج صفوف کورنیلووی ها کم شد و هر روز کمتر و کمتر می شد.

اخبار غیر منتظره

در 1 مارس (14)، یکاترینودار توسط ارتش سرخ اشغال شد. روز قبل، سرهنگ V. L. Pokrovsky و سربازانش شهر را ترک کردند، که به شدت وضعیت نسبتاً دشوار داوطلبان را پیچیده کرد. شایعاتی مبنی بر اینکه قرمزها اکاترینودار را اشغال کرده اند، یک روز بعد، زمانی که نیروها در ایستگاه ویسلکی بودند، به کورنیلوف رسید، اما اهمیت زیادی به آنها داده نشد. پس از 2 روز، در روستای کورنوفسکایا، که در نتیجه یک نبرد سرسختانه توسط داوطلبان اشغال شده بود، یکی از شماره های روزنامه شوروی را پیدا کردند. گزارش شد که بلشویک ها واقعاً یکاترینودار را اشغال کردند.

اخبار دریافتی کمپین یخ کوبان را کاملاً بی ارزش کرد، که برای آن صدها جان انسان تلف شد. ژنرال کورنیلوف تصمیم گرفت که ارتش خود را به یکاترینودار هدایت نکند، بلکه به سمت جنوب چرخیده و از کوبان عبور کند. او قصد داشت به سربازان خود در روستاهای چرکس و روستاهای کوهستانی قزاق استراحت دهد و کمی صبر کند. دنیکین این تصمیم کورنیلوف را "اشتباهی مهلک" خواند و به همراه رومانوفسکی سعی کرد فرمانده ارتش را از این تعهد منصرف کند. اما ژنرال بی حرکت بود.

اتحادیه نیروها

در شب 5-6 مارس، عملیات یخی ارتش کورنیلوف در جهت جنوب ادامه یافت. پس از 2 روز، داوطلبان از لابا عبور کردند و به مایکوپ رفتند، اما معلوم شد که در این منطقه هر مزرعه ای باید با جنگ گرفته شود. از این رو، ژنرال به شدت به سمت غرب چرخید و با عبور از رودخانه بلایا، به سمت روستاهای چرکس شتافت. در اینجا او نه تنها امیدوار بود که به ارتش خود استراحت دهد، بلکه همچنین با نیروهای کوبان پوکروفسکی متحد شود.

اما از آنجایی که سرهنگ اطلاعات جدیدی در مورد حرکت ارتش داوطلب نداشت، از تلاش برای نفوذ به مایکوپ دست کشید. پوکروفسکی تصمیم گرفت به نیروهای کورنیلوف که قبلاً موفق شده بودند از آنجا خارج شوند، روی آورده و با آنها ارتباط برقرار کند. در نتیجه این سردرگمی، دو ارتش - کوبان و داوطلب - سعی کردند به طور تصادفی یکدیگر را کشف کنند. و سرانجام در 11 مارس موفق شدند.

استانیتسا نوودمیتریفسکایا: پیاده روی در یخ

مارس 1918 بود. ارتش که از راهپیمایی های روزانه چندین کیلومتر خسته شده بود و در نبردها ضعیف شده بود، مجبور شد از خاک سیاه چسبناک عبور کند، زیرا هوا به طور ناگهانی بدتر شد و باران شروع به باریدن کرد. یخبندان جایگزین آن شد، بنابراین کتهای بزرگ سرباز که از باران متورم شده بودند به معنای واقعی کلمه یخ زدند. علاوه بر این، هوا به شدت سرد شد و برف زیادی در کوه ها بارید. دما به -20 ⁰С کاهش یافت. همانطور که شرکت‌کنندگان و شاهدان عینی آن رویدادها بعداً گفتند، مجروحانی که روی گاری‌ها حمل می‌شدند، باید تا غروب با سرنیزه‌هایی از پوسته یخی ضخیم تشکیل شده در اطرافشان جدا می‌شدند.

باید گفت که علاوه بر همه چیز، در اواسط ماه مارس نیز درگیری شدیدی رخ داد که به عنوان نبرد در نزدیکی روستای نوودمیتریفسکایا در تاریخ ثبت شد، جایی که جنگجویان هنگ افسران مرکب به ویژه خود را متمایز کردند. بعداً تحت نام "کمپین یخی" به نبرد تبدیل شد و همچنین انتقال های قبلی و بعدی در امتداد استپ پوشیده از پوسته.

امضای قرارداد

پس از نبرد در نزدیکی روستای Novodmitrievskaya، تشکیلات نظامی کوبان پیشنهاد کرد که او را به عنوان یک نیروی جنگی مستقل در ارتش داوطلب بگنجاند. در ازای این، آنها قول دادند که در تکمیل و تامین نیروها کمک کنند. ژنرال کورنیلوف بلافاصله با چنین شرایطی موافقت کرد. کارزار یخ ادامه یافت و تعداد ارتش به 6 هزار نفر افزایش یافت.

داوطلبان تصمیم گرفتند دوباره به پایتخت کوبان - اکاترینودار بروند. در حالی که افسران ستاد در حال تدوین طرح عملیاتی بودند، نیروها در حال تشکیل مجدد و استراحت بودند و در عین حال حملات متعدد بلشویک ها را دفع می کردند.

یکاترینودار

عملیات یخی ارتش کورنیلوف رو به اتمام بود. 27 مارس (9 آوریل) داوطلبان از رودخانه عبور کردند. کوبان و شروع به هجوم به یکاترینودار کردند. این شهر توسط ارتش 20000 نفری قرمزها به فرماندهی سوروکین و آوتونوم دفاع می شد. تلاش برای تصرف یکاترینودار با شکست مواجه شد، علاوه بر این، 4 روز بعد، در نتیجه نبرد دیگری، ژنرال کورنیلوف توسط یک پرتابه تصادفی کشته شد. وظایف او توسط دنیکین انجام شد.

باید گفت که ارتش داوطلب در شرایط محاصره کامل با نیروهای ارتش سرخ چندین برابر برتر جنگید. تلفات دنیکینیان اکنون به حدود 400 کشته و 1.5 هزار زخمی رسیده است. اما، با وجود این، ژنرال همچنان موفق شد ارتش را از محاصره فراتر خارج کند

در 29 آوریل (12 مه)، دنیکین با بقایای ارتش خود به جنوب منطقه دون به منطقه گولیای-بوریسوفکا - مچتینسکایا - یگورلیتسکایا رفت و روز بعد کمپین یخی کورنیلوف که بعداً به افسانه جنبش گارد سفید تبدیل شد. ، تکمیل شد.

گذرگاه سیبری

در زمستان 1920 در زیر هجوم دشمن، عقب نشینی جبهه شرقی که او فرماندهی آن را بر عهده داشت آغاز شد.لازم به ذکر است که این عملیات نیز مانند لشکرکشی ارتش کورنیلوف در سخت ترین شرایط اقلیمی و آب و هوایی صورت گرفت. شرایط گذرگاه اسب و پا به طول حدود 2 هزار کیلومتر از مسیر Novonikolaevsk و Barnaul به Chita گذشت. در میان سربازان ارتش سفید، او نام "کمپین یخی سیبری" را دریافت کرد.

این سخت ترین انتقال در 14 نوامبر 1919 آغاز شد، زمانی که ارتش سفید اومسک را ترک کرد. سربازان به رهبری V. O. Kappel در امتداد راه آهن ترانس سیبری عقب نشینی کردند و مجروحان را در سطوح مختلف منتقل کردند. به معنای واقعی کلمه، ارتش سرخ آنها را تعقیب می کرد. علاوه بر این، با شورش های متعددی که در عقب رخ داد و همچنین حملات گروه های مختلف راهزن و پارتیزان، اوضاع پیچیده تر شد. علاوه بر همه اینها، یخبندان شدید سیبری نیز این انتقال را تشدید کرد.

در آن زمان، سپاه چکسلواکی کنترل راه آهن را در دست داشت، بنابراین نیروهای ژنرال کاپل مجبور به ترک واگن ها و انتقال به سورتمه شدند. پس از آن، ارتش سفید شروع به تبدیل شدن به یک قطار سورتمه غول پیکر کرد.

هنگامی که گارد سفید به کراسنویارسک نزدیک شد، پادگانی در شهر به رهبری ژنرال برونیسلاو زینویچ شورش کرد که با بلشویک ها صلح کرد. او کاپل را متقاعد کرد که همین کار را انجام دهد، اما امتناع کرد. در اوایل ژانویه 1920، چندین درگیری رخ داد، پس از آن بیش از 12 هزار گارد سفید کراسنویارسک را دور زدند، از رودخانه ینیسی عبور کردند و به سمت شرق رفتند. تقریباً همین تعداد سرباز تسلیم پادگان شهر را انتخاب کردند.

با ترک کراسنویارسک، ارتش به ستون تقسیم شد. فرماندهی اولی بر عهده ک. ساخاروف بود که نیروهایش در امتداد راه آهن و مسیر سیبری حرکت کردند. ستون دوم به کمپین یخی خود به رهبری کاپل ادامه داد. او ابتدا در امتداد Yenisei و سپس در امتداد حرکت کرد. این انتقال دشوارترین و خطرناک ترین بود. نکته این است که ر. کن را لایه ای از برف پوشانده بود و از زیر آن آب چشمه های غیر یخبندان جاری بود. و این در یخبندان 35 درجه است! ارتش مجبور بود در تاریکی حرکت کند و دائماً در polynyas بیفتد که در زیر لایه ای از برف کاملاً نامرئی است. بسیاری از آنها که یخ زده بودند، دراز کشیدند و بقیه ارتش به راه افتادند.

در طی این انتقال، معلوم شد که ژنرال کاپل پاهای خود را یخ زد و در افسنطین افتاد. او تحت عمل جراحی قطع دست و پا قرار گرفت. علاوه بر این، از هیپوترمی، او به ذات الریه بیمار شد. در اواسط ژانویه 1920، سفیدها کانسک را تصرف کردند. در روز بیست و یکم همان ماه، چک ها حاکم اعظم روسیه، کلچاک را به بلشویک ها تسلیم کردند. پس از 2 روز که در حال مرگ بود، شورای ستاد ارتش را جمع کرد. تصمیم گرفته شد که ایرکوتسک را با طوفان گرفته و کلچاک را آزاد کنیم. در 26 ژانویه، کاپل درگذشت و ژنرال وویتسخوفسکی کمپین یخ را رهبری کرد.

از آنجایی که پیشروی ارتش سفید به ایرکوتسک به دلیل درگیری مداوم تا حدودی به تعویق افتاد، لنین از این موضوع استفاده کرد و دستور شلیک به کلچاک را صادر کرد. در 7 فوریه انجام شد. ژنرال وویتسخوفسکی با اطلاع از این موضوع، حمله بی معنی به ایرکوتسک را رها کرد. پس از آن، نیروهای او از بایکال عبور کردند و در خ. میسووایا همه مجروحان، بیماران و زنانی را که بچه داشتند در قطار سوار کرد. بقیه کمپین بزرگ یخ سیبری خود را تا چیتا ادامه دادند که حدود 600 کیلومتر است. آنها در اوایل مارس 1920 وارد شهر شدند.

هنگامی که انتقال کامل شد، ژنرال وویتسخوفسکی نظم جدیدی را ایجاد کرد - "برای کمپین بزرگ سیبری". آنها به تمام افسران و سربازانی که در آن شرکت کردند اهدا شد. شایان ذکر است که اعضای گروه موسیقی Kalinov Most چند سال پیش این رویداد تاریخی را به وضوح یادآوری کردند. "کمپین یخ" نام آلبوم آنها بود که تماماً به عقب نشینی ارتش کلچاک در سیبری اختصاص داشت.

اولین کمپین کوبان ارتش داوطلب، که همچنین با نام "یخ" در تاریخ ثبت شد، از 22 فوریه 1918، زمانی که ارتش از روستوف-آن-دون، تا 13 مه 1918 جنگید، انجام شد. زمان، واحدهای داوطلب به منطقه دان بازگشتند. این کمپین ناشی از حمله فعال نیروهای گارد سرخ، همراه با عدم تمایل قزاق های دون برای مبارزه با بلشویک ها بود، که منجر به تصرف روستوف توسط نیروهای شوروی در 23 فوریه و نووچرکاسک در 25 فوریه شد. در این شرایط، در تلاش برای حفظ ارتش، ژنرال های LG Kornilov و MV Alekseev تصمیم گرفتند به سمت جنوب، در جهت پایتخت ارتش قزاق کوبان - یکاترینودار عقب نشینی کنند و منطقه را به عنوان پایگاه احتمالی برای استقرار ارتش در نظر بگیرند. . تعداد واحدهایی که وارد کارزار شدند حدود 4 هزار نفر بود، بدون احتساب تعداد قابل توجهی از غیرنظامیان فراری از بلشویک ها. با این حال، برنامه های داوطلبان با خبر ورود گارد سرخ به یکاترینودار در 14 مارس و رها شدن شهر توسط گروه های دولت منطقه ای کوبان به فرماندهی سرهنگ پوکروفسکی خنثی شد. ژنرال L. G. Kornilov پیشروی ارتش را فراتر از کوبان اعلام کرد، جایی که او برنامه ریزی کرد "در روستاهای کوهستانی و روستاهای چرکس" به سربازان استراحت دهد و "منتظر شرایط مطلوب تر" باشد. در ترانس کوبان، ارتش تقریباً در محاصره کامل بلشویک ها قرار گرفت و نبردهای بی وقفه ای را انجام داد. با این وجود ، او موفق شد با واحدهای کوبان ارتباط برقرار کند ، در نتیجه تعداد ارتش به 6 هزار نفر افزایش یافت. درگیری های مداوم مبارزه با مخالفان با تغییر شدید شرایط آب و هوایی پیچیده شد: باران با یخبندان با باد نافذ و کولاک برفی جایگزین شد و در نتیجه لباس ها با پوسته یخی پوشانده شد. طبق یک نسخه، به همین دلیل این کمپین "یخ" نامگذاری شد.

با هم، در 9-13 آوریل، تلاشی برای طوفان به یکاترینودار انجام شد. نیروهای برتر دشمن به فرماندهی A. I. Avtonomov و I. L. Sorokin حملات ارتش داوطلب را که در زیر دیوارهای شهر متحمل خسارت سنگینی شد دفع کردند: در 13 آوریل ، ژنرال کورنیلوف توسط یک نارنجک تصادفی کشته شد. ژنرال A.I. Denikin فرماندهی ارتش را بر عهده گرفت. او موفق شد ارتش را از محاصره خارج کند و راهی دون شود، جایی که در آن زمان قیام ضد شوروی قزاق های دون آغاز شده بود.

در طول مبارزات 80 روزه - در شرایط آب و هوایی سخت، در محاصره گروه های شوروی - ارتش داوطلب حدود 1200 کیلومتر را با نبردهای مداوم طی کرد، در حالی که نه تنها یکپارچگی خود را حفظ کرد، بلکه حتی به دلیل الحاق نیروهای کوبان بر تعداد خود افزود. دولت منطقه ای

این بخش خاطرات شرکت کنندگان کمپین و معاصران رویدادهای مورد بررسی را ارائه می دهد. مطالعات تاریخی که منعکس کننده وقایع دوره اولیه جنگ داخلی در جنوب روسیه و به ویژه کارزار اول کوبان است. مقالاتی در مورد رهبران ارتش داوطلب (ژنرال L. G. Kornilov و M. V. Alekseev)؛ مطالب اتحادیه شرکت کنندگان اولین کمپین کوبان؛ و همچنین نقشه ها و طرح های منطقه دون قزاق، عکس ها و یک سخنرانی ویدیویی.

پس بالاخره پیروزی چه کسی کمپین یخی ارتش سفید بود؟ البته حماسه کمپین یخ به افسانه جنبش سفید تبدیل شد، البته این یک شاهکار از طرف کورنیلووی ها بود که عملاً به ناشناخته ها رفتند. شکوه این کارزار بدون شک متعلق به کورنیلوف و یاران مبارز اوست. اما دو دفاع از سواستوپل در 1854-1855 و 1941-1942 کمتر شکوهمند نبود. اما هر دو "مصائب سواستوپل" به همین ترتیب به پایان رسید - سقوط شهر. بدون شک، دفاع از قلعه برست و نبرد اسمولنسک صفحات قهرمان تاریخ ما هستند - اما اجداد ما در پایان هر دو نبرد را باختند. پس چه کسی از حوادث فوریه - آوریل 1918 پیروز شد؟

در نگاه اول به نظر می رسد که شانس با قرمز همراه بوده است. اکاترینودار - هدف نهایی کارزار او - ارتش داوطلب نگرفت، شهر در دست بلشویک ها باقی ماند. قزاق های کوبان به پشتوانه قابل اعتماد آن برای حل مشکلات ملی تبدیل نشدند. علاوه بر این، ارتش فرمانده کل مورد ستایش خود، لاور کورنیلوف را از دست داد، که مرگ او بسیاری از داوطلبان سفیدپوست را از نظر اخلاقی فلج کرد.


L.G. کورنیلوف

اما این فقط در نگاه اول است. تصادفی نیست که آنتون ایوانوویچ دنیکین، که فرماندهی را از دستان کورنیلوف فقید گرفت، در «مقالاتی درباره مشکلات روسیه» اشاره کرد که نمی توان با معیار استراتژی متعارف یا حتی سیاست به کمپین یخ نزدیک شد. بیایید نگاهی دقیق تر به این رویدادها بیندازیم.

اول از همه، هدف اصلی کمپین، اگر نگاه کنید، اصلا یکاترینودار نبود. در ابتدا، داوطلبان سفیدپوست به دون می رفتند، این منطقه دون بود که به نوعی "مکه" گارد سفید تبدیل شد. یونکرها، کادت ها و افسرانی که کودتای اکتبر را نپذیرفتند به دان شتافتند. جزیره ای از قدرت دولتی مستحکم در دون وجود داشت که توسط آتمان محافظه کار A.M. کالدین، رئیس سابق ستاد امپراتور نیکلاس دوم، ژنرال M.V. نیز به دان رفت. آلکسیف زندانیان بیخوف نیز راهی دون شدند - کورنیلوف، دنیکین، رومانوفسکی، مارکوف و دیگران، رهبران آینده جنبش سفید در جنوب روسیه. در دسامبر 1917 - ژانویه 1918، ارتش داوطلب ایجاد شده توسط آلکسیف و کورنیلوف با موفقیت در برابر حمله گارد سرخ مقاومت کرد.


لاور کورنیلوف و میتروفان نژنتسف در خوابگاه داوطلبان سفیدپوست در نووچرکاسک

آن وقت چه چیزی تغییر کرد؟ چیزی که تغییر کرده این است که دون قزاق ها که از جنگ جهانی اول خسته شده بودند، برای دفاع از حقوق دیرینه و پایه های سنتی خود که کالدین و کورنیلوف روی آن حساب می کردند قیام نکردند. از سوی دیگر، قرمزها به سرعت متوجه خطری شدند که ارتش سفید که در دان در حال شکل گیری بود، متوجه آنها شد - و عجله کردند تا آن را در جوانه خرد کنند. روستوف و نووچرکاسک توسط نیروهای چند برابر برتر گارد سرخ مورد حمله قرار گرفتند که ارتش داوطلب به تنهایی راهی برای مقاومت در برابر آنها نداشت. مشخص شد که بدون کمک دون قزاق ها، الکسیف ها و کورنیلوویت ها به تنهایی نمی توانند جبهه را حفظ کنند. آلکسیف با تلخی خطاب به همسرش نوشت: «تعدادی از مردم ما که اصلاً مورد حمایت قزاق‌ها قرار نمی‌گیرند، همه آنها را رها کرده‌اند، از گلوله‌های توپخانه محروم شده‌اند، از نبردهای طولانی خسته شده‌اند، قدرت و توانایی خود را برای جنگیدن تا آخر خسته کرده‌اند. پس امروز یا فردا وجدان قزاق صحبت نمی کند ما با تعداد حتی یک دشمن اخلاقی ناچیز درهم شکسته خواهیم شد. ما باید دان را در یک موقعیت بسیار دشوار ترک کنیم." "در مورد خروج ارتش داوطلب ، - همان الکسیف به دون آتامان کالدین توضیح داد - من یک مورد شدید را در نظر داشتم که مبارزه بیشتر بیهوده خواهد بود و تنها منجر به نابودی کامل طرف ضعیف می شود که در این صورت خواهیم بود."


M.V. آلکسیف


صبح. کالدین

خروج ارتش داوطلب از دان در واقع یک عقب نشینی بود. عقب نشینی ارتش از مواضع به منظور نجات نیروها از شکست اجتناب ناپذیر. این انگیزه اصلی آلکسیف و کورنیلوف بود که تصمیم مناسب گرفتند. اما - و این پارادوکس استراتژیک اصلی کمپین یخی است - ارتش کورنیلوف، عقب نشینی، ... پیشروی کرد. دشمنان همه جا بودند - در همه جا در روسیه، گروه های گارد سرخ و گروه های راهزن سربازان فراری فرمانده بودند (و تشخیص یکی از دیگری چندان آسان نبود). ارتش داوطلب از دان عقب نشینی کرد، که نتوانست به یک پایگاه عقب قابل اعتماد برای آن تبدیل شود - و در همان زمان در کوبان پیشروی کرد، جایی که امیدوار بود چنین پایگاهی پیدا کند. کوبان هدف نهایی نبود - این فقط یکی از گزینه های ممکن بود. به عنوان جایگزین، عقب نشینی به منطقه ولگا، به آستاراخان (ایده کورنیلوف) یا به استپ های سالسکی، به منطقه محله های زمستانی (ایده دان در حال راهپیمایی آتمان P.Kh. Popov) در نظر گرفته شد. هدف اصلی آلکسیف و کورنیلوف حفظ ارتش برای نبردهای بعدی با بلشویک ها بود، بدون اینکه لحظه ای فراموش کنند که ارتش نه برای وظایف محدود سرزمینی، بلکه برای وظایف سراسری ایجاد شده است، و این ارتش در واقع همان ارتش است. جانشین قانونی روسیه امپراتوری که جنگ علیه بلوک قدرت های مرکزی را ادامه داد.

و از این منظر، کمپین یخی ارتش داوطلب به طور غیر منتظره ای موفق شد. بله، یکاترینودار گرفته نشد، بله، ارتش فرمانده کل خود را از دست داد - اما در همان زمان، در حالی که کورنیلووی ها راه خود را به سمت کوبان می جنگیدند، قرمزها مسئول دون بودند - و در کمتر از دو ماهها آنها توانستند جمعیت محلی را به قدری علیه خود برانگیزند که دون با قیام شعله ور شد. اگر به شولوخوف اعتقاد دارید (و او اهل آن مکان است و شرکت کننده مستقیم رویدادها، و - که برای موضوع مورد علاقه ما بسیار مهم است - یک بلشویک)، اغلب همان افرادی که در ماه فوریه از قدرت شوروی استقبال کردند و فعالانه به تأسیس آن کمک کرد و در قیام‌های ضد بلشویکی قزاق شرکت کرد (می‌خواهم به کسانی که علاقه‌مند به رمان درخشان «دون آرام جریان می‌یابد» اشاره کنم). ارتش داوطلب نتوانست پایتخت کوبان را بگیرد و پایگاهی را در قفقاز شمالی تضمین کند - اما ارتش با داوطلبان از میان قزاق های کوبا و کوهنوردان مسلمان قفقازی پر شد که به طرز چشمگیری قدرت مانور آن را افزایش داد. یک ارتش، عمدتاً پیاده، از روستوف و نووچرکاسک کشیده شد - اکنون فرمانده جدید دنیکین لشکرهای سواره نظام را در اختیار داشت. به گفته دنیکین (نگاه کنید به "مقالاتی در مورد مشکلات روسیه")، ارتش داوطلب با افزایش تعداد به دون بازگشت - و این با وجود این واقعیت که در طول اولین مبارزات انتخاباتی کوبان مجبور بود به طور مداوم بجنگد و متحمل خسارت شود. و در دون، یک جدایی از درودوفسکی تقریباً سه هزار نفر از سه نوع سلاح با ماشین های زرهی خود و یک هواپیما که به دنیایی دور رسیده بود که توسط آلکسیف مشتعل شده بود، از قبل منتظر آنها بود.


ارتش داوطلب سفید

نکته اصلی بدون شک است: برخلاف ادعاهای لنین، که قبلاً در فوریه 1918 پیروزی خود را در جنگ داخلی اعلام کرد، ارتش داوطلب جان سالم به در برد. و بنابراین، پیروزی با اوست.


2022
polyester.ru - مجله دخترانه و زنانه