14.03.2021

یسنین: محبوب خانواده سلطنتی و رژیم شوروی. "به کمونیست ها بزن ، روسیه را نجات بده!" - مقالات سرگئی یسنین یسنین درباره قدرت شوروی


یسنین را هم کمونیست ها دوست دارند و هم ضد کمونیست ها. کارهای یسنین یکدست نیست: او هم برای قدرت اتحاد جماهیر شوروی و هم علیه آن کارهایی دارد.
با یسنین همه چیز روشن نیست ...
در واقع ، از یک سو ، شاعر یک بار بیانیه ای نوشت و خواستار عضویت در حزب بلشویک شد ، و از سوی دیگر ، به عنوان V.F. خداسویچ ، "یسنین مست ... به کل رستوران فریاد زد ..." کمونیستها را بزن ، روسیه را نجات بده "... برای پوشاندن بلشویک ها ، همانطور که یسنین به طور علنی این کار را انجام داد ، حتی به ذهن کسی در روسیه شوروی نمی رسید."
من خاطرات را ذکر نمی کنم ، حتی سعی می کنم کمترین حد ممکن را استدلال کنم ، فقط گزیده ای از آثار شاعر را ذکر می کنم. بگذارید خواننده خودش تصمیم بگیرد که یسنین چه کسی بوده است - بلشویک یا ضد بلشویک.

بخش اول

یسنین یک بلشویک است.

1. شعرهای اولیه

بیا پایین ، به ما ظهور کن ، اسب قرمز!
شفت ها را به زمین مهار کنید.
شیر برای ما تلخ شده است
زیر این سقف فرسوده.

آن را بریزید ، روی آب بریزید
همسایه ناشنوا
و یک ستاره زنگ
درخشش سرد

ما برای شما رنگین کمان هستیم - یک قوس ،
دایره قطب شمال - برای مهار.
کره زمین ما را بیرون آور
در یک مسیر متفاوت
("Pantokrator" ، 1919).

ستاره ها با برگ می ریزند
به رودخانه های مزارع ما.
زنده باد انقلاب
روی زمین و بهشت! (طبل آسمانی ، 1918-1919).

آسمان مانند زنگ است
ماه زبان است
مادرم وطن من است
من بلشویک هستم. ("کبوتر اردنی" ، 1918)

2. "آواز راهپیمایی بزرگ" ، 1924

اینگونه است که یسنین در مورد سفیدپوستان می نویسد:

اگر آنها بیشتر فشار دهند ،
بیشتر داد می زنی
برای یک دهقان یک چیز:
چاودار لگدمال نمی شود.
و چگونه آن را دنبال کردم
اینجا ارتش دنیکین است -
صدها مایل دراز کشیدم
این مستقیماً به نام مستعار است.
بر سر چنین فاجعه ای
در اردوگاه سفیدها می خندند.
دام روستایی قطع شده
و آنها آن را با ودکا می خورند.
همسران دهقان مچاله شده اند ،
دختران لگد می زنند.
"این همون چیزیه که بهش نیاز داری،
Greypaws!
تو ، مرد ، یک رذل!
شما حرامزاده ، حرامزاده!
به ما پس دهید
برای املاک. "

اکنون در مورد قرمزها:

اما قوی ترین از همه
آنها نگران هستند
که شب نمی خوابند
در کت های چرمی ،
چه کسی برای مردم فقیر است
خوشحالم که زندگی می کنم و خم می شوم
چه کسی نمی خواهد تسلیم شود
پیتر سیتی رایگان.

3. درباره لنین

خطوطی از شعر "نامه به زن" (1924):

حالا سالها گذشته است.
من در سن دیگری هستم.
احساس و تفکر دیگری دارم.
و من بیش از شراب جشن می گویم:
ستایش و سرافرازی سکاندار!

خطوطی از شعر "استانزا" (1924):

من همه چیز را می بینم
و من به وضوح می فهمم
چه دوره جدید -
یک پوند کشمش برای ما نیست ،
اسم لنین چیست
مثل باد دور لبه خش خش می کند ،
دادن فکر به یک دوره
مثل بال آسیاب.

خطوطی از تصنیف بیست و شش (1924):

کمونیسم -
پرچم تمام آزادی ها.
طوفان جوشید
مردم.
امپراتوری بالا رفته است
در یک ردیف
و دهقان
و پرولتاریا.
در روسیه ،
آفت اشرافیت
پدر سختگیر ما وجود داشت
ایلیچ

خطوطی از شعر "میدان پیاده روی":

سلطنت! بوی متعفن!
برای قرن ها جشن هایی بعد از اعیاد وجود داشته است ،
و قدرت را به اشراف فروخت
صنعتگران و بانکداران.
مردم ناله کردند ، و از این وحشت
کشور منتظر کسی بود ...
و او آمد.
او یک کلمه قدرتمند است
او همه ما را به سمت ریشه های جدید سوق داد.
او به ما گفت: "برای پایان دادن به عذاب ،
همه چیز را در دست کار بگیرید.
دیگر هیچ رستگاری برای شما وجود ندارد -
به عنوان دولت و شورای شما. "
و ما به زیر کولاک جیغ کشیدیم
چشمهایش به کجا نگاه می کرد:
بیایید به جایی که او دید برویم
آزادی همه قبایل ...
و بنابراین او درگذشت ...
گریه آزار دهنده است.
موزها صدای مشکلات را نمی ستایند.
از هالک های مس زبان
آخرین سلام داده می شود ، داده می شود.
کسی که ما را نجات داد دیگر وجود ندارد.

خطوطی از شعر "پاسخ" (1924):

اما این ترفند کثیف -
سیاره سرد!
او و خورشید لنین
هنوز ذوب نشوید!

از این قسمت ها مشخص می شود که یسنین به وضوح با لنین همدردی می کند.

بخش دوم

یسنین ضد بلشویک

دولت بلشویک از افرادی که در یک دوران انقلابی زندگی می کنند خواستار پیروی از قوانین آن زمان شدند. چنین جهان بینی توسط شاعر E. Bagritsky به وضوح تعریف شد. وی در مورد دوران انقلابی زندگی خود و یسنین گفت:

اما اگر او [قرن] بگوید:
"دروغ دروغ
اما اگر او بگوید:
"بکش" - بکش ...

سرگئی یسنین از کودکی با ارزشهای مسیحی و ارتدکس پرورش یافته بود ، بنابراین او به گونه دیگری تبلیغ می کرد. یسنین در یکی از نامه های جوانی خود به دوست خود G. Panfilov گفت: "بله ، گریشا ، مردم مهربان و ترحم - و جنایتکاران ، و شیادان ، و دروغگوها ، و مبتلایان و صالحان: شما می توانید باشید و می توانید هر یک از آنها باشید. ستمگران را دوست بدارید و انگ نگیرید ، بلکه با حساسیت بیماری های حیاتی مردم را آشکار کنید. "

1. یسنین در برابر غیرانسانی بودن

من شرور نیستم و جنگل را سرقت نکردم ،
من بدبخت ها را در سیاه چال ها شلیک نکردم ،
من فقط یک چنگک خیابان هستم
لبخند زدن به چهره های پیشخوان ، ("خودم را گول نخواهم زد" ، 1922)

در سال 1919 ، شاعر در یک شعر کوچک "کشتی های مادیان" با اشاره به حیواناتی که از نظر او بهتر از مردم شده اند ، می گوید:

من با مردم به جایی نمی روم
بهتر است که با شما بمیریم
از این که زمین را با معشوق خود پرورش دهی
به سنگ دیوانه

در همین شعر چنین خطوطی وجود دارد که در مورد نگرش او نسبت به انقلابیون صحبت می کند:

پاروها دستها را قطع کردند
شما به سرزمین آینده قایق می زنید.

شاعر در نامه ای به زنی (1924) نوشت:

آیا شما نمی دانید
من تو دود جامد هستم
در زندگی پراکنده از طوفان
به همین دلیل من عذاب می خورم که نمی فهمم -
سنگ حوادث ما را به کجا می برد.

شاعر که در درک وقایع ناکام مانده بود ، خود را از آنها بیگانه کرد. از همان "نامه":

و خم شدم بالای یک لیوان
به طوری که ، بدون درد و رنج برای کسی ،
خودت را خراب کن
مست در یک دیوانگی.

آیا یسنین آنچه را که اتفاق می افتد دوست دارد؟ به احتمال زیاد نه:

دوستان! دوستان!
چه شکافی در کشور رخ داد
چه غمی در یک جوش خوشحال!
بدانم ، به همین دلیل است که من هم خیلی می خواهم ،
بلند کردن شلوارم
بدو دنبال کامسومول بدو. ("ترک روسیه" ، 1924).

یسنین (برای اولین بار پس از سفر به خارج از کشور) چندین روز را در روستای زادگاه خود گذراند.
دیدار شاعر با روستا در شعر بازگشت به میهن (1924) شرح داده شده است. در اینجا گزیده ای از این کار آورده شده است:

"خوب ، نوه من ،
چه خوب که پدربزرگت را نشناختی! .. "
"اوه پدربزرگ ، واقعاً تو هستی؟"
و گفتگوی غم انگیزی ریخت
با اشکهای گرم روی گلهای غبارآلود.
. . . . . . . . . . . . . . . . . .
"شما ، شاید ، به زودی سی ساله می شوید ...
و من الان نود هستم ...
به زودی در تابوت.
زمان آن فرا رسیده است که برگردیم. "
او صحبت می کند و مدام پیشانی خود را چروک می زند.
"بله! .. زمان! ..
آیا شما کمونیست نیستید؟ "
"نه! .."
"و خواهران عضو کمسومول شده اند.
چنین نفرت انگیز! فقط خودتو حلق آویز کن!
دیروز آیکون ها از قفسه انداخته شدند
روی کلیسا ، کمیسار صلیب را برداشت.
حالا خدا جایی برای دعا ندارد.
من امروز به طور یواشکی به جنگل می روم ،
من به گیاه Aspen دعا می کنم ...
شاید به کار شما بیاید ...

برو خونه -
خودت همه چیز را خواهی دید. "
و ما می رویم ، بین نمایش عروسکی را لگدمال می کنیم.
من به زمین های زراعی و جنگل ها لبخند می زنم
و پدربزرگ با اشتیاق به برج ناقوس نگاه کرد.

یسنین از احساسات انقلابی گذشته خود ابراز تأسف می کند ، که در شعر "طوفان برف" (1924) درباره آن می نویسد:

و اولین
شما باید منو حلق آویز کنید
عبور از دستانم به پشتم:
به خاطر یک آهنگ بودن
خشن و مریض
من در خواب دخالت کردم
کشور مادری.

2. "سرمایه"

یسنین بارها و بدون احترام زیاد درباره پایتخت ، کتابی که مورد احترام بلشویک ها بود ، نوشت.

و حالا خواهر در حال پرورش است ،
باز کردن ، مانند یک کتاب مقدس ، "پایتخت" شکم گلدان ،
درباره مارکس ،
انگلس ...
هوا ندارد
من البته این کتاب ها را نخوانده ام. ("بازگشت به خانه" 1924)

عزیزان برگردید!
خوش به حالت.
من برادرزاده تو هستم
شما همه دایی های من هستید.
بیا ، سرگئی ،
آرام پشت مارکس خواهیم نشست ،
بیایید عقل را بو کنیم
خطوط خسته کننده ("استانزا" ، 1924).

و خودم
گردنت را نوازش می کنی
من می گویم:
"زمان ما فرا رسیده است ،
بیا ، سرگئی ،
آرام پشت مارکس خواهیم نشست ،
باز کردن
خرد خطوط خسته کننده است. " ("استانزا" ، 1924).

و او با صدای بلند می گوید:
"چه عجیب و غریب!
او در زندگی است
خیلی شایع ...
اما من به هیچ وجه نتوانستم بر آن غلبه کنم
پنج صفحه
از سرمایه. ("بلیزارد" ، 1924).

زمین ، زمین!
شما فلز نیستید -
بالاخره فلز
کلیه را بیرون نگه می دارد.
به دست آوردن کافی است
روی یک خط
و ناگهان -
"سرمایه" را فهمید. ("بهار" ، 1924).

3. "کشور شرور".

در سال 1923 ، سرگئی الكساندروویچ در نامه ای به A. Kusikov نوشت: "من دیگر نمی فهمم كه متعلق به كدام انقلابی هستم. من فقط یک چیز می بینم ، که نه فوریه و نه اکتبر ... "
چرا چنین است - او در شعر "کشور کثیف" توضیح داد:

باند باند
در سراسر کشور
کجا نظیر نمی دهید ، کجا نمی روید -
می بینید که چگونه در فضا
سوار بر اسب
و بدون اسب ،
راهزنان اوسی شده در حال پریدن و راه رفتن هستند.
همه چیز یکسان است
همانطور که من از دست داده ام ...

و گاهی ، گاهی ...
پسر خوشحال
همه بوی استخوان می داد
چمن استپی
من با دست خالی به این شهر آمدم
اما با قلبی پر
و نه سر خالی.
باور کردم ... داشتم می سوختم ...
من با انقلاب قدم برداشتم
من فکر کردم که برادری یک رویا یا یک رویا نیست ،
همه در یک دریا ادغام می شوند -
همه میزبان ملتها
و نژادها و قبایل.

تفریح \u200b\u200bخالی
فقط صحبت!
خوب ، پس چه؟
خوب ، ما چه عوض کردیم؟

همان کلاهبرداران آمدند ، همان دزدها
و همراه با انقلاب
همه اسیر شدند ...

این مونولوگ نوماخ است. نوماخ راهزن است. حدس زدن اینکه Nestor Makhno با نام Nomakh مخفی شده است ، اصلاً دشوار نیست.

این چیزی است که نوماخ درباره بلشویک ها می گوید:

همه شما پوست گوسفند می پوشید
و قصاب چاقوها را برای شما می چراند.
همه شما گله هستید!
گله گله
نمی توانی ببینی؟ متوجه نخواهید شد
که چنین برابری لازم نیست؟
برابری شما یک فریب و دروغ است.
اندام قدیمی بینی
این دنیای کردار و گفتار ایدئولوژیک.
طعمه خوب احمق ها
رذل صید مناسبی است.

در اینجا یک گزیده دیگر وجود دارد:

فکر من در حال رسیدن است
درباره کودتای روسیه ،
اگر فقط محکم دور هم جمع شویم ،
مثل قبل در کار ما.
هدف من شاه بازی نیست
و من به حاکمان نیز صعود نمی کنم ،
اما می خواهم قدم بزنم
و زیر باروت و زیر آهن.
من می خواهم به کسانی که تماس بگیرید
که در مارکس آنها مانند یانکی ها چاق می شوند.
ما شجاعت و خنده آنها را خواهیم دید ،
وقتی تانک های ما حرکت می کنند.

این تصور ایجاد می شود که یسنین در کنار Nomakh است و باطن افکار خود را به دهان راهزن می اندازد ...

کمونیست یهودی با نام خانوادگی چکیستف کاملاً متفاوت نشان داده شده است.

در اینجا آنچه چکیستف در مورد مردم روسیه می گوید:

مادر تو در زندگی ات!
مثل یک آسیاب دیوانه باد
سنگ آسیاب ابرها را می چرخاند
روز و شب...
روز و شب...

و مردم شما بیکار نشسته اند ،
و او نمی خواهد به خودش کمک کند.
بی استعداد و ریاکار نیست
از مرد صاف روسی شما!
کوهل او در استان ریازان زندگی می کند ،
بنابراین او نمی خواهد در مورد تولسکایا غصه بخورد.
آیا اروپا متفاوت است؟
این کلبه ها برای شما نیستند ،
که مثل مرغ های احمق
مدتهاست که زیر تبر به سر احتیاج داریم ...

من یک شهروند اهل ویمار هستم
و من به عنوان یهودی به اینجا نیامدم ،
و به عنوان کسی که هدیه دارد
احمقها و جانوران اهلی

قسم می خورم و پافشاری می کنم
هزاران سال لعنت بر شما
زیرا...
چون می خواهم دستشویی بروم
و هیچ توالت در روسیه وجود ندارد.
شما مردمی عجیب و خنده دار هستید!
تمام زندگی خود را به عنوان گدای زندگی می کردند
و آنها معابد خدا را ساختند ...
بله مدتها پیش آنها را داشتم
سرویس های بهداشتی را به مکان های دیگری بازسازی کنید.
ها ها
چی میگی زاماراشکین؟
خوب؟
یا آزرده شده اید
چرا کشور شما را سرزنش می کنند؟
فقیر! بیچاره زماراشکین ...

4. "پیام به" بشارت دهنده "دمیان".

در آوریل-مه 1925 ، وقتی در حدود ده شماره روزنامه پراودا یکی از ضد مسیحی ترین آثار دمیان بدنی چاپ شد - شعر "عهد جدید بدون نقص دامیان انجیلی" ، یسنین تنها شاعر بود در آن زمان كه آشكارانه به دفاع از مسیح برخاست ، با نوشتن شعر "نامه به" بشارت دهنده "دمیان".

من می خواهم این اثر را به طور کامل ذکر کنم:

من اغلب تعجب می کردم که چرا او را اعدام کردند ،
چرا او سر خود را فدا کرد؟
برای این واقعیت است که ، دشمن شنبه ها ،
او مخالف پوسیدگی است
آیا شما شجاعانه صدای خود را بلند کرده اید؟
برای این واقعیت که در سرزمین پیلاتوس ،
جایی که نور و سایه پر از کیش سزار باشد ،
او همراه دسته ای از ماهیگیران از دهکده های محلی است
آیا او فقط قدرت طلا را برای سزار تشخیص داد؟
برای این واقعیت که ، فقط خودم را تکه تکه کردم ،
او بر اندوه همه مهربان و حساس بود
و او همه را برکت داد ، با درد دوست داشتنی
و بچه های کوچک و فاحشه های کثیف؟
نمی دانم ، دمیان ، در "انجیل" تو
من پاسخی درست پیدا نکردم.
بسیاری از کلمات جسورانه در آن وجود دارد ،
اوه ، چند نفر از آنها در آن هستند ،
اما هیچ کلامی وجود ندارد ، یک شاعر شایسته.
من از کسانی نیستم که کشیش ها را می شناسم ،
که ندانسته به خدا ایمان دارد
که آماده است پیشانی خود را بشکند ،
نماز در هر درب کلیسا
من دین برده را دوست ندارم ،
مطیع از قرن به قرن ،
و ایمان من به معجزه آسا ضعیف است -
من به دانش و قدرت انسان اعتقاد دارم.
من می دانم که ، تلاش در یک مسیر شگفت انگیز ،
اینجا روی زمین ، بدون جدا شدن از بدن ،
نه ما ، بنابراین کسی باید به آنجا برسد
واقعاً به حدود الهی.
و با این حال ، وقتی در پراودا می خوانم
عدم صحت درباره مسیح شیطان دمیان ،
احساس می کردم شرمنده ام انگار ضربه خورده ام
به حالت استفراغ ، در اثر مستی فوران می شود.
مه بودا ، موسی ، کنفوسیوس و مسیح -
ما یک افسانه دور داریم ، آن را درک می کنیم
اما هنوز هم غیرممکن است ، مانند یک سگ یک ساله ،
ما به همه و همه پارس می کنیم.
مسیح - پسر نجار - یک بار اعدام شد ،
(بگذار افسانه باشد) ، اما هنوز هم وقتی یک رهگذر
از او پرسیدم: "تو کیستی؟" - جوابش را داد
"پسر انسان" به جای اینکه بگوییم "پسر خدا".
بگذارید اسطوره مسیح باشد ، اسطوره سقراط باشد ،
و او در کشور پیلاطس نبود ،
خوب ، از این لازم است پشت سر هم
لعنتی به همه چیزهایی که در انسان مقدس است ، ندهید؟
شما فقط یک دستگیری را تجربه کرده اید ،
و ناله می کنی: "اوه ، یک صلیب بی رحمانه به دست من افتاد!"
خوب ، وقتی صلیبی از گلگوتا به شما داده شد
یا یک کاسه سماق سوزاننده؟
شما تا آخر به اندازه کافی عظمت داشتید
برای آخرین بار ، از آنها نیز پیروی کنید ،
همه دنیا را زیر تاج خارها مبارک باد
و در مورد جاودانگی در بستر مرگ آموزش دهید؟
نه ، تو ، دمیان ، مسیح را آزرده نکردی ،
شما حداقل او را با قلم خود لمس نکردید.
یک دزد بود ، یهودا بود ،
تازه گم شده بودی
شما لخته خون هستید
سوراخ بینی خود را مانند گراز چربی حفر کرد.
شما فقط به مسیح غصه خوردید ،
Efim Lakeevich Pridvorov.
اما شما مرتکب گناهی مضاعف و سنگین شده اید
با مزخرف ارزان خود:
شما به شعارفروشی شاعران اهانت کردید
و استعداد کوچک خود را با شرم فراوان پوشاند.
به هر حال ، در آنجا ، در خارج از کشور ، پس از خواندن "شعرهای" خود ،
احتمالاً اوه های روسی خوشحال هستند:
"بشقاب دیگری از سوپ ماهی دمیانوا ،
همسایه ، چراغ من ، لطفا یک لقمه بخور! "
و یک دهقان روسی ، Poor Note را می خواند ،
جایی که زناکاری مثال زدنی در دو برابر چاپ شد ،
حتی ناامیدانه تر به مسیح خواهد رسید
و کمونیست ها همزمان یک همسر می فرستند.

به نظر من نیازی به اظهارنظر درباره این کار نیست: موضع یسنین روشن و بدون اظهار نظر است.

5. پتیا چوپان

یسنین با وجود تمام جدیت ، شوخ طبعی خوبی داشت. این را اثری از شاعر مانند "قصه پته گوسفند ، کمیسیون او و پادشاهی گاو" تأیید می کند. این داستان می گوید که چگونه پتیا پسر چوپان کمیسار می شود ، با این حال ، وظایف خود را تحمل نمی کند و دوباره به عنوان یک چوپان کار می کند. داستان یسنین با خطوط زیر به پایان می رسد:

در دنیا سخت است
برای همه نمونه باشید.
بهتر باشید ، پتیا ،
پیشگام بودن

Oststrast به بچه ها ،
در یک روز خیس پاییز
آن داستان را نوشت
من سرگئی یسنین هستم.

این داستان دو ماه و نیم قبل از مرگ شاعر نوشته شده است.

6. ناسازگاری یسنین

یسنین صادقانه سعی کرد بفهمد چه اتفاقی در کشور می افتد:

ناشر خوبی! در این کتاب
احساسات جدیدی را ذوق می کنم
من در هر لحظه یاد می گیرم که درک کنم
پرورش جمعی روسیه. ("ناشر باشکوه! در این کتاب ..." ، 1924).

یسنین نمی خواست در کشور شوروی طرد شود:

من می خواهم خواننده شوم
و یک شهروند
به طوری که همه
به عنوان غرور و مثال
واقعی بود
پسر عمو نیست
در ایالات بزرگ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی. ("استانزا" ، 1924).

و در همان زمان ، یسنین از بلشویک ها ناراضی بود.

شاعر بخواهد یا نخواهد ، یادداشت های نارضایتی در آثار او نفوذ کرد:

خیلی ناراحت روی زمین
گویی در یک آپارتمان است
که در آن آنها برای یک سال شستشو نیست ، آسیاب نیست.
نوعی گه در این دنیا
بلشویک ها آن را عمداً شروع کردند.
("ZARYA VOSTOKA" ، 1924).

و گرچه این اثر صرفاً درباره نسخه شوروی است ، اما شخص احساس می کند که انتقادات متوجه خود قدرت شوروی نیز هست.
لازم به ذکر است که یسنین از ابراز صریح نظر منفی خود در مورد ادبیات سیاسی واهمه ای نداشت. بنابراین ، در جلسه نویسندگان پرولتری در سال 1921 در کمیساریای خلق روشنگری ، شاعر گفت: «در اینجا آنها درباره ادبیات با رویکرد مارکسیستی صحبت کردند. ادبیات دیگری مجاز نیست. الان سه سال است! سه سال است که شما مزخرفات مارکسیستی خود را می نویسید! سه سال سکوت کردیم! چه مدت دیگر گلوی ما را وصل خواهید کرد؟ و ... چه کسی به رویکرد مارکسیستی شما نیاز دارد؟ شاید فردا مارکس شما بمیرد ... ".

نتیجه

جای تعجب نیست که جی ایوانف شعر یسنین را "پادزهری علیه بی خدا" خواند. این دینداری بود که به یسنین کمک کرد چهره انسانی خود را حفظ کند و به او اجازه تحقیر معنوی را ندهد ...

یسنین یک بلشویک بود یا نه؟ احتمالا نه.

اما در هر صورت ، یسنین یک میهن پرست از وطن خود بود ، که با توجه به خطوط شگفت انگیز او تأیید می شود:

اما حتی پس از آن ،
وقتی در تمام کره زمین
دشمنی قبایل از بین خواهد رفت ،
دروغ و غم از بین می رود ، -
شعار خواهم داد
با تمام وجودم در یک شاعر
ششم زمین
با عنوان کوتاه "Rus".

برنامه ای برای دانش آموزان دبیرستان

ما در یک میز مشترک جمع خواهیم شد ، جایی که اقشار مختلف اجتماعی جامعه ، احزاب سیاسی مختلف اوایل قرن 20 به صورت رو در رو با یکدیگر روبرو می شوند: سوسیالیست-انقلابیون و بلشویک های چپ ، کمونیست های انقلابی و کولاک ها ، پرولتاریای آگاه طبقاتی و دهقانان عقب مانده ، پرولت کولت شاعران و نمایندگان ادبیات "رو به زوال" بورژوازی.

در بحث خود ، ما به بسیاری از موضوعات دوره قبل و بعد از انقلاب خواهیم پرداخت. در اینجا برخی از آنها وجود دارد:

  • شعارهای "فریاد زدن" از دولت جدید و ظهور شاعرانه S.A. یسنین
  • "جنگ داخلی در حومه" و مقاومت مخالفان سوسیالیست-انقلابی-منشویک در شوروی.
  • "فقط دو حزب می توانند وجود داشته باشند: یکی در قدرت ، دیگری در زندان" (AN Bukharin). نقش شوروی در سرنوشت خلاق شاعر.
  • "هشت طبقه برتر به بورژوازی بدهید ... و به پرولتاریا نان بدهید" (ششم لنین). کاهش جمعیت روسیه شوروی و وضعیت بحرانی روستاها ، به عنوان مثال کنستانتینوو.
  • "فرمان سرزمین" که مدتها در انتظار آن بود به عنوان مخالفت با فرمان "در مورد قدرت های خارق العاده ..." توسط لنین.
  • Vera S.A. یسنین برای تمدید روسیه ("درامر آسمانی" ، "تغییر شکل" ، "اینونیا" و نگرانی ناخودآگاه برای آینده خود ("ساعتی روستایی" ، "کشور خائنانی")
  • خیال پردازی به عنوان "بازیهای شیطانی شیطانی به خاطر شیطان بازی" و هنرهای عامیانه به عنوان استانداردی از تصاویر واقعی.
  • دو چهره بودن ، خیانت ، مجاز بودن "دوستان" جدید شاعر (بلومکین ، اوستینوف ، تروتسکی ، کامنف) و خروج یسنین از کهکشان شاعران دهقان.

این برنامه با خواندن اشعار توسط S.A. همراه است. یسنین ، داستانی درباره زندگی شخصی او.

مدت زمان اجرای برنامه با گشت و گذار در موزه 1 ساعت و 30 دقیقه است.

روگووا آناستازیا05/10/2019 ساعت 23:40

او به خودش اجازه داد تا به مقامات شناخته شده تف کند ، در ستایش زیبایی های لائیک غسل دهد ، زندگی خود را بی پروا سپری کرد و ... به شدت مشتاق یک روستای دوست داشتنی بود. این همه چیز در مورد سرگئی یسنین است. هنوز هم رازها و رازهای زیادی پیرامون شخصیت این شاعر بزرگ وجود دارد. از جمله مرگ وحشتناک او در هتل Angleterre ...

3 اکتبر (طبق سبک قدیمی 21 سپتامبر) 124 سالگرد تولد "آخرین شاعر روستا" برگزار می شود ، همانطور که سرگئی یسنین نامیده می شود. او واقعاً از قبل شاعر به دنیا آمده بود و دهکده ریازان کنستانتینوو شخصیت ، اعتقادات مذهبی و دیدگاه ها را تا آخر عمر شکل داد. یسنین پس از درخشش در هر شهر و در هر رویداد در سطح جامعه بالا (و اتفاقاً شعرهایش را قبل از ملکه ماریا فدوروونا می خواند) ، دهکده در او آغاز اصلی بود. نگاه سرگی به زندگی یک نگاه لجوج و محتاط ، کمی مسخره ، تا حدودی محدود ، تا حدودی بی نهایت گسترده از دهقان روسی است.

هنگامی که یسنین جوان ، که از قبل دارای استعدادی شناخته شده در وطن خود بود ، با انتشارات و برکت معلمان ، به سن پترزبورگ رسید ، او به یک مکان خالی (همانطور که بعداً با عشوه گفت و نوشت) نرسید ، اما به روشنی درک می کرد که چگونه نیاز دارد رفتار و آنچه از محافل ادبی او انتظار می رفت.

نیكولای كلیوف ، بنیانگذار شعر شعر "دهقانان جدید" خود ، بلافاصله در این بومی مو با طلا با استعداد از استان ها استعدادی مناسب برنامه برنامه های خود را حدس زد ، و جوان را با احتیاط زیر بال خود گرفت. امروز با نیکولای کلیوف زندگی کنید ، او یک فرد یا تولید کننده روابط عمومی شگفت انگیز می شود.

در آغاز قرن بیستم ، علاقه در بین روشنفکران خلاق در حومه شهر صد برابر شد. و كلیوف ، كه ریشه ای دهقانی داشت ، كاملاً خوب می دانست كه چه چیزی مخاطب را برای شب شعر جمع می كند. او و یسنین ، با پیراهن های دهقانی کاملاً سبک شده ، کمربندهای ارسی (و گاهی کفش های زیرین) ، موهای صاف شده با چربی ، شعرهایی را از صحنه درباره روستا خواندند ، درباره مالیخولیای روسی - با درختان توس ، اجباری ، فضای باز و کلبه های دهقانی.

Klyuev خودش شبیه نوعی Mikula Selyaninovich بود ، و Yesenin جوان ، با فرهای طلایی ، چوپان Lelia بود. به نظر می رسید که هر دو آنها از لوبوک قدم گذاشته اند و مردم پترزبورگ را دقیقاً همان روستایی را که می خواهند ببینند نشان می دهند: زیبا ، حماسی ، افسانه. و شکل ظاهری و شعر یسنین اصل این دهکده خیالی بود. موفقیت فوق العاده ای بود. آنها در مورد شاعران "دهقان" در همه جا صحبت کردند. خانمها از دیدن فرهای طلایی سرگی با خوشحالی گریه می کردند ، و شاعران ارجمند استعداد مردمی را که روی شانه بود تحسین می کردند.

اما كلیوف ، در اوقات فراغت از اجرا ، در آپارتمانهای مجلل هتل خود می نشست و نویسندگان خارجی را در اصل می خواند و یسنین بر زندگی شبانه پایتخت شمال تسلط داشت. نیکولای همیشه از اراده جوان هم رزم خود که به جای گمانه زنی درباره سرنوشت روسیه ، ترجیح می داد بی پروا سرگرم شود ، رد می کرد. جای تعجب نیست که این دو نفره خلاق به زودی از هم پاشید و کلیوئه محافظ سابق خود را به شدت محکوم کرد.

یسنین با آناتولی مارینگوف و وادیم شرشنویچ جهت جدیدی در شعر ایجاد کرد - تخیل ، که مبتنی بر درک هدف اصلی خلاقیت ، ایجاد تصویر بود. اما شعر یسینین با هیچ چهارچوب ادبی متناسب نبود. شاعر به سرعت در حال رشد بود و شعرهای او نیز به همان سرعت در حال تغییر بودند. فقط یک چیز بدون تغییر مانده بود - لطافت تلخ برای روستا. دلش برای او تنگ شده بود - بچگی ، امیدها. اگرچه ، در آن زمان ، سرگئی قبلاً همه چیزهایی را داشت که هر شاعری که برای موفقیت تلاش می کند فقط می تواند آرزوی آن را داشته باشد.

شکوه ، شناخت ، موفقیت با زنان ، نوشیدن مداوم - همه اینها به تدریج یسنین را از یک پسر دهقان سالم به یک مرد هیزمی و دمدمی مزاحم زندگی تبدیل کرد. ستایش و تحسین متورم طرفداران زن باعث شد آنها نبوغ خودشان را باور کنند. یسنین خود را نه تنها "آخرین شاعر دهکده" بلکه اولین شاعر روسیه نیز می دانست. او مایاکوفسکی را دوست نداشت - می ترسید که شنوندگان و شناخت او را از بین ببرد. او وقتی مقاله های روزنامه در مورد مایاکوفسکی را دید ، فریاد زد: "من زیر حصاری می میرم ، که روی آن پوسترهایی با اعلام شب مایاکوفسکی چسبانده می شود!" دوستی با مارینگوف نیز با وقفه ای کامل به پایان رسید.

به اندازه کافی عجیب و غریب ، فقط Zinaida Gippius خوش منظره و سوزاننده ، که نه خود Yesenin را دوست داشت و نه شعرهایش ، نقطه ضعف شاعر - شکوه اولیه - را حدس زد. و او پیش بینی کرد که این "لوله های مسی" هستند که این "کروبی" را از بین می برند. یسنین هیچ توجهی به هشدار Gippiusikha نکرد. او به طور كلی بدون كوچكترین احترامی با نمایندگان Symbolism به ویژه بزرگان رفتار می كرد. سرگئی مطمئن بود که خودش به خوبی می داند خلاقیت چیست و یک شاعر واقعی چگونه باید زندگی کند. در میان نمایندگان نسل قدیمی ، سرگئی یسنین فقط به بلوک احترام می گذاشت. محترم ، اما کمی تسلیم کننده ، تسلیم کننده.

بیماری اصلی

دوستان و آشنایان این شاعر اتفاق نظر دارند که مشروبات الکلی یسنین دلیل اصلی عزیمت زودرس وی "به کشوری که در آن صلح و لطف است" بود. خود شاعر در 5 دسامبر 1925 در هنگام پر کردن کارت سرپایی به سالات در ستون "الکل" پاسخ می دهد: "خیلی ، از 24 سالگی". در همان محل ، دست پزشک معالج با بی رحمی استنباط کرد: "هذیان گویی ، (توهم)." بدن سالم جوان پسر ریازان در آغاز زندگی بوهمی خود با تحرکات مهمانی حزب کنار آمد. یسنین حتی موفق شد روزهای "روزه داری" را ترتیب دهد. در سال 1921 ، او با خوشحالی در نامه ای به دوست خود آناتولی مارینگوف یادداشت کرد: "... من دیگر آن طور نخواهم نوشید ، اما به عنوان مثال امروز ، من حتی به طور کامل از دیدن گریشکا مست خودداری کردم. وای خدای من ، چقدر نفرت انگیز است و احتمالاً از این هم بدتر شده ام. " اما شاعر مدتها کافی نبود. یسنین در آخرین سال زندگی خود ، به قول همان مارینگوف ، "یک مرد بیشتر از یک ساعت در روز نیست". از اول صبح ، شیشه هوشیاری را تاریک کرده است.

در سال 1922 ، سرگئی الكساندروویچ در نامه ای به "مربی" شاعر خود كلیوف گله كرد: "من بسیار خسته ام ، و آخرین بیماری مست من كاملاً فرسوده شد." یسنین در حالی که با همسرش ایزادورا دانکن در آمریکا بود ، خود را تا حد حملات صرع نوشید. انصافاً باید بگویم که نه تنها در مورد میزان نوشیدن ویسکی ، بلکه در کیفیت آن نیز. در آن زمان امریکا توسط "قانون خشک" متزلزل شده بود ، بنابراین در صبح لازم بود که جایگزین های مهتاب بر روی سینه گرفته شود. A. دانکن در روزنامه هرالد تریبون نوشت ، سعی داشت به نوعی شوهرش را سپر کند و شنبه های مستی را با ضرب و شتم آینه ها در هتل ها توضیح دهد: "حملات اختلالات روانی ، که یسنین از آن رنج می برد ، نه تنها از طریق الکل ... بلکه از طریق مسمومیت خون نیز رخ می دهد. از نوشیدن ویسکی آمریکایی "ممنوع" ، که در آن من یک گواهی از یک پزشک مشهور نیویورکی دارم که یسنین را برای تشنج مشابه در نیویورک درمان می کرد ... ".

ارتباط با مقامات

طرفداران نسخه مرگ خشونت آمیز شاعر با شدت و قدرت اصلی بر درگیری های مهلک یسنین با مقامات فشار می آورند. درگیری هایی وجود داشت ، اما فقط بر اساس شورش میخانه میانه شاعر. یسنین 10 بار به پلیس منتقل شد. اما نه برای شکنجه ، بلکه برای "هوشیاری". من از قلم او در قلم V. كوداسویچ نقل قول می كنم ، كه یسنین را از نزدیك می شناخت: "در مورد یسنین ، در سال 1924 به پلیس دستور داده شد - او را برای هوشیاری به ایستگاه بیاورند و بدون پیشرفت بیشتر او را آزاد كنند." مقامات ترجیحاً درباره خواننده "روسیه شوروی" احساساتی نبودند. تنها شعری که می توان با کششی عظیم در رابطه با مقامات حکومتی را به انتقادی نسبت داد ، "کشور خبیث" است. در آنجا یسنین قهرمانى به نام لایبمان با نام مستعار چکیستف دارد. اگر کسی نمی داند ، نام یکی از رهبران انقلاب ، تروتسکی-برونشتاین ، لایب است. آیا از این همزمانی می توان لایب داویدوویچ را به شدت رنجاند؟ واژه های "وحشتناک" دیگری نیز وجود دارد که توسط Makhno (در شعر راهزن Nomakh) گفته شده است: "گله! گله ... برابری شما دروغ و دروغ است. طعمه خوب احمق ها رذل ها - صید مناسبی. " اما یک راهزن باید داستان های ترسناک را بیان کند ، به همین دلیل او راهزن است. این همه اختلاف است. اما یسنین چند خط قلبی به نفع اعمال بلشویکی روی کاغذ ریخت! و شاعر در پاسخ به مرگ لنین به شکلی پاسخ داد که فقط یک شاعر و غزل سرای بزرگ می تواند پاسخ دهد: "و بنابراین او درگذشت ... کسی که ما را نجات داد دیگر در آنجا نیست. و کسانی که او را ترک کرد ، کشور در یک سیل خشمگین باید در بتن زنجیر شود. "

خصومت یسنین با بلشویک ها یک افسانه است. البته ، سرگئی الكساندروویچ در یك مغازه مست شرك بازی فوردیباخ را شروع كرد و گاهی اوقات انواع بی ادبی ها را بر زبان می آورد ، اما مقامات به مرز میخانه او تسلیم می شدند. اگر خطری برای مقامات بود ، به راحتی به نوعی توطئه متهم می شد و مانند مثلاً شاعر نیکولای گومیلوف ، سیلی می خورد. یسنین با بسیاری از چکیست ها یک پا کوتاه بود. به ویژه ، او دوست داشت که چکیست-موکروشنیک معروف یاکوف بلومکین را به مهمانی ها بکشاند ، که در تابستان 1918 سفیر آلمان را خودش تصمیم گرفت. یسنین ، به گفته خوداسویچ ، برای شجاعت می تواند به یک شرکت صادق پیشنهاد کند که برای دیدن اعدام "پیشخوان" برود. شاعر و غزلسرای ملتهب کاملاً جدی اظهار داشت: "من ظرف یک دقیقه آن را برای شما ترتیب می دهم."

یسنین در روسیه پس از مرگ استالین ، طبق اطلاعات رسمی ، مدتهاست که تخریب و افشا شده است. در کتابهای درسی ادبیات دهه 50 ، چندین سطر به او اختصاص داده شده بود ، هدف از آنها الهام بخشیدن به دانش آموزان مدارس شوروی بود که نیازی به خواندن یسنین نیست: او یک شاعر ثانویه ، "خرده بورژوازی" است ، هماهنگ با دوران ...

نام یسنین هیچ وقت به صورت چاپی یا رادیویی برده نمی شد. کتاب های او از کتابخانه ها پس گرفته شده است. در یک کلام ، یسنین رسماً فراموش شد و برای همیشه در بایگانی قرار گرفت ...

در همین حال ، محبوبیت یسنین رو به افزایش بود. اشعار وی در این لیست ها در گوشه و کنار روسیه پراکنده شد. آنها حفظ می شوند ، مانند سرودها شعار می دهند. در دهه 50-60 ، محافل مداحان وی با نام "عروس یسنین" ایجاد شد. "آوارگان" (مهاجران) که خود را در شرایط آزادی نسبی یافتند ، اشعار وی را دوباره منتشر کردند. و این کتابهای چاپی چاپی و گران قیمت نه تنها در اردوگاه ها ، بلکه در میان مهاجران قدیمی نیز پخش می شدند.

در زمان ما ، چنین واقعیت شگفت انگیزی ظاهر شده است: "عروس یسنین" شانزده ساله و پنجاه ساله درباره عشق به یسینین توافق می کنند. دو قطب که هیچ چیز مشترکی بین آنها وجود ندارد ، در یسنین جمع می شوند - در شعر روسیه همگرایی می کنند ...

اما یسنین مدتهاست که مرده است. بلشویسم نسبت به زنده ها بی رحم بود ، نسبت به مردگان ، به ویژه افراد مشهور ، بسیار نرم بود. این قابل درک است: ویژگی های انقلاب بزرگ اکتبر در حال حاضر یافت نمی شود. مومیایی لنین به تنهایی کافی نیست. این کمبود با موفقیت توسط مردان مختلف با شکوه ، "شهرهای گورکی" ، "میادین مایاکوفسکی" و غیره برطرف می شود اگر یسنین گناهانی را که فقط در زمان حیات خود مرتکب شده بود ، میدانی برای یسنین پیدا می کرد ... اما یسنین قبل از رژیم شوروی گناهی نابخشودنی دارد و به طور کلی ، هر دولتی - گناهی پس از مرگ. یسنین با دریافت جاودانگی ، کاری را انجام می دهد که هیچ یک از افراد زنده در طی سی سال موفق به آن نشده اند - او با صدای ترانه ای شاعرانه مردم را متحد می کند ، جایی که آگاهی از گناه مشترک و برادری مشترک در امید و ایمان ادغام می شود ...

به همین دلیل بلشویک ها سعی کردند متقاعد کنند که چیزی برای دوست داشتن یسنین وجود ندارد. به همین دلیل "ناسازگار با دوران" اعلام شد ...

    © "من یک محافظ هستم" 1995 (ویژه نامه) جورجی ایوانف

2021
polyester.ru - مجله ای برای دختران و زنان