25.08.2020

نقل قول ها انشا با موضوع: اکسینیا و گریگوری در رمان دان آرام، دختر شولوخوف آکسینیا


در یک سری از انتشارات اخیر تحت عنوان "آن چیزی که آنجا نبود" اولگا ویکتورونا از شولوخوف در مورد آکسینیا نقل کرد:

همه چیز با این واقعیت شروع شد که آکسینیا توسط پدرش مورد تجاوز قرار گرفت. از این رویداد، زنجیره ای از خشونت آغاز شد. آکسینیا تصویر متجاوز و تصویر قربانی را تشکیل می دهد.

پس از عروسی، آکسینیا به طرز وحشتناکی توسط شوهرش مورد ضرب و شتم قرار گرفت. "در همان روز، استپان در انبار، عمدا و به طرز وحشتناکی همسر جوانش را کتک زد. او به شکم، به سینه، به پشت ضربه زد. طوری بزنند که مردم نتوانند آن را ببینند.»

در رویداد دوم یک اتهام پنهان وجود دارد - اولی به طور غیرمستقیم عامل خشونت جدید بود. در خشونت استپان، یک "معنا" یا "عقل" منحرف ظاهر می شود. آکسینیا می‌توانست تصویری از خود را به عنوان ناپاک و گناهکار در برابر شوهرش به خاطر اتفاقی که قبلا برای او رخ داده است، درونی کند. علاوه بر این، در واقعیت، هیچ تقصیری از او وجود ندارد، اما رویدادی که با هیچ چیز توضیح داده نشده است، آسیب زاتر است. خشونت شوهر موقعیتی است که آکسینیا هیچ راهی برای خروج از آن ندارد و کنترلی بر آن ندارد. کسی نیست که از او محافظت کند، او کاملاً در رحم شوهرش است. می توان گفت که تصویر سوم در حال شکل گیری است - مدافع شکست خورده "محافظ شکست خورده".

عشق اکسینیا با گرگوری به وجود می آید. استپان متوجه این موضوع می شود و همسرش را به طرز وحشتناکی کتک می زند. یک قسمت بود که ضرب و شتم در خیابان اتفاق افتاد. گریگوری و برادرش دیدند و برای او ایستادند. پس از آن، گریگوری با دانستن آنچه در خانه اکسینیا اتفاق می افتد، شرایط را می پذیرد و کاری انجام نمی دهد. آکسینیا از ضربات روزانه و وحشتناک استپان رنج می برد. عصبانیت استپان از گریگوری تا زمان های بهتر پنهان می ماند و آکسینیا برای هر دوی آن ها می پذیرد - او شی کمتر خطرناکی است.

اینجا دوباره هیچ کس از او محافظت نمی کند. آکسینیا کنترلی بر اوضاع ندارد - او در حال رنج است. گرگوری از این موضوع می داند و هیچ کاری نمی کند.

آکسینیا که می‌داند برای چه می‌خواهد و چه خطراتی دارد، به دنبال تماس با گریگوری است و به او می‌گوید که می‌خواهد با او فرار کند. پس از مدتی تصمیم به فرار می گیرد. آنها با هم در املاک Listnitsky زندگی می کنند، دور از آن محیط خصمانه برای هر دو، که به هیچ وجه در آن جا نمی شوند. یک دختر به دنیا می آید.

گریگوری به جنگ می رود.

دختر آکسینیا بیمار می شود و می میرد. استاد شیک یوگنی لیستنیتسکی با بازگشت به تعطیلات از جلو، از موقعیت استفاده می کند و تحت پوشش همدردی، آکسینیا را اغوا می کند. او برای مدتی معشوق او می شود. گرگوری از جبهه برمی گردد. او متوجه می شود که چه اتفاقی افتاده است، لیستنیتسکی را می زند، با شلاق به صورت اکسینیا می زند. او دوباره مقصر است (برای کاری که لیستنیتسکی انجام داد)، او دوباره خشونت را تحمل می کند، هیچ کس از او دفاع نمی کند.

این یک چرخه است.

شجاعت اکسینیا شگفت انگیز است و این واقعیت است که با وجود جراحات مکرر، او می جنگد و اقدام فعالی انجام می دهد.

تأثیر محیط بر وضعیت بسیار زیاد است. دشوار است آنچه را که اتفاق می افتد منحصراً به فرآیندهای داخلی او نسبت دهیم، به سادگی اشتباه است. در همان زمان ، این سؤال مطرح می شود - آیا آکسینیا در آنچه ناخودآگاه برای او اتفاق می افتد شرکت می کند؟ تصویر متجاوز تغییر می کند، خشونت فیزیکی جای خود را به خشونت جنسی و کلامی می دهد، اما این وضعیت بارها و بارها تکرار می شود.

یکی از توضیح‌های روان پویشی ممکن، محافظت از طریق جنسی‌سازی است. در دنیایی که آکسینیا در آن زندگی می کند، زن قدرت دیگری بر مرد ندارد. بارها و بارها در یک موقعیت مشابه قرار می گیرد (یا ناخواسته آن را تحریک می کند)، ممکن است سعی کند مسیر وقایع را تغییر دهد، حداقل کنترلی به دست آورد، آنچه را که اتفاق افتاده در حافظه خود بازنویسی کند.

نمونه دیگری از محافظت از طریق جنسیت از همین کتاب، دختر موخوف است.

در این کتاب، مردان زنان را به تمایلات جنسی متهم می کنند، آنها را با الفاظ مختلف صدا می زنند و مجازات می کنند. "Zhalmerka" - و پایان گفتگو. به سادگی هیچ توضیح دیگری وجود ندارد. مردها فکر نمی کنند که خشونت مرد تا چه حد در چنین رفتارهای زن دخیل است. ژالمرکا هم شیء مطلوب و هم خطرناک است.

این تنها توضیح نیست، منابع تروما درمانی زیادی وجود دارد که چرخه های سوء استفاده را توصیف می کند. اینکه آیا حفاظت از طریق جنسیت وجود دارد یا نه، یک سوال مبهم است. تمایل جنسی به عنوان یک دفاع اساسی ممکن است در سبک شخصیت هیستریونیک (مک ویلیامز) وجود داشته باشد. در اصل، می توان در مورد داریا، همسر پیتر ملخوف، گفت که رفتار او شبیه به شخصیت هیستریونیک است. به نظر من، در مورد آکسینیا، تجلی محافظت از طریق جنسی‌سازی ناشی از خشونت است.

کار با اشیاء درونی قربانی، سوء استفاده کننده و مدافع شکست خورده در روان درمانی استفاده می شود. البته تنها پس از مرحله مقدماتی و برقراری امنیت اولیه. هر سه شی موجود هستند. سومین - محافظ شکست خورده - معمولاً سخت ترین شکستن است. مسئله «معنا» تأثیری کلیدی بر روند درمانی و پیش آگهی دارد. در جایی که قربانی سوء استفاده نمی تواند آنچه اتفاق افتاده را توضیح دهد، روند درمانی دشوارتر می شود.

این موضوع به چند دلیل پیچیده است. نظر شما را در مورد علاقه دارم دلایل ممکنعود تروما در صورت خشونت جنسی.
_

منبع - سمینار “PTSD. کاربرد بین فرهنگی، تشخیص و درمان. جوزف گورین، روانپزشکی و Rajeev Warrier، Psy.D.

معرفی

موضوع عشق در رمان " ساکت دانشولوخوف، اول از همه، بر روی نمونه رابطه گریگوری ملخوف با ناتالیا و آکسینیا آشکار می شود. می توان گفت که یک مثلث عشقی کلاسیک در کار به وجود می آید که هیچ یک از شرکت کنندگان در آن شادی شخصی به دست نمی آورند.

گریگوری ملخوف و ناتالیا

گریگوری ناتالیا و سپس کورشونوا را نه به ابتکار خود بلکه به اصرار پدرش جلب کرد. پانتلی پروکوفیویچ، با اطلاع از رابطه پسرش و همسر همسایه اش، تصمیم می گیرد خانواده خود را از شرم و محکومیت جهانی نجات دهد. در عین حال با رعایت علایق همان خانواده، دختر یکی از مرفه ترین قزاق های مزرعه را برای پسرش به عنوان عروس انتخاب می کند.

صحنه خواستگاری گریگوری و ناتالیا قابل توجه است. وقتی ناتالیا وارد اتاق می‌شود، گریگوری آن را بررسی می‌کند "مانند بارگلی که قبل از خرید، رحم مادیان را بررسی می‌کند." او "چشم های خاکستری پررنگ" عروس، "سوراخ صورتی کم عمق" را که روی گونه او می لرزد، "دست های بزرگی که در اثر کار له شده اند"، "سینه های کوچک سنگی دخترانه" زیر یک بلوز سبز را دوست دارد. در آن لحظه، گریگوری قاطعانه برای خود تصمیم می گیرد که "راهپیمایی کند".

و ناتالیا که در نگاه اول عاشق گریگوری شده بود امیدوار است که در خانه ملخوف خوشحال شود.

اما، زندگی خانوادگی طولانی نیست. یک همسر زیبا، پاک و سخت کوش قادر به برانگیختن هیچ احساسی در گرگوری نیست، به جز محبت. او دوباره با آکسینیا، اشتیاق واقعی خود، همگرا می شود. ناتالیا رنجیده خانه ملخوف را ترک می کند و نزد پدر و مادرش باز می گردد. او در حالت عصبانیت حتی مرگ گریگوری را آرزو می کند. «پروردگارا او را ملعون مجازات کن!» او فریاد می زند. ناتالیا که قادر به مقاومت در برابر اضطراب روحی نیست، اما ناموفق، سعی می کند خودکشی کند. تنها به لطف مراقبت و توجه مادرشوهر و پدرشوهرش، ناتالیا قدرت بازگشت به خانه ملخوف را پیدا می کند و همچنان به بازگشت همسرش به خانواده امیدوار است.

او با پشت سر گذاشتن غرور ، حتی تصمیم می گیرد به یاگودنویه برود تا از آکسینیا التماس کند که گریگوری را به او بازگرداند. و به نظر می رسد که سرنوشت به زن برای رنج پاداش می دهد. گرگوری با اطلاع از خیانت آکسینیا نزد همسر رها شده خود باز می گردد و صاحب دو فرزند می شوند. ناتالیا خوشحال است. با تبدیل شدن به یک مادر، قهرمان شکوفا می شود، زندگی او با معنای جدیدی پر می شود. اما حتی تولد فرزندان نیز نمی تواند گریگوری را عاشق همسرش کند. ناتالیا صبور و وفادار نمی تواند او را با آکسینیا پرشور جایگزین کند. قهرمان دوباره شروع به ملاقات با معشوقه خود در مخفیانه از همسرش می کند.

باید بگویم که عشق در «دان آرام» به شخصیت های اصلی تبدیل به یک تراژدی می شود. ناتالیا باردار پس از اطلاع از خیانت همسرش تصمیم می گیرد از شر کودک خلاص شود و نمی خواهد مردی به دنیا بیاورد که دائماً به او خیانت می کند. این تصمیم برای قهرمان فاجعه بار است. او بر اثر از دست دادن خون می میرد و گریگوری را قبل از مرگ می بخشد. مرگ ناتالیا یک ضربه واقعی برای گریگوری بود. قهرمان به روش خودش عاشق همسرش بود و مرگ او را به سختی می گذراند و متوجه شد که مقصر این اتفاق اوست.

گریگوری و آکسینیا آستاخوا

عشق در رمان "دان آرام" توسط نویسنده و یک قهرمان دیگر، آکسینیا آستاخوا تجربه می شود. این زنی است که در ابتدا در زندگی بدشانس بود. ابتدا مورد آزار پدرش قرار گرفت، بعداً مجبور شد کتک و تحقیر شوهرش را تحمل کند. اما، اکسینیا موقعیت خود را بدیهی می‌داند، تا لحظه‌ای که همسایه جوانی به نام گریگوری ملخوف به او توجه می‌کند.

در ابتدا ، آکسینیا از احساس جدیدی که در روح او بوجود آمده است می ترسد ، "او با وحشت دید که به سمت یک پسر محبت آمیز سیاهپوست کشیده شده است ... با ذهن خود ، که این را نمی خواست ، با تمام توان مقاومت کرد ، متوجه شد که در تعطیلات و روزهای هفته با دقت بیشتری لباس پوشیدن را شروع کرد." در پایان، گریگوری که "سرسختانه با یک اصرار سرسختانه از او خواستگاری کرد" به عمل متقابل دست می یابد. آکسینیا که هرگز عشق را نشناخت، خود را کاملاً به او می‌سپارد، دیگر به همسایه‌ها توجه نمی‌کند و به این فکر نمی‌کند که وقتی استپان از اردوگاه‌ها برمی‌گردد، چه سرنوشتی در انتظار او، همسر خیانتکارش است. جالب است بدانید که گریگوری که به ظاهر عاشق اکسینیا است، به خاطر معشوقش حاضر نیست خانه را ترک کند و با او به معدن برود. علاوه بر این، او به ویژه نگران نیست که شوهرش با آکسینیا چه خواهد کرد. گریگوری جرات ندارد با پدرش مخالفت کند که او را مجبور به ازدواج با ناتالیا کورشونوا می کند.

آنها می گویند که احساسات واقعی فقط در جدایی آزمایش می شوند. بنابراین در مورد قهرمانان شولوخوف اتفاق می افتد. آکسینیا که سعی می کند گرگوری را فراموش کند و حتی با کمک یک شفا دهنده محلی برای این کار یقه ای درست می کند، فقط ظاهراً خود را به خاطر از دست دادن یک عزیز تسلیم می کند. مدت زیادی نمی تواند بدون آکسینیا و گرگوری زندگی کند. آنها خانواده های خود را ترک می کنند و به یاگودنویه می روند.

سرنوشت دوباره قهرمانان را از هم جدا می کند. پس از مرگ دخترش، آکسینیا، تنها مانده، خواستگاری لیستنتسکی را می پذیرد و گریگوری که متوجه این موضوع شده بود، به خانواده باز می گردد. اما ظاهراً نوشته شده بود که خانواده آکسینیا تا زمان مرگ گریگوری با او باشند. او صبورانه منتظر است. پس از مرگ ناتالیا، این زن به ایلینیچنا نزدیک می شود، سعی می کند مادر را با فرزندان معشوق خود جایگزین کند. گرگوری همچنین می‌داند که او فقط با آکسینیا می‌تواند واقعاً خوشحال باشد، کسی که با وجود همه فراز و نشیب‌ها، عشق را در تمام زندگی خود به او منتقل کرد. پس از مرگ غم انگیز قهرمان، گرگوری متوجه می شود که روح او با او مرده است.

نتیجه

بنابراین، موضوع عشق در «دان آرام» یکی از موضوعات پیشرو است. در کل اثر آشکار می شود و خواننده را وادار می کند تا با آکسینیا، ناتالیا و گریگوری همدردی کند. همه آنها قلب بزرگی دارند و شایسته شادی هستند. تراژیک تر، درام شخصی آنهاست.

تست محصول

رابطه بین دون قزاقگریگوری ملخوف و معشوقش - قزاق آکسینیا آستاخوا یکی از خطوط اصلی داستان حماسی میخائیل شولوخوف "دان آرام" را تشکیل می دهند. ماهیت این عشق از همان ابتدا بسیار دشوار بود، اما وضعیت با این واقعیت پیچیده تر شد که قهرمانان چیزهای زیادی داشتند - زندگی در زمان وحشتناکی برای کشور ما، در طول جنگ جهانی اول و جنگ داخلی. .

رمان قهرمانان حتی زمانی که صلح و آرامش نسبی در مزرعه تاتارسکی حاکم است، به سرعت شروع به توسعه می کند. گریگوری سرسخت و مداوم با ظاهری "وحشیانه" و عادات مشابه شروع به مراقبت فعال از زن متاهل آکسینیا می کند و او را با عشق "مداوم و منتظر" خود وسوسه می کند. یک زن جوان قزاق با وحشت متوجه می شود که "او به سمت یک پسر محبت آمیز سیاهپوست کشیده شده است" ، او برای مدت طولانی در برابر احساسات خود مقاومت می کند ، اما زندگی با همسرش استپان و در سکوت تحمل تمام ضرب و شتم ها و سایر قلدری های او برای او غیرقابل تحمل است. بنابراین او تصمیم می گیرد به عشق خود باز شود.

از آن لحظه به بعد، زندگی قهرمانان به طور چشمگیری تغییر می کند: یک رابطه ممنوعه وسوسه انگیز، جوانان را بسیار خوشحال و در عین حال فوق العاده ناراضی می کند. رابطه بین گریگوری و آکسینیا قرار است در برابر آزمایشات زیادی مقاومت کند: جدایی و جدایی ، نفرت و حسادت همسران قانونی هر یک از قهرمانان ، جنگ ، مرگ یک کودک مشترک و خیانت. اما با وجود این، عشق جوانان هر روز بیشتر می شود و هر دو متوجه می شوند که پولی برای زندگی بدون یکدیگر ندارند.

در همان زمان، ارتباط بین گرگوری و آکسینیا سرنوشت افراد دیگر را می شکند. اول از همه، سرنوشت ناتالیا کورشونوا. آکسینیا نمی تواند با این واقعیت کنار بیاید که گریگوری با این "عشق شاد، نه غم و نه شادی که هرگز دختری ندیده" ازدواج کرده است و بنابراین تصمیم می گیرد "یک آبروریزی جدید، یک شرم قبلی" را انجام دهد و گریشکای او را با خود می برد. از ناتالیا اما خود گرگوری از قرار گرفتن در چنین موقعیتی مخالف نیست ، بنابراین او دائماً بین دو زن خود عجله می کند تا اینکه سرانجام ناتالیا می میرد و سعی می کند از شر فرزند مشترک آنها با گریگوری خلاص شود.

آکسینیا نیز قربانی عشق خود می شود: زنی توسط ارتش سرخ کشته می شود در حالی که او به همراه گریگوری قصد عزیمت به کوبان را دارند. تراژدی واقعی این وضعیت در این واقعیت نهفته است که آکسینیا دقیقاً زمانی می میرد که در نهایت، پس از تمام رنج هایی که بر او وارد شد، قهرمان دوباره با معشوقش متحد می شود و ناشناخته او را با "خوشبختی شبح" فرا می خواند.

ما می بینیم که چگونه یک "لبخند آرام" همیشه لب های آکسینیا را ترک نمی کند ، چگونه چشمان "متورم از اشک" او از شادی می درخشد. زن مطمئن است که سرانجام او و گریگوری "سهم خود" را خواهند یافت، اما سرنوشت بی رحمانه آنها را از این شانس محروم می کند. او معشوق را از مرد می گیرد و قهرمان را مجبور می کند با وحشت "بمیرد" و آکسینیا در حال مرگ را در آغوش خود نگه می دارد.

اکنون زندگی گرگوری سیاه می شود، "مثل استپی که توسط آتش سوزانده شده است"، زیرا تمام گرانبهاترین چیزهایی که او داشت در حال ترک آن است و تنها فرزندان باقی می مانند. گرگوری در نهایت به آنها، یا بهتر است بگوییم، تنها پسر بازمانده، میشاتکا، بازمی گردد، زیرا تنها این می تواند حداقل بخشی از زندگی "شکسته" او را خیانت کند و قهرمان را وادار کند "به زمین بچسبد."

با صحبت در مورد تصویر این زن، نمی توان ویژگی های جذاب او را که شولوخوف به قهرمان خود وقف کرد - زیبایی فریبنده، جذابیت طبیعی و طبیعت پرشور او را فراموش کرد. ظاهر آکسینیا حسادت سایر قزاق ها را برانگیخت: گردن تیره و اسکنه، چشمان سیاه بی ته، لب های چاق، موهای مجعد در حلقه ها، بدنی قوی و قوی. دختر از زیبایی جذاب خود می دانست و همیشه به او افتخار می کرد. از نظر داخلی، آکسینیا کمتر زیبا نیست. او جسور، صبور، مقرون به صرفه است و قادر به احساس عشق بالا و صمیمانه است.

آکسینیا از کودکی ناراضی است. هنگامی که او خیلی جوان بود، توسط پدرش به او تجاوز کرد. چند سال بعد، مادرش با استپان آستاخوف مورد بی مهری و بی ادبی ازدواج کرد. زندگی زناشویی اکسینیا به نتیجه نرسید. بلافاصله پس از عروسی، همسر تازه ساخته شده متوجه شد که او دختر را "خراب کرده" و از او متنفر است. استپان به طرز وحشیانه ای آکسینیا را مورد ضرب و شتم قرار داد، بدون اینکه تقریباً هر روز ترحم کند. در ازدواج ، استاخوف ها صاحب فرزندی شدند ، اما او قبل از اینکه حتی یک ساله شود درگذشت.

آکسینیا و گریگوری

چی عشق واقعیآکسینیا وقتی به گریگوری ملخوف، همسایه جوانی که مدتها به دنبال لطف او بود، اجازه داد به او نزدیک شود، بین یک مرد و یک زن متوجه شد. زن جوان به خاطر معشوقش که از گرمی و محبت راست شده بود آماده بود تا بدنامی روستا و خشم شوهر حسودش را تحمل کند. قهرمان در عشق خود فرو رفت و سعی کرد با تمام سرنوشت ناخوشایند در رابطه اش با گرگوری "عاشق شود". وقتی ملخوف بزرگ گریگوری را مجبور کرد با ناتالیا ازدواج کند آکسینیا درد وحشتناکی را تجربه کرد. او قصد نداشت قزاق محبوب خود را بدهد. به زودی عاشقان از خانواده های خود فرار کردند تا زندگی مشترکی را در املاک استاد لیستنیتسکی آغاز کنند. در آنجا اکسینیا دختری داشت که بر اثر مخملک درگذشت. مادر از اندوه بسیار ناراحت بود، گریگوری در آن زمان در جبهه بود. آکسینیا در آغوش پسر ارباب آرامش یافت. ملخوف با اطلاع از خیانت، آکسینیا را ترک کرد و به خانه پدرش نزد همسر قانونی خود بازگشت.

خود آکسینیا برای مدتی دوباره با استپان متحد شد. اما عاشقان نتوانستند یکدیگر را فراموش کنند و به زودی شروع به ملاقات مخفیانه کردند. پس از مرگ ناتالیا، آکسینیا و گریگوری با هم زندگی می کنند. آکسینیا برای فرزندان ناتالیا مادری مهربان می شود. در طول عقب نشینی، آکسینیا و گریگوری سعی می کنند به کوبان فرار کنند و کودکان را تحت مراقبت دونیاشا ملخوا قرار می دهند. در تعقیب، آکسینیا به شدت زخمی می شود. او بدون انتظار برای شادی زنانه آرام، در آغوش گریگوری می میرد و آخرین چیزی که به آن فکر می کند، فرزندان و عشق است.

نقل قول های آکسینیا

برای تمام عمرم تلخ را دوست خواهم داشت! گریشکای من! من!.."

تو برای من چی هستی پدر شوهر؟ آ؟ پدرشوهر؟.. چی به من یاد میدی! برو، اوتکل اومده! و اگر گریشکای تو را بخواهم با استخوان می خورم و مدام جواب نمی دهم! .. برو! گاز بگیر! ..

من برای شما تنها متاسف نیستم، "او با تندی گفت. - با تو اینطور است: من رنج می کشم - تو خوبی، تو رنج می کشی - من خوبم ... آیا ما یک چیز را به اشتراک می گذاریم؟ خوب، من حقیقت را به شما می گویم: تا من از قبل بدانم. همه اینها درست است، آنها بیهوده نیستند. من دوباره گریگوری را تصاحب کردم و بلافاصله سعی می کنم او را رها نکنم ...

روزها گذشت و بعد از هر بار تلخی در روح اکسینیا نشست. دلهره جان عزیزی در مغز حفاری کرد، روزها آن را رها نکرد، شبها به دیدارش رفت و آنگاه آنچه در جان انباشته شد، تا زمان به اراده، سدها را درید: شب، همه به خاکستر، با آکسینیا در یک گریه خاموش مبارزه کرد، دستانش را با گریه گاز گرفت تا کودک را بیدار نکند، گریه و درد اخلاقی را آرام کند تا جسمی را بکشد ...


2021
polyester.ru - مجله دخترانه و زنانه